یادداشتی به بهانه سریال «ستایش 3 »/ زنگ خطری برای ستایش یک فاجعه فرهنگی تمامعیار
فصل سوم سریال ستایش در روزهای اخیر به پایان رسید و حرف و حدیثهای فراوانی پیرامون آن در گرفت. این سریال بسیار پرمخاطب که نقطه عطفی در تاریخ سریالسازی در تلویزیون به حساب میآید از جهات مختلف پدیدهای مهم و قابلبررسی است.
هادی حقانی - سرویس فرهنگی مستقلآنلاین:
فصل سوم سریال ستایش تنها یک فاجعه نمایشی نیست. یک فاجعه فرهنگی تمامعیار است.
این سریال از بدترین محصولاتی است که تا بهحال در تلویزیون ساخته شده است. در سالهای اخیر فیلم یا سریال بد در تلویزیون کم ساخته نشده اما ستایش 3 به طرزی عجیب گل سرسبد همه آنهاست.
دلایل این موضوع فهرستی طولانی و دردناک است. خط داستانی ضعیف، گرههای داستانی کلیشهای و دمدستی، شخصیتپردازی افتضاح، دیالوگهای طولانی، تکراری و شعاری، بازیهای بسیار بد، گریم اغراقآمیز و نچسب. ستایش 3 از آن دست آثاری است که نقد کردنش هم اتلاف وقت منتقد است هم زیر سوال بردن شعور مخاطب. لابد برای خوانندگان این یادداشت این سوال پیش میآید که چرا چنین سریالی را که مطلقا غیرقابلنقد است تماشا کردهای. جواب این سوال را در این خبر کوتاه و تکاندهنده میتوان یافت:
جدیدترین نظرسنجی مرکز تحقیقات سازمان صدا و سیما در خصوص سریالهای در حال پخش سیما نشان داد شد ستایش 3 با 58/4 درصد، در صدر سریالهای در حال پخش بهلحاظ جذب مخاطب قرار گرفته و توانسته 85 درصد رضایت مخاطبان را جلب کرده، رکورد سریالهای غیرمناسبتی تلویزیون را در سالهای اخیر شکسته است.
این فاجعه فرهنگی دو وجه متفاوت دارد:
اول، شگفتانگیز است که طرح و فیلمنامه این سریال چگونه در صدا و سیما تصویب شده و چگونه از فیلتر نظارت کیفی شبکه سه گذشته است. تلویزیون که سابقه ساخت آثاری ماندگار و جذاب را در کارنامه خود دارد کارش به جایی رسیده که برای جذب مخاطب چنین اثر نازل و مبتذلی را تولید میکند و دردناکتر اینکه در رسیدن به هدف خود نیز موفق میشود. به عبارت دیگر تلویزیون متوجه شده که برای جذب مخاطب چیزی که دیگر اهمیت ندارد کیفیت است و طولی نخواهد کشید که سیل آثار بیکیفیت دیگری روانه آنتن تلویزیون خواهد شد. جالب است گیلهوا سریال جدیدی که به جای ستایش در حال پخش است نسخه کاریکاتورگونهای از سریال ماندگار کوچک جنگلی است. سریالی که سازندگانش حتی به خودشان زحمت ندادهاند صحنه و لباس را جوری طراحی کنند که حداقل ذرهای یادآور آن دوره تاریخی باشد. گویی قصه میرزاکوچکخانی است که در برره میگذرد.
دوم. استقبال مردم از این سریال پدیدهای بسیار مهم و قابل مطالعه است. چه بر سر سلیقه مخاطب آمده که چنین قصهای آنها را پای تلویزیونها مینشاند؟ آیا مخاطب مقصر است؟ آیا چاره دیگری دارد؟ پاسخ به این سوالات بیش از آنکه رویکردی زیباییشناسانه باشد جامعهشناسانه و فرهنگی است. کدام ارگان متولی بررسی چنین ابعاد این ماجرا است؟ رسانهای که متهم درجه اول چنین اوضاعی است آیا میتواند پاسخی بیطرفانه و مناسب به این دغدغهها بیابد؟ احتمالا خیر.
بیایید کمی به عقب برگردیم. تاریخ سریالسازی در تلویزیون تاریخ پرباری است. از سریالهای عظیم و ماندگاری چون کوچک جنگلی ، سربداران ، سلطان و شبان و امام علی گرفته تا آثار جمع و جوری چون خانه سبز ، آرایشگاه زیبا ، رعنا و گرگها.
