وضعیت غریب

وضعیت غریب

فرهاد قنبری

فعال حوزه رسانه

 

شرایط به گونه‌ای است که طیف وسیعی از جوانان و دانشجویان در تلاشند تا به یکدیگر ثابت کنند که به «هیچ چیز اعتقاد ندارند» و از خانواده و جامعه و جبر جغرافیایی و همه چیز گذر کرده‌اند و انسان‌هایی آزاده و جهان وطنند.

 

در این آشفته بازار عجیب که بیش از هر چیز نتیجه نظام آموزشی و نظام دانشگاهی شکست خورده و فَشل است هر کسی تلاش دارد تا به شکل و صورتی گوی سبقت را از دیگری بربیاید و پرچم آوانگاردیسم و خط‌شکنی را به تنهایی بر دوش بکشد..

 

یکی با بدگویی به خدا و پیغمبر، دیگری با توهین به دینداران و آن دیگر با فحاشی به روشنفکر دینی و ... خلاصه هر چیزی که رنگ و بویی از دین دارد تلاش می‌کنند تا عمیق بودن خود را به نمایش بگذارند. در این میان برای خالی نبودن عریضه جمله "دین افیون توده‌هاست" (کارل مارکس)؛ "خدا مرده است" (نیچه)؛ "در زندگی زخم‌هایی هست" (صادق هدایت) و یا گزاره‌هایی از این قبیل را به همراه عکسی از جمجمه یا دو استخوان ضربدر خورده و عکسی از فلان گروه بلاک متال را آویزه دیوار خانه خود کرده‌اند و با سیگاری بر لب به حماقت بشر لبخند می‌زنند و همانگونه که ریه خود را از دود حشیش و گل و سیگارشان پر و خالی می‌کنند برای انسان قرن بیست و یکمی که به خدا باور دارد و راهی کلیسا و دیر [و به ویژه] مسجد می‌شود افسوس عمیق می‌خورند ...

 

عده ای از این جماعت علاوه بر موارد فوق برای نشان دادن "عمق معرفتی خود" هر اندیشه و تفکر و نگاهی که بویی از علاقه به خانه و وطن و سرزمین و خانواده داشته باشد را مورد تمسخر و توهین قرار می دهند. کافیست پیش این جماعت آوانگارد [:-))] یک بار بگویی من عاشق خانواده و کشور و وطنم هستم تا با پوزخند بلندی جمله «بابا تو دیگه چقدر شوتی» را تحویل گرفته و نسخه نادانی‌ات به آنی پیچیده و بسته شود.

 

دیگری با برهنه شدن در کنسرت، رکیک گویی به جای موسیقی، هرزه بافی به جای شعر و در کل اشتباه گرفتن پورنوگرافی با هنر به دنبال بهانه‌ای برای میدان دادن به عقده‌های سرکوب شده جنسی خویش است.

 

این طیف‌ها و گونه‌های عجیب از هر ارزش و هنجاری به اسم امروزی و مدرن بودن گریزانند و جز علف و مشروب و احتمالا چند تک جمله از نیچه و کامو و سارتر و عکس صادق هدایت و شاملو و فروغ فرخزاد بر دیوار خانه و [و بعضاً گیتار و سازی بر دوش] چیز دیگری نمی‌شناسند و پادشاه جهان دُن کیشوتی خویشند. 

 

در شرایط امروز «اعتقاد نداشتن به هیچ چیز» به عنوان مصداق روشنفکری در بخشی از جوانان طبقات متوسط و بالای شهری شناخته می‌شود و هر کس تاکید بیشتری داشته باشد که به چیزی اعتقاد ندارد و پوچ مطلق است، انسان عمیق‌تری محسوب می‌شود. 

 

اما نباید فراموش کرد که چنین انسان‌هایی نه فهمی از فلسفه و مارکس و نیچه و کامو دارند، نه معنای عمیق بودن را می‌فهمند، نه از هنر و شعر و ادبیات چیزی می‌دانند و نه فهمی از تعلق خاطر و عشق و نوع‌دوستی و هویت دارند. 

در مواجهه با چنین افرادی یک راه بیشتر وجود ندارد و آن گذاشتن دو دست بر روی سر و فرار کردن و دور شدن از آن‌ها با تمام توان و سرعت ممکن است..

ارسال نظر

یادداشت

آخرین اخبار

پربازدید ها