الهه میزانی از مقاومت ۱۹ سالهی همسرش میگوید:
امیرانتظام قربانی طرح ساقط کردن دولت موقت شد
الهه امیرانتظام میگوید: امیرانتظام به واقع قربانی طرح ساقط کردن دولت موقت و به قول آقایان دولت آمریکایی بازرگان شد. چون ایشان از هر حیث برای این کار مناسب بود. یعنی بزرگ شده، تحصیل کرده غرب بود و تجربه کار در کشورهای غربی را داشت.
گفتگو از مرضیه حسینی
در خصوص زندگی سیاسی عباس امیرانتظام و به ویژه ماجرای بازجویی و زندان طولانی مدت ایشان، مطالبی دیده و خواندهایم، در نوشتار زیر، الهه میزانی (امیرانتظام) در گفتگو با مستقل کوشیده گوشههایی از حیات سیاسی و خاصه جریان دستگیری ایشان را روایت کند که شاید کمتر دیده یا شنیده باشید.
با توجه به جایگاه مهم امیرانتظام در ساختار دولت موقت، چه شد که تصمیم گرفت به عنوان سفیر به کشورهای اسکاندیناوی برود؟
دو مسئله در آن مقطع امیرانتظام را خسته و کلافه کرده بود، یکی کارشکنیهای مداوم در کار دولت موقت و دوم حسادتهایی بود که از جانب بعضی از افرادِ درون دولت نسبت به جایگاه امیرانتظام نزد مهندس بازرگان، ابراز میشد. مهندس بازرگان باور عمیقی به تواناییهای امیرانتظام و همچنین علاقه قلبی زیادی به او داشت، این جایگاه سبب شده بود که عدهای تلاش کنند چهره امیرانتظام را نزد بازرگان مخدوش سازند؛ به همین دلیل تصمیم گرفت کلا از ادامه مسیر صرف نظر کند. بازرگان در پاسخ به درخواست امیرانتظام گفته بود دولت به وجود کسی که از چهارده سالگی با سیاست آشناست، نیاز دارد بهتر است امیرانتظام به عنوان سفیر به خارج برود و هر زمان که دولت به وجود او نیاز داشت، بازگردد. امیرانتظام پیشنهاد رفتن به آمریکا را نپذیرفت و گفت مرا به کشوری بفرستید که سابقه استعماری در ایران نداشته باشد.اینطور شد که امیرانتظام به عنوان سفیر ۵ کشور اسکاندیناوی انتخاب شد؛ اما بنا به قولی که به بازرگان داده بود، مدام برای مشورت به ایران میآمد و برمیگشت.
نقش امیرانتظام و دولت موقت در تدوین قانون اساسی چه بود؟
در تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی که در روز ۱۲ فروردین ۵۸ به رفراندوم گذشته شد، ملیگراها اساسا بازی داده نشدند، یعنی آن نسخه از قانون اساسی که با مشارکت دولت موقت و حقوق دانان برجسته ملی تهیه شده بود را پاره کردند و مجدد با حضور افرادی چون آیت و دیگران قانون جدیدی تدوین و همان را به رای گذاشتند، مردم هم در نهایت در روز ۱۲ فروردین به این قانون رای دادند از جمله خود من که آری گفتم.
