محمود دعایی و آغاز جنگ تحمیلی
جواد انصاری
سفیر بازنشسته
رحلت مردان حق از بند عالم رستن است
زین خراب آباد بر مجبوب حق پیوستن است
زندگی بر حقپرستان در قفس مقدور نیست
کوچ از دار فنا مثل قفس بشکستن
درگذشت روحانی مُهذّب و عالم مؤدّب، یار و همراه همیشگی امام و مردم حجت الاسلام سید محمود دعائی موجب اندوه فراوان گردید.
این ضایعه مولمه را به ارباب قلم و اصحاب رسانه و روحانیت معظم و مردمی تسلیت میگویم.
یکی از وجوه شخصیتی مرحوم شادروان سید محمود دعایی نقش ایشان در سیاست خارجی به عنوان نخستین سفیر جمهوری اسلامی ایران، بویژه نصب وی از سوی رهبر کبیر انقلاب اسلامی و بنیانگذار نظام بود.
دوره سفارت آقای دعایی یکی از پرمخاطرهترین دوران یک مأموریت سیاسی بود، چرا که عناد و خصومت برخی دولتهای غربی و شرقی با انقلاب و تجمع آنها در تحریک و تطمیع و تجهیز رژیم بعثی عراق و در بدو امر با آزار هموطنان، در کنار بهانهتراشی برای ایجاد درگیری با مرزبانان ایرانی، دغدغه و دل آشوبه سفیر منصوب امام بود.
با شروع جنگ تحمیلی و خسارات جانی و مالی هنگفت به دو ملت ایران و عراق، برخی به دروغ و ناجوانمردانه از سید محمود دعایی به عنوان یکی از عوامل بروز جنگ یاد میکردند و آن انسان شریف را به برگزاری تظاهرات علیه دولت عراق در شهر بغداد و تحریک رژیم بعث متهم میساختند.
اینجانب در مرداد ۱۳۵۹ پس از موفقیت در آزمون ورودی و مصاحبه به استخدام وزارت امور خارجه در آمدم.
چند ماهی از اشتغال به کارم در وزارت خارجه و طبعا از آغاز جنگ، گذشته و در اداره اول سیاسی مشغول به کار بودم که یک روز مدیر کل سیاسی حوزه آسیا کشورهای عربی و آفریقا از میان کارآموزان سیاسی چهار نفر را برگزید که من یکی از آنها بودم. او از ما خواست تا با مراجعه و مطالعه و تحقیق در مکتوبات، اسناد و سوابق «علت و علل شروع جنگ تحمیلی» را تحقیق و نهایتا گزارشی برای وزیر امور خارجه تهیه کنیم.
بنده و یکی از دوستان به بخش اسناد محرمانه وزارت خارجه و دو دیگر همکاران به جراید معدود رایج کشور اعزام شدیم.
برای مطالعه شواهد و سوابق که بطور عمده شامل؛ مکاتبات طبقه بندی شده و تلکسهای مخابراتی بین سفارت کشورمان در بغداد و اندک شماری از دیگر نمایندگیهای مرتبط با مرکز (وزارت امور خارجه) و برعکس میشد، کمتر از یک هفته وقت داشتیم و بطور تمام وقت تمام پروندهها را مرور کرده و یادداشت بر میداشتیم.
آنچه از محتوای پروندههای سفارت در مرکز، و تلکسهای دریافت شده، بیش از هر نکتهای توجه خواننده را برمیانگیخت تلاش دلسوزانه و میهندوستانه و «ملتمسانه» سفیرمان آقای سید محمود دعایی برای آرام کردن جوّ مُلتَهب و اقناع مقامات مسئول به پرهیز از شعلهور ساختن جرقههای خصومت و خشونت، و تأکید بر اصل حُسن همجواری و التزام طرفین به قرارداد دوجانبه ۱۹۷۵ بود.
قرارداد ۱۹۷۵ عهدنامهای بود که پس از مذاکرات فشرده مقامات دو کشور در تهران و بغداد، سرانجام روز ۱۳ ژوئن ۱۹۷۵ برابر با۲۳ خرداد ۱۳۵۴ با میانجیگری رئیس جمهور الجزایر در پایتخت آن کشور یعنی الجزیره منعقد گردید. این عهدنامه به اختلافات مرزی دیرینهای میپرداخت که حتی پیش از تشکیل کشور عراق میان ایران و امپراتوری عثمانی وجود داشت.
نظر به اینکه با پیروزی انقلاب اسلامی و الغای یک جانبه بسیاری از توافقنامهها و تعهدات دولت شاهنشاهی ایران، این شُبهه پیش آمده بود که آیا قرارداد ۱۹۷۵ نیز از اعتبار ساقط گردیده یا همچنان مجری و معتبر است؛ و به صرف امضای آن در الجزیره توسط محمدرضا پهلوی شاه وقت ایران و صدام حسین نخست وزیر وقت عراق باطل و نامعتبر است، … بنابراین لازم بود که دولت جدید التأسیس ایران به این سوال بسیار مهم و اساسی پاسخ روشنی دهد.
در این میان حوادث ناهنجار و پی در پی داخل ایران از یکسو، تحرکات نیروهای نظامی مرزی و نهادهای سیاسی امنیتی داخل عراق از دیگر سو، فضای روابط دو کشور همسایه را هر روز بیش از روز قبل با تنش و بحران تازهای مواجه می ساخت.
