برای پروفسور محمدرضا ستاره
فرشید رستگاری
روانشناس
در اتوبوسی به مقصد تهران، هنگامی که دانشجوی سال سوم فیزیکِ دانشگاه شریف بودی، پرسشهایت از علوم انسانی و روانشناسی را هنوز بیاد دارم. پرسشهایی به غایت قدرتمند. از آن جنس سوالاتی که قدرتِ یاوهگویی را فرو مینشاند و برای جواب دادن میبایست یا به پژوهشی همت گمارد و یا پژوهشهایی را میبایست چندین بار خواند. بعدها فهمیدم که آدمی و زندگی او با طرحِ پرسشهایش در ارتباط است و آدمیان چیزی نیستند بجز پاسخهایی - منطقی/ شهودی/ خیالی/ وهمی - که به پرسشهای اساسی خود میدهند و شخصیت و منش آدمی جوابهایی هستند برای پرسشهای خود او.
در طول زندگی آدمیان بسیاری را دیده و شنیده بودم، اما در مواجهه با محمدرضای دانشجو به فهم و فهمیدن انسانی رسیدم که در بیست و یک سالگی میدانست که مقصدش کجاست و باید چه مسیری را برای رسیدن به آن مقصد، طی کند. با توجه به رتبهی خوبی که در کنکور داشتی از تو پرسیدم که چرا در انتخاب رشتهات فقط دو رشتهی فیزیک و ریاضی را انتخاب کردهای؟ در حالی که میدانم که میدانی که سایر رشتههای مهندسی نان و آب بیشتری دارد. گفتی به نان و آب نمیاندیشم که من برای فیزیک زاده شدهام و عاشقان را چرتکهی پول و مقدار نیست و استعارهی ماهی و آب را بیان کردی که ماهیان به آب زندهاند.
بار دیگر در سنندج، زمانی که استاد فیزیک دانشگاه کردستان بودی، وجهی دیگر از مواجههی تو را با «زمان» دریافتم. هنگامی که با تمام وجود گفتی که باید به جامعه کمک کرد. چراییاش را پرسیدم و گفتی؛ فرصت بسیار اندک و علم همانند باران است و زمین جامعه ما خشک. طنینِ قاطعیتِ آن تجویز را هرگز از یاد نخواهم برد.
پر تلاش و باهوش و شوخ طبع و حاضر جواب و واقعیت خواه بودی. گواه این توصیف، تمامی مقالات ارزشمندی است که نوشتهای و داوری مقالاتی است که در ژورنالهای علمی معتبر جهان داشتهای. اما واقعیتخواهی وجه غالبِ شخصیت تو بود و فیزیک بهترین بستر برای واقعیتخواهی آدمیانِ واقعیتخواه. اما و هزاران افسوس برای ما که آخرین مواجهه تو با واقعیت «مرگ» بود. چهره در چهرهی مرگ افکندن، از آن حیث که ساحتی دیگر را از واقعیتِ هستی را درنوردیدن، خود تجربتی است عظیم. در فرصتی کوتاه، هستومند بودن، در مکانی که زمانمند است، «مرگ» آخرین تلاش تو برای فهم امرِ واقع است. نزد من، مرگِ دانشمندی مانند پروفسور محمد رضا ستاره، انتخابِ نیازی است درونی که بی محابا واقعیتخواه است. در اوج مردن، هرگز نمردن است.
ارسال نظر