بحث اتهام تلاش برای انحلال مجلس خبرگان از طرف امیرانتظام چه بود؟
در یکی از سفرهای امیرانتظام به ایران، ایشان نشستهایی با دوستان و هممسلکان سیاسیشان داشتند، در این جلسات مسائلی چون نارضایتی مردم، انحراف انقلاب از مسیر و اهداف پیشین، اعدامهای پراکنده دهه ۵۰ مطرح شد. امیرانتظام در واکنش به شنیدن این اخبار گفت:
آنچه من از تغییر قانون اساسی و به رای گذاشتن قانون جدید فهم میکنم، تلاش برای تثبیت یک ... است. در این شرایط تنها کاری که میتوانیم بکنیم بازگشت مجلس موسسان و انحلال مجلس خبرگان برای جلوگیری از اجرایی شدن اهداف جدید است. سپس از دوستان حقوقدان خواستند در صورت امکان در طول دو روز باقی مانده از اقامت ایشان در ایران، لایحه انحلال مجلس خبرگان را تهیه کنند. لایحه پنج شنبه و جمعه تهیه شد و شنبه امیرانتظام لایحه را به دفتر نخست وزیری برد. مهندس بازرگان هم تایید کرد و گفت امروز عصر جلسه هیئت دولت است، شما تا قبل از برگزاری جلسه در ساعت ۴، امضای وزرا را بگیر تا به محض تشکیل جلسه، لایحه تصویب شود. خبرنگاران صداو سیما را هم آماده کن که شب، خبر انحلال مجلس خبرگان اعلام شود. امیرانتظام برای گرفتن امضای اعضای کابینه دست به کار شد که از ۲۲ عضو، ۱۷ نفر امضا کردند، ۴ نفر یعنی دکتر یزدی، هاشم صباغیان، دکتر میناچی و معینفر مخالفت کردند. قبل از تشکیل جلسه خبر به قم میرسد، من چون مطمئن نیستم، نمیتوانم به صراحت بگویم که چه کسی از درون کابینه به قم خبر داد، این فرد که فعلا از گفتن اسمش معذورم - چون هنوز در قید حیات هستند_ به شدت به رابطه امیرانتظام و بازرگان و همچنین جایگاه او در دولت موقت حسادت میکرد.
خلاصه، امیرانتظام در توضیح ادامه ماجرا میگفت: من بیرون منتظر نشسته بودم که مهندس بازرگان در حالی که رنگ به چهره نداشت، به من گفت برو! فقط برو! ببین اولین پرواز چه زمانیه از ایران برو که جانت در خطره! امیرانتظام هم وسائلش را جمع میکند و به سوئد سرکارش برمیگردد.
اراده برای سقوط دولت موقت چطور دامنگیر امیرانتظام شد؟
امیرانتظام به واقع قربانی طرح ساقط کردن دولت موقت و به قول آقایان دولت آمریکایی بازرگان شد. چون ایشان از هر حیث برای این کار مناسب بود. یعنی بزرگ شده، تحصیل کرده غرب بود، تجربه کار در کشورهای غربی را داشت، به لحاظ ژست و تیپ ظاهری هم با بقیه فرق داشت، به مهندس بازرگان بسیار نزدیک بود و مهمتر از همه سر جریان مجلس خبرگان متهم به خیانت بود. بنابراین به عنوان طعمه انتخاب شد. اتفاقا همسر مهندس بازرگان هم از ایشان نقل میکنند که پیش از مرگشان مرتب میگفتند که امیرانتظام قربانی نزدیکیاش با من و طرح ساقط کردن دولت من شد. مسعود بهنود هم از بازرگان نقل میکند که دست من از قبر بیرون است تا بیگناهی امیرانتظام اثبات شود. البته این نقل قول را در کتاب ۳۷۵ روز بازرگان، نتوانستند بیاورند یعنی سانسور شد، این جمله را ایشان از طریق ایمیل به من گفتند.
جریان این شایعه که امیرانتظام به فراری دادن عناصر رژیم کمک کرده چه بود؟
افرادی که به کمک امیرانتظام از ایران رفتند، جرم سیاسی نداشتند، اساسا سیاسی نبودند، چند کارخانهدار بودند که دلیلی نداشت اعدام شوند.
بعد از بازگشت امیرانتظام به اروپا، از چه طریق ایشان به ایران کشانده و دستگیر شد؟
کمال خرزای نامهای با امضای جعلی قطبزاده به امیرانتظام فرستاد و نوشت: وزارت خارجه قرار است جلسهای فوری تشکیل دهد که حضور شما در این جلسه الزامی است. امیرانتظام هم چون به بازرگان قول داده بود که هر زمان به حضور او نیاز بود فورا به سمت ایران حرکت کند، تصمیم به آمدن گرفت. دو نفر او را از این سفر برحذر داشته و گفتند این نامه و این درخواست توطئهای است، به این سفر نروید؛ یکی وزیر خارجه سوئد بود و دیگری نماینده وزارت خارجه آلمان (آن زمان پروازها مستقیم نبود، از سوئد به آلمان و از آلمان به ایران میآمد) که چند ساعت قبل از پرواز از امیرانتظام خواهش کرد به ایران نرود. اما او گفت که محال است نروم، من متعهد شدهام که هر زمان دولت به من نیاز داشت در ایران باشم و چون فراخوانده شدم حتی اگر احتمال خطر وجود داشته باشد، باید بروم. ضمن اینکه امیرانتظام تصور نمیکرد امضای قطب زاده جعلی باشد.