وزارت امور خارجه دولت بعثی عراق و هماهنگ با آن دیگر نهادهای حکومتی، و برخی رسانههای آن کشور با تمرکز بر این سوال شبهه برانگیز و حاشیهسازیهای مرتبط، به نوعی خود را برای خالی کردن شانه از بار مسئولیت و تعهدات، و آمادهسازی فضای عمومی برای زیادهطلبی و بازگشت به ادعای غیرحقوقی و نامشروع مالکیت بر اروندرود پرداخته و با نشر اتهامات بیپایه مبنی بر دخالت دولت انقلابی ایران در امور داخلی عراق، به تهدید علیه ایران و توهین به رهبر کبیر انقلاب دامن میزدند.
در فضای ملکوک رسانهای، وزارت امور خارجه عراق همزمان با احضار آقای سید محمود دعایی سفیر کشورمان در بغداد یادداشتی نیز به نامبرده تسلیم کرد و از وی خواست در اسرع وقت پاسخ این سوال را بدهد که «آیا قرارداد ۱۹۷۵ شاه و صدام حسین را به رسمیت میشناسد یا خیر؟»
آقای دعایی به عنوان سفیر نه اختیار داشت شخصا پاسخ عراقیها را بدهد و نه میتوانست غیرمسئولانه نسبت به این مسئله بسیار خطیر بیتفاوت باشد. او چارهای جز این نداشت که برابر دستورالعملها و وظایف محوله، پیامهای رسمی دریافتی مقامات عراق را به وزارت امورخارجه ایران و از آن طریق به دیگر مقامات و نهادهای ارشد سیاسی و ذیمدخل منتقل و پاسخ یا دستور بگیرد و آقای دعایی نیز چنین میکرد…
دهها نامه و تلکس سفیر که غالبا با قید «فوری» و با طبقه بندی «خیلی محرمانه یا سری..» ارسال و در آن با شرح وضعیت نامطلوب، و سوال دولت بعثی عراق نظر مقامات دولت متبوع را خواستار شده بود، بتدریج به «خیلی فوری » و «آنی» و متن آنها از حالت رسمی و استدلالی به ادبیات ملتمسانه و مصرانه تبدیل گردیده بود … سفیر در تلکسهای ارسالی زار میزد و با اشاره به اهمیت چنین عهدنامهای بر اعتبار آن اصرار میورزید و با خواهش و تمنا، اعلام معتبر بودن آن را از سوی دولت تقاضا مینمود…
آنچه ما در آن پروندهها دیدیم نشان از سردرگمی مقامات بالای وزارت خارجه داشت. مدیرانی که پس از ملاحظه آنها نه خود نظری داده و کلمهای در هامش آن همه تلکس نوشته و نه آنرا برای ملاحظه و کسب نظر به مقام بالاتر ارجاع داده، نه نظر کارشناسان خبره و با تجربه در ادارات مربوط (که در آن ایام بخاطر استخدام در زمان پیش از انقلاب در حال بازرسی و اخراج بودند و اصلا کسی به نظرشان وقعی نمینهاد، …) را پرسیده و نه اگر نظر تأییدی نسبت به قرارداد داشتند را بخاطر نداشتن شهامت لازم! ابراز نموده و نه حتی در جهت کسب نظر و اخذ تصمیم در مراجع بالاتر به مشورت نشسته و … خلاصه اینکه سفیر بدبخت در بغداد درمانده و پریشان از هر دو سو تحت فشار و بلاتکلیف مانده بود …
گویی هیچکس دانش کافی نداشت و یا جرأت ابراز نظر در خود نمییافت، تا حرف آخر را بزند و در آن وقت بر حق ایران مبنی بر مالکیت بر اروند و استمرار قطعی اعتبار عهدنامه (ولو به امضای محمدرضا و صدام حسین) تأکید و تصریح نماید.
آن روزها در راهروهای وزارت خارجه و بعدها در خاطرات برخی مقامات و از جمله مرحوم دکتر ابراهیم یزدی، از سفر ناگهانی آقای سید محمود دعایی به تهران و دیدار با حضرت امام خمینی و ناکام ماندن سفیر در گرفتن پاسخ قطعی و تمام کننده، نقل میشد.
به هر روی در نهایت مکاتبات پایانی سفارت با تهران، از پاراف و حاشیه نویسی برخی مدیران ارشد برخوردار شده بود که در هامش تلکسها و نامهها نوشتههایی ارسال کرده بودند:
مانند: «وزیر محترم امور خارجه ملاحظه فرمایند» و دستور ایشان در نهایت این بود: «جهت استحضار ریاست جمهوری ارسال شود!» و این دقیقا در عرف اداری یعنی رفع تکلیف!
چنین شد که مرحوم دعایی در بحرانیترین شرایط و با اندوه و غصه بغداد را ترک گفت و سطح روابط به کاردار تنزل کرد و شش ماه بعد نیروهای بعثی صدام مرزهای میهن عزیزمان را با تجاوزات پی در پی شکستند و طی هشت سال صدها هزار نفر را به خاک و خون و نابودی کشاندند ….
نام و یادش گرامی باد سید محمود دعایی که برای جلوگیری از جنگ هرچه توانست کوشید .. ولی کسی او را جدی نگرفت …
در آخر سخنم بخشی از سروده مولانا در وصف عارف سالک سنایی غزنوی وام میگیرم که سید فقید محمود دعایی مصداق بارز آن است:
گفت کسی خواجه سنایی بمُرد
مرگ چنین خواجه نه کاریست خُرد
کاه نبود او که به بادی پرید
آب نبود او که به سرما فسرد
شانه نبود او که به مویی شکست
دانه نبود او که زمینش فشرد
گنج زری بود در این خاکدان
کو دو جهان را بجوی میشمرد
قالب خاکی سوی خاکی فکند
جان خرد سوی سماوات برد
ارسال نظر