در دهه هفتاد مناسبات جامعه که تغییر کرد نسل جدیدی از سریالها در تلویزیون تولید شدند که پاسخی ناگزیر به این تغییرات بودند. سریالها شهریتر و امروزیتر شدند. پاورچین، شبهای برره، داستان یک شهر و پس از آن آثار طنز جمع و جوری چون بزنگاه، متهم گریخت و خانه بدوش. بعد ناگهان شبکههای ماهوارهای فارسیزبان آمدند و با دوبله سریالهای ترکی، کرهای و کلمبیایی بازار تلویزیون را کساد کردند. این سریالها با قصههای آبکی و ساخت و پرداخت ضعیفشان و گذشتن از خط قرمزهای مرسوم تلویزیون در نمایش بیحجابی و خیانت و عشقهای ممنوعه موجی از تقاضا در میان مخاطبان به راه انداختند که زنگ خطری بود برای تلویزیون. انحصار در تولید و نمایش آثار نمایشی که بزرگترین برگ برنده تلویزیون تا آن زمان بود به شکلی جدی به مخاطره افتاد. مرزهای کیفیت به تدریج جابجا شد. تلویزیون که به سادگی نمیتوانست از لحاظ خط قرمزها با سریالهای ماهوارههای فارسیزبان رقابت کند تصمیم گرفت که با کاستن از کیفیت به سمت مضامینی برود که مخاطبان تشنه آن بودند. سریالها کشدارتر، آبکیتر و سطحیتر شدند. بحران اقتصادی که کشور را بهخاطر تحریمها فرا گرفته بود نیز در این رویکرد تاثیر فراوانی داشت. مدیران تلویزیون تصمیم گرفتند به جای تعداد محدودی سریال باکیفیت که با وسواس ساخته میشدند و طبیعتا گران در میآمدند تعداد زیادی سریال ضعیف و متوسط بسازد که آنتن را پر کند. سیاست صدا و سیما در تاسیس شبکههای متعدد نیز باعث شد کمیت، اولویت بیشتری نسبت به کیفیت پیدا کند.
بتدریج تب و تاب سریالهای جم و فارسی وان فروکش کرد اما رویکرد تلویزیون به عنوان سازمانی عریض و طویل و تنبل دیگر تغییر نکرد. با گذشت زمان رقیب جدیدی برای تلویزیون پیدا شد. شبکه نمایش خانگی. این رقیب نوپا که خاستگاهش سینما بود و در ممیزیها و خطقرمزها انعطاف بیشتری داشت در ابتدا از کیفیت قابل قبولی برخوردار بود. سریالهایی مانند شاهگوش، شهرزاد و قهوه تلخ که چه در فیلمنامه و چه در ساخت نمره قبولی گرفتند. اما بهتدریج سریالهای تولید شده در شبکه خانگی نیز همان راه سریالهای تلویزیون را در پیش گرفتند. سطح سلیقه مخاطب بهتدریج افت کرده بود و وسواس و دقت در تولید اثری باکیفیت دیگر بهصرفه بهنظر نمیرسید. در این موج جدید سریالهایی چون مانکن و ممنوعه تولید شدند و کم و بیش نیز مورد استقبال قرار گرفتند. اگر سالها پیش گفته میشد از دلایل افت کیفیت سریالهای تلویزیونی انحصار و نبود رقابت است حالا با ظهور رقبای جدی برای تلویزیون رقابت در سطح جالبی در حال وقوع است: رقابت در تولید هر چه نازلتر اما پرسودتر و بهصرفهتر.
استقبال مخاطبان از اثری مطلقا فاجعه چون ستایش زنگ خطری جدی است. بررسی دلایل چنین رویکردی به تولید در تلویزیون لازم است به دغدغهای عمومی بدل شود. درست است که چرخ اقتصاد سازندگان چنین سریالهایی سریالها میچرخد و جیبشان پرپولتر میشود اما آثار فرهنگی ناشی از آن مورد غفلت جدی قرار میگیرد.
آنچه در این روند آسیب میبیند صرفا اعتبار تلویزیون و سلیقه عمومی مخاطبانش نیست. آسیبهای فرهنگی و اجتماعی چنین روندی در درازمدت آنچنان خسارتبار است که جبران آن هر چه میگذرد سختتر میشود. تلویزیون به عنوان رسانهای کاملا دولتی به تدریج به رسانهای صرفا سرگرمیساز آن هم از نوع نازل و کپیکار تبدیل شده که در بلندمدت تیشه بر ریشه فرهنگ عمومی میزند. شخصیت طلبکار و لمپن حشمت فردوس در سریال ستایش به الگوی مردان میانسال ایرانی تبدیل میشود. ادبیات زننده و مبتذلش به ادبیات مردم کوچه و بازار راه مییابد و رشتههای دهها موسسه و ارگان دولتی و غیر دولتی که با خون دل به فرهنگسازی مشغولند را در جا پنبه میکند. از تلخی و خشونت بیپرده ناگزیر فیلم خانه پدری در نقد فرهنگ مردسالاری و خشونتهای خانگی بر میآشوبیم اما خشونت و بیفرهنگی سریالهایی مانند ستایش موریانهوار از درون سطح سلیقه، حساسیت و فرهنگ عمومی را مضمحل میکنند و نه فقط صدایی از کسی در نمیآید بلکه برای ستایش 4 نیز فرش قرمز پهن میشود.
سوال اینجاست که چه اتفاقی باید بیفتد که بفهمیم تلویزیون به عنوان رسانه ملی و مهمترین متولی فرهنگسازی در کشور چه دارد بر سر فرهنگ کشور میآورد؟
ارسال نظر