دستگیری کی اتفاق افتاد؟
امیرانتظام وقتی به فرودگاه رسید اقدامی نکردند، ظرف چند ساعتی که تا قبل از شروع جلسه وقت داشت به هتل رفت. به او گفته بودند جلسه ساعت ۹ شب است. امیرانتظام هم شک کرد که چرا جلسه وزارت خارجه ۹ شب برگزار میشود، خلاصه با محافظهایشان به وزارتخانه رفتند. سکوت و تاریکی عجیبی بر فضا حاکم بود، به محض در زدن، عدهای با اسلحه امیرانتظام را دوره میکنند و میبرند به خانهای در خیابان تخت جمشید (طالقانی) نزدیک سفارت و چند ماه آنجا تحت نظر و بازجویی بود. همان دورهای که عباس عبدی و مابقی از امیرانتظام بازجویی میکردند. البته عباس عبدی مرتب عنوان میکند که «من نبودم و عباس دیگری بوده» راستش من هم که آنجا نبودم اما امیرانتظام کمتر در خصوص آدمها اشتباه میکرد و چهره آدمها را بعید است فراموش کند.
جریان دیدار صادق قطب زاده با امیرانتظام قبل از اعدام چه بود؟
امیر انتظام به صادق قطب زاده، ابراهیم یزدی و مصطفی چمران، علاقه زیادی داشت و این سه نفر از رفقای نزدیک همسرم بودند. امیرانتظام همیشه میگفت که چمران بسیار آدم سالمی است، اما آنها نیز به اشتباهات خود در همراهی با افراطیگری نادم بودند. در مورد قطب زاده میگفت که صادق بامرام و لوطیمسلک است و اتفاقا قطبزاده دو کار بزرگ برای امیرانتظام انجام داد، یکی اینکه علیرغم خطرناک بودن این کار، به دیدار زن و بچههای امیرانتظام در اروپا رفت و دوم اینکه قبل از اعدامش امیرانتظام را خواست و گفت: باور کن و از من بپذیر که روحم از جعل امضای من توسط کمال خرازی و کشاندن شما به ایران خبر نداشت. این توطئهای برای کشاندن شما به ایران و دستگیری و بقیه ماجرا بود.
حصر خانگی امیرانتظام و دیدار ایشان با کیانوری در چه زمانی اتفاق افتاد؟
به خاطر دارم که ایشان در صحبتهایشان به من گفتند: «پس از آنکه دعوای سختی با لاجوردی کردم، وزارت اطلاعات مداخله کرد مرا از اوین خارج کرده و به خانه امن وزارت اطلاعات در فرمانیه بردند که این مدت از سال ۷۲ تا ۷۴ طول کشید. وضعیت آنجا بهتر بود چون من اجازه داشتم رادیو گوش دهم و روزنامه بخوانم، اتفاقا آقای کیانوری و مریم فیروز هم اتاق کناری من بودند، این هم خانه بودن برای من خیلی جالب بود اما آقای کیانوری به قدری نجوش و تلخ بودند و هیچ تمایلی به صحبت و آشنایی نداشتند که رابطه ما به همان سلام و علیک روزهای اول ختم شد.»
در مدت این چند سال امیرانتظام با مهندس بازرگان دیدار داشتند؟ در این دیدارها چه گذشت؟
مدتها از حصر خانگی امیرانتظام گذشت، همان سال مامورین وزارت اطلاعات به او گفتند که میتواند روز پنجشنبه برای چندساعتی همراه با مامورین، از خانه بیرون برود. امیرانتظام گفت اول میخواهم تهران را بعد از سالها ببینم و سپس برای دیدن مهندس بازرگان به خانهاش بروم، امیرانتظام با بازرگان دیدار میکند اما مامورین اجازه نمیدهند که این دو با هم تنها باشند. امیرانتظام در خصوص این دیدار کوتاه به من گفت: «به مهندس گفتم که من در این سالها خیلی فکر کردم و مدتهاست به این باور رسیدم که انقلاب ۵۷، انقلاب مردم بود اما از مردم دور شد، ... و خیلی زود از همان ایام پس از پیروزی به بیراهه رفت. دیدارهای هفتگی با مهندس بازرگان در لواسان چند بار دیگر هم تکرار شد. دکتر نوید بازرگان پسر کوچک مهندس که الان در آمریکاست برای من گفت که در یکی از این دیدارها ماموران را با پذیرایی سرگرم کرد تا برای چند دقیقه هم شده امیرانتظام و بازرگان تنها باشند، در این تایم کم مهندس به امیرانتظام گفته بودند که من روی حرفهای شما فکر کردم، از مسافرت برای عمل قلبم که برگردم صحبت میکنیم. که کتاب آخر ایشان به واقع محصول اندیشههای جدید و تامل بر نکات مورد اشاره امیرانتظام بود. به گفته عبدالعلی پسر بزرگ مهندس، بازرگان در این کتاب به برخی از مسائل خاص انقلاب که مورد نظر امیرانتظام بود هم اشاره میکنند. امیرانتظام این اواخر مدام میگفت که وقتی انقلاب را پلان به پلان بررسی میکنی، میبینی امکان ندارد که عواملی در این واقع بیتاثیر بوده باشند. البته اولین کسی که به تئوری جدید و نقطه نظرهای نو امیرانتظام درباره انقلاب آگاه شد، من بودم. بعدها که تحلیلش را در محافل دیگر ارائه میداد، برای بسیاری از افراد پذیرش این نگاه بسیار تلخ و ناگوار بود. بعدها که خاطرات کارتر و سایر دولت مردان آمریکایی و البته اسناد انگلیسی منتشر شد، نقش قدرتهای خارجی در ... ایران، و همچنین تضعیف تصمیم شاه برای تغییر ساختار سیاسی در ایران آشکارتر شد. کارتر در خاطراتش میگوید: ما پس از بررسیها و نشستهای متعدد با انگلیس فهمیدیم که تنها عاملی که میتواند مردم ایران را برای تغییر ساختار متحد کند، تقابل با کمونیستها و ... است.
افرادی مانند امیرانتظام چرا در جریان انقلاب متوجه نشدند که ایدئولوژی انقلاب، دینی است و به سمت ملیگرایی نمیرود؟
امیرانتظام از حیث پایگاه فکری با بسیاری از ملیگراهایی که انقلاب کردند فرق داشت، او تمام عمر مصدقی، و از ابتدا تحت تاثیر وجه سیاسی دین نبود؛ او از 16 سالگی در دارالفنون بود بعد رفت دانشگاه فنی و آن زمان در نهضت مقاومت ملی و در حادثه 16 آذر با نام مستعار، نامه اعتراضی نهضت مقاومت را به نیکسون داد که در زمان شاه میتوانست به اعدام او منجر شود. وقتی در دانشکده فنی شاگرد مهندس بازرگان شد، یک ارتباط عمیقی بین این دو ایجاد و بخش سکولار اندیشه و ذهن امیرانتظام شدیدا از مهندس بازرگان که فردی مذهبی بود و به مذهب به عنوان عاملی تحول خواه و انقلابی اعتقاد داشت، متاثر شد.
چرا امیرانتظام پیشنهادات وزارت .... مبنی بر آزادی را نپذیرفت؟
در آن یک سال و نیمی که امیرانتظام بلاتکلیف و بیرون از زندان بود، ما ازدواج کردیم، از طرف .... به منزل ما آمدند و ضمن گفتن تبریک، به امیرانتظام پیشنهاد دادند که شما فکر اقتصادی خوبی داری، با حمایت ما وارد فعالیت اقتصادی بشو و از این طریق به کشور خدمت کن، ایشان هم در پاسخ گفتند من از این لحظه تا بهشت زهرا راهم راه سیاست و مبارزه و آزادی خواهی است.
بعد از گرفتن اولین جایزه حقوق بشر و اخذ پاسپورت چرا از ایران نرفتید؟
در سال ۷۶ و زمانی که از اتریش اعلام کردند امیرانتظام اولین جایزه حقوق بشر را دریافت کرده، برای ما ویزا صادر کردند، ما هم رفتیم اداره گذرنامه و به راحتی به هر دوی ما گذرنامه دادند. برنامه این بود که من برای این سفر یک هفته مرخصی بگیرم و از سوی دیگر هم فرزندان همسرم که ۱۹ سال بود موفق به دیدارشان نشده بود، به اروپا بیایند و همدیگر را ببینند، سه هفته قبل از سفر، ماموران امنیتی اتریش تماس گرفتند و به امیرانتظام گفتند: «احتمال اینکه شما پس از آمدن به اروپا ممنوع الورود شده و دیگر نتوانید به ایران برگردید زیاد است، مانند آقای شانه چی که از فرانسه مجبور شد از فرودگاه برگردد، یا آقای ماندلا که ایشان هم پس از شنیدن این مسئله برای گرفتن جایزهاش نیامد و نمایندهاش را فرستاد، ما وظیفه داشتیم شما را از این احتمال قوی آگاه کنیم»
امیر انتظام میتوانست این طور فکر کند که من ۱۹ سال از عمرم را در زندان گذراندهام و الان بهترین فرصت است که ضمن خلاصی از زندان، به اروپا رفته و آزادانه فعالیت کنم. نیروهای داخلی هم که از خدا خواسته بودند که به این شکل از شر امیرانتظام خلاص شوند زیرا خودشان به خوبی میدانستند که او بیگناه در زندان است و تحمل این بار برایشان دشوار بود. همسرم اما بدون اینکه حتی ساعتی در این خصوص تامل کند گفت: محال است بپذیرم و بروم، برنگشتن به ایران برای من دقیقا مثل مردن و زنده نبودن است. خلاصه ما نرفتیم و دکتر عبدالکریم لاهیجی که وکیل خارج از کشور امیرانتظام بود، در مراسم شرکت کرد.
چرا از نظر امیرانتظام قدرتهای خارجی در حادثه تسخیر سفارت آمریکا مداخله داشتند؟
عدهای امیرانتظام را دایی جان ناپلئون میدانستند و معتقد بودند ایشان به تئوری توطئه معتقد است. در جریان بالا رفتن از دیوار سفارت هم، ایشان اعتقاد داشتند، قدرتها و کشورهایی که دیرباز مخالف حضور و نفوذ آمریکا در ایران بودند نقش مستقیم در تحریک و تشویق وقوع این حادثه داشتند. نکته جالبتر در این خصوص، صحبتی است که امیرانتظام در خصوص آگاهی آمریکا از به هم خوردن اوضاع سفارت در روزهای قبل از گروگانگیری داشت. ایشان در زندان با چند نفر که برای گرفتن ویزا به سفارت رفته بودند آشنا شده بود، آنها به امیرانتظام گفته بودند: زمانی که برای انجام کارهای ویزا رفته بودیم، اعضای سفارت به ما گفتند فقط دو یا سه روز برای آوردن مدارک فرصت دارید چون اوضاع سفارت ممکن است در روزهای آینده به حالت غیرعادی درآید. حادثه تسخیر سفارت و گروگانگیری، آیندهی روابط ایران و آمریکا را برای بیش از 40 سال رقم زد، روابطی که همواره به نفع آمریکا و ضرر ملت ایران بوده است.
همه چیز به خوبی برنامه ریزی شده و مسیر به گونهای بود که میبایست ابتدا انقلاب از طریق چهرههای ملی مذهبی و مردمی مانند تیم بازرگان پیش میرفت اما در ادامه توسط بنیادگراها مصادره میشد.. امیرانتظام به واقع قربانی این سناریو شد. اما یک چیز را پیش بینی نکرده بودند؛ آن هم مقاومت تاریخی و شجاعانه امیرانتظام به عنوان یک چهره ملی بود. کسی که در برابر سخت ترین فشارها- در حالی که بیگناه بود، مقاومت کرد تا آبروی مصدقیها و ملیگرایان حفظ شود.
چه کسانی بعد از آزادی امیرانتظام عذرخواهی کردند و همچنین بعد از فوت ایشان تسلیت گفتند؟
خیلیها آمدند و پوزش خواستند، محمدجواد مظفر، اصغرزاده و خیلیهای دیگر، عباس عبدی اما تا آخر بر مواضع خودش بود حتی آن موقع میگفت که ما نمیخواستیم امیرانتظام به حبس طولانی مدت برود، آنچه در ذهن ما بود مثلا 5 سال زندان بود. که من هم خطاب به او گفتم اساسا شما کی هستید و در چه جایگاه و مقامی تعیین میکنید که امیرانتظام چند سال زندان بکشد؟! اصلا به چه جرمی باید به زندان برود حتی برای یک روز؟ این موضعگیری عبدی در حالی است که وقتی این اتفاق در فرانسه برای او افتاد، امیرانتظام مصاحبه کرد و گفت من به هیچ وجه راضی نیستم که عبدی برای چیزی که خلاف واقعیت است، حتی یک روز در زندان بماند. خانم ابتکار هم به همین شکل او هم تا به الان بر مواضع پیشین خود مُصر است، البته برای من اهمیتی ندارد وقتی که اینها نمیتوانند حتی یک روز نام نیک امیرانتظام در داخل و خارج را داشته باشند.
بعد از فوت امیرانتظام تقریبا همه گروهها و اقشار سیاسی و بسیاری از چهرهها تسلیت گفتند. البته این جریان رفت و آمد افراد و گروهها قبل از مرگ ایشان آغاز شده بود. اولین نفر که پنج سال قبل از فوت همسرم به منزل ما آمد محمدجواد مظفر صاحب نشر کویر بود، که آمد و ضمن اعتراف به اشتباهات گذشته برای جبران و کمک اعلام آمادگی کردند. بسیاری از همفکران ایشان که اوایل به دلیل مصلحت اندیشی از امیرانتظام دور شده بودند، کم کم به سمت او آمدند. این استقبال با افزایش محبوبیت امیرانتظام در جامعه همراه بود. اولین باری که پس از ۱۹_ ۱۸ در احمدآباد سرقبر مصدق حاضر شد، یکی از افراد جبهه ملی حضور امیرانتظام را اعلام کرد و مردم هجوم آوردند به سمت امیرانتظام.
پردهای از زندگی غیرسیاسی عباس امیرانتظام:
دلتنگ رفیق شبهای تنهاییام
هر آنچه در خصوص الهه میزانی (امیرانتظام) میدانیم، با واسطه نسبت همسری ایشان با عباس امیرانتظام است. ایشان نیز به واسطه علاقه قلبی به سخن گفتن درباره امیرانتظام و تلاش همیشگیشان در جهت اثبات حقانیت همسر خود در طول سالهای گذشته، تمایل کمی به صحبت کردن درباره خود داشتهاند و شاید هم از آنجا که رسانهها همواره ایشان را در سایه امیرانتظام دیدهاند، چندان در خصوص الهه میزانی کنجکاو نبودهاند. الهه میزانی، در گفتگو با مستقل ضمن معرفی خود، از سالهای عاشقانه با امیرانتظام و بدون او میگوید.
یک بیوگرافی کوتاه از خودتان بگویید
من تحصیلات ابتدایی و متوسطه خودم را در مدارس آمریکاییها در ایران، گذراندم. در مدرسه دوران ابتدایی، زبان اول انگلیسی و زبان دوم فارسی بود و در مقطع متوسطه، زبان اول انگلیسی، زبان دوم فرانسه و زبان سوم فارسی بود. با وجود اینکه تنها روزی چهل دقیقه فارسی میخواندم اما به دلیل عشقی که به این زبان داشتم، دیپلم زبان فارسی را هم گرفتم. در پایان دوره دبیرستان، هم دیپلم آمریکا را داشتم هم دیپلم شش گانه سوئیس را. در آمریکا و کانادا دانشجویانی که دارای این مدرک هستند یک سطح جلوترند. در انگلستان هم به واسطه این مدرک، بدون داشتن فوق دیپلم، به صورت مستقیم وارد دانشگاه شدم و در دانشکده علوم سیاسی- اقتصاد دانشگاه لندن تحصیل کردم که در واقع سیاسیترین دانشکده دنیاست که محل تحصیل افرادی چون کندی بوده است.
به لحاظ زمانی، سال ۱۹۷۲_۱۹۷۳ از ایران رفتم، سه ساله لیسانس گرفتم، دوازده ماهه فشرده فوق لیسانس گرفتم، بعد از این مقطع برای مدتی به ایران آمدم که تصمیم بگیرم برای سازمان بین الملل کار کنم یا برگردم ایران کار کنم چون هنوز انقلاب رخ نداده بود. اما این آمدن من مصادف شد با وقوع انقلاب و اعتصابات و بسته شدن دانشگاه ملی. مادرم پس از بازگشت از آمریکا بیمار شدند و پس از سه ماه در جوانی فوت کردند. بعد از این اتفاق چون برادرم کوچک بود، مسیر زندگی من تغییر کرد و از بازگشت به اروپا و گرفتن مدرک دکترا صرف نظر کردم. پس از مدت کوتاهی در بانک توسعه کشاورزی مشغول به کار شدم و با یکی از بهترین انسانها و مدیرهای دنیا یعنی مهدی سمیعی کار کردم. ۲۶ سال خدمت کردم و بعد به این دلیل که امیرانتظام بیمار بود و به مرخصیهای استعلاجی میآمد، خودم را بازخرید کردم تا کنارش باشم. به لحاظ عقبه و شجره، از طرف پدری، مادربزرگ من نوه مظفرالدین شاه بودند و عمه من خانم فخرالدوله مادر علی امینی بودند.
چطور با آقای امیرانتظام آشنا شدید؟
منزل خاله من در همسایگی خانوادهای بود که با امیرانتظام رفاقت دیرینه داشتند. خاله من و این خانواده مهمانیهای مشترک میگرفتند و روزهای تعطیل دور هم جمع میشدند، پنج شنبهای بود که من هم به مهمانی خالهام دعوت شدم، در آنجا مردی را دیدم که چهرهاش خیلی آشنا بود، یادم آمد که سال ۵۸ که به ایران آمدم و وارد بازار کار شدم روزنامهها در مورد دستگیری ایشان مرتب مطلب مینوشتند، بسیار برایم جالب بود که امیرانتظام را از نزدیک میدیدم. آن شب مفصل بحث سیاسی کردیم. برای ایشان جالب بود که مسائل سیاسی ایران برای دخترجوانی که تازه از اروپا برگشته تا این حد جالب باشد.
آشنایی و صحبتهای ما ادامه پیدا کرد و در نهایت ما در زمستان سال ۷۴ ازدواج کردیم. زندگی مشترک ما بسیار خاص بود، من برای امیرانتظام فقط همسر نبودم، پارتنر سیاسی ایشان هم بودم، ما شبهای بسیاری را با بحثها و مرور تاریخ سیاسی سحر میکردیم.
در مدتی که ایشان در زندان بودند بر شما چه گذشت؟
دوران افسردگی من زود به پایان رسید، زیرا کارهایی مهمتر از غصه خوردن داشتم. امیرانتظام هرگز نه روزنامهای داشت، نه نهادی و نه ارگانی، که از حقانیتش دفاع کند؛ بنابراین در تمام سالهایی که همسر ایشان بودم سعی کردم به جای غصه خوردن، همانند یک همرزم، فریاد حقطلبانهاش را به گوش مردم و مطبوعات داخلی برسانم و از هر فرصتی برای دفاع و اثبات بیگناهی او استفاده کنم. در خصوص مطبوعات خارجی، من هیچ زمان باوری به دخالت موثر و مفید خارجیها و رسانههای خارجی نداشته و ندارم، از سازمان ملل گرفته تا عفو بین الملل و سایر نهادهای حقوق بشری، چون همه و همه صرفا نماد هستند. به همین دلیل هرگز از هیچ کدام کمک نخواستم. تلاش کردم با استفاده از فرصتهایی مانند فضای سیاسی دوران آقای خاتمی، برای احقاق حق امیرانتظام تلاش کنم. سال ۱۳۷۸ اما به دلیل فعالیتهای سیاسی زندان رفتم و چند ماه انفرادی بودم. زمانی که آزاد شدم تعهد دادم که با رسانهها، خاصه رسانههای خارجی ارتباط نداشته باشم. اگر این تعهد را نمیدادم و در زندان میماندم، امیرانتظام بازهم تنهاتر میشد. او نه خواهری در کنار خود داشت، نه برادری نه فرزندی، به علاوه، آن زمان مصادف شده بود با تشدید بیماریهای جسمیاش. تا الان هم بر عهد و تعهد خودم باقی ماندم و راه امیرانتظام را ادامه میدهم.
با توجه به میزان صممیت و عشقی که بین شما و امیرانتظام بود، فقدان ایشان را چطور تاب آوردید؟
من واقعا حس نمیکنم امیرانتظام کنارم نیست. تمام فعالیتهای مشترکی که با همسرم داشتیم را تا به الان ادامه دادهام. از مطالعه، نوشتن و همکاری با جبهه ملی گرفته تا فعالیتهای انسان دوستانه و هر کاری که یاد و خاطره امیرانتظام را زنده نگه میدارد. واقعا نمیتوانستم مانند یک زن و همسر معمولی پس از آسیب دیدن زندگی به واسطه حبس طولانی مدت همسرم عزاداری کنم. چرا که من همسر، همرزم، هم اندیش و همکار امیرانتظام بودم و رسالتی بزرگ برای خود تصور میکردم، رسالت من ادامه راه امیرانتظام و تلاش برای احقاق حقوق او بوده و هست؛ بنابراین لازم بود به سرعت خودم را پیدا کرده و در غم و اندوه غرق نشوم. رفتار و ویژگیهای امیرانتظام همیشه الگوی من بوده، مثلا نستوه بودنش، امیرانتظام حتی یک لحظه از عمرش را به بطالت سپری نکرد، تقی رحمانی که هم زمان با ایشان زندان بود، در خصوص ایامی که خودکار و کاغذ در اختیار امیرانتظام قرار دادند میگوید: انرژی و خستگی ناپذیریش برای ما عجیب بود، مدام در حال نوشتن بود، به اندازهای که انگشتان دستشان درد میگرفت و رد خودکار اذیتشان میکرد، ایشان روزنامه دور انگشتانش میپیچید و ادامه میداد. استدلالش هم این بود که خوب این حبس سرنوشت من است ممکن است فردا روزی بمیرم و ممکن است سالها زندگی کنم چرا وقتم را به غصه خوردن بگذارنم.
زندگی با مردی که نزدیک به ۴۰ سال در زندان بوده را چطور تعریف میکنید؟
بعد از رفتن امیرانتظام تنها چیزی که شدیدا دلتنگم میکند این است که رفیقم را در کنارم ندارم، او صمیمیترین دوست من بود، در زمان مریضیاش، مدام منتظر بودم که پرستارها بروند تا بتوانم حداقل چند ساعت با او حرف بزنم. امیرانتظام همه کس من بود، پدرم، همسرم، هم فکر و همراهم و رفیقم. ما با وجود همه رنجها و سختیها خیلی خوب زندگی کردیم. همان زمان که ویلچرنشین بود، بهترین رستورانها، کافهها، سینماها، جاهای تفریحی با هم میرفتیم. با وجود اینکه جابه جایی و سفر با ویلچر و همراه با چند پرستارخیلی سخت بود اما این باعث نمیشد که بدون امیرانتظام جایی بروم. من با وجود تمام روزهایی که در سرما و یخبندان زمستان پلههای دادگاه انقلاب را بالا و پایین میکردم و توی اتاقهای انتظار پاهایم از سرما خشک میشد، با وجود تمام روزها و شبهای وحشتناک بیمارستان که هر بار که امیرانتظام بدحال میشد تصور میکردم دیگر او را نخواهم دید؛ با وجود همه اینها، در کنار امیرانتظام زن خوشبختی بودم و خوش میگذراندیم. برای اینکه دلتنگ نشوم، تمام کارهایی را که اگر بود، انجام میداد، هنوز هم انجام میدهم، نوشتن تحلیلهای سیاسی، معاشرت با آدمها و گروهها، کارهای خیر و انسانی و ... ولی خوب، شب که میرسد عمیقا برای رفیق و همصحبتی که دیگر ندارم دلتنگ میشوم. حرفهایی هست که یک زن به به جز به همسرش، به هیچ کس حتی فرزندانش نمیگوید، و من دلتنگ زدن آن حرفها هستم.
ارسال نظر