واقعیت حقیقت
بابک ابراهیمی
استاد دانشگاه
نقشِ تو چو ماهی که بیفتاد به چاه
من آب شدم خیستر از چشمِ گناه
چون ماه به دامان شب آویخت گریست
شد روز و به پندار بسی ره کوتاه
جامعه نیاز به الگوی درست دارد تا اعتلا یابد؛ اعتلا در تمام موارد و هم اینکه با آرامش، ایمان و اطمینان بهسوی هدف رهنمون شود. در غیر اینصورت، از حقیقت دور افتاده گمراه میشود. نه مسأله را درست میفهمد و نه طبعأ راه حل درستی مییابد. نسخههای بسیار دریافت میشود که یا غلط هستند و یا حداکثر ناقص که از سوی ارائهکنندگان آن بهطرز مشمئزکنندهای مورد تأکید قرار میگیرد. در این میان دریافت و درک درست الگوی کامل، نسخه نجاتبخش است. اگر بنیان جامعه بر پایه حقیقت درست بنا گردد، برکشیدن یا بالا بردن آن ممکن است.
حضرت علی گویی خلاصه خداوند بر زمین بود به این معنا که صفات برشمرده برای خداوند چون الرحمنالرحیم را یکجا داشت. با آنکه پیامبر نبود ولی مقامی کمتر از پیامبر ندارد. او انسان کاملی بود که هم واقعیت دنیا را میشناخت و هم حقیقت آخرت را و در عمل تمام و کمال بدان پایبند بود. اوست که باور دارد: «کسى که به دانش با نادانى خویش بستیزد به بهرهاى مبارکتر خواهد رسید»: «مَنْ قَاتَلَ جَهْلَهُ بِعِلْمِهِ فَازَ بِالْحَظ».
و نیز: «کسى که ادّعا کند به نهایت دانش رسیده است،پس نهایت نادانى خود را نمایان ساخته است»: «مَنِ اِدَّعَى مِنَ اَلْعِلْمِ غَایَتَهُ فَقَدْ أَظْهَرَ مِنْ جَهْلِهِ نِهَایَتَه».
او در زمینه و زمانهای ظهور کرد که با وجود پیشرفتگی ادبیات عرب، فرهنگ پسافتاده، اعمال جاهلانه و تعصبات انسانیتکش بیداد میکرد. بیداد تنها محصور به شبهجزیره حجاز نبود و فراتر میرفت. او تنها عصاره معرفتی ادیان و تمدنهای پیشین نبود بلکه بسی فراتر و ورای درک زمانه و زمانهها بود، در حالی که تأکید داشت فرزند زمانه خویشتن باید بود. او آمده بود و مانده است اما راه رفتن با او نه تنها، که راهِ او رفتن و راه رفتن در پیِ او چه دشوار است. او تنها مانده بود و در شبهای بلند بیکسی به گناهِ جهل آدمیان دیگر حتی با چاه درد دل میکرد. از علی سخن گفتن آسان است ولی در عمل رهرو راه علی بودن بسی دشوار. برای درک یک الگوی عملی - که اگر صورت یافته جا میافتاد، و چه تأثیرات انسانیتسازی مینهاد - ماجرای حضرت علی و برادرش عقیل را از زبان خود با ادبیات بسیار زیبای او مرور میکنیم. ابتدا در مقدمه میفرماید:
«به خدا، اگر شب را روى اشتر خار مانم بیدار، و از این سو بدان سویم کشند در طوقهاى آهنین گرفتار، خوشتر دارم تا روز رستاخیز بر خدا و رسول (صلی الله علیه وآله) درآیم، بر یکى از بندگان ستمکار، یا اندک چیزى را گرفته باشم به ناسزاوار. و چگونه بر کسى ستم کنم به خاطر نفسى که به کهنگی و فرسودگی شتابان است و زمان ماندنش در خاک دراز و فراوان».
خسروانی خسروی خوش میرسد
رنجِ حق را پیروی خوش میرسد
خوش سراید گرچه آتش میرسد
در گلستان میروی خوش میرسد
و اینک به شرح ماجرای امانتداری و حفظ بیتالمال و حقوق عمومی در برابر حتی برادر میپردازد:
«به خدا عقیل را دیدم پریش و سخت درویش. از من خواست تا منى از گندمِ شما بدو دهم، و کودکانش را دیدم از درویشى موى ژولیده، رنگشان تیره گردیده گویی بر چهرههاشان نیل کشیده، و پى در پى مرا دیدار کرد و گفته خود را تکرار. گوش به گفتهاش نهادم، پنداشت دین خود را بدو دادم، و در پى او فتادم، و راه خود را به یکسو نهادم. پس آهنى براى او گداختم، و به تنش نزدیک ساختم، چنان فریاد برآورد، که بیمار از درد. نزدیک بود از داغ آن بگدازد، و قالب تهى سازد. او را گفتم نوحهگران بر تو بگریند، [چون] گریستن مادر به داغ فرزند، از آهنى مىنالى که انسانى به بازیچه آن را گرم ساخته و مرا به آتشى مىکشانى که خداى جبارش به خشم گداخته؟ تو بنالى از آزار و من ننالم از سوزش خشم کردگار!؟»
و ادامه ماجرا جالبتر میشود:
«و شگفتتر از آن اینکه شبهنگام کسى ما را دیدار کرد، و ظرفى سر پوشیده آورد. درونش حلوایى سرشته، با روغن و قند آغشته چنانش ناخوش داشتم که گویى آب دهان مار بدان آمیخته یا زهر مار بر آن ریخته. گفتم: صله است یا زکات، یا براى رضاى خداست که گرفتن صدقه بر ما نارواست؟ گفت: نه این است و نه آن است بلکه ارمغان است. گفتم: مادر بر تو بگرید! آمدهاى مرا از راه دین خدا بگردانى یا خرد آشفتهاى یا دیو گرفته، یا به بیهوده سخن میرانى؟ به خدا، اگر هفت اقلیم را با آنچه زیر آسمانهاست به من دهند، تا خدا را نافرمانی نمایم و پوستِ جویى را از مورچهاى به ناروا بربایم، چنین نخواهم کرد. و دنیاى شما نزد من خوارتر است از برگى در دهان ملخ که آن را مىخاید و طعمه خود مىنماید. على را چه کار با نعمتى که نپاید و لذتى که به سر آید؟ پناه مىبریم به خدا از خفتن عقل و زشتى لغزشها و از او یارى مىخواهیم».
با این حال در صدر اسلام نیز مقاومتها در برابر او شکل گرفت. برخی درکش کردند و به او پیوستند، برخی هم گرچه درکش کردند ولی حسب منافع به مقابله برخاستند و برخی هم از درک او عاجز ماندند و برخی … .
مجموعه فضایل در او جمع است از خرد و حکمت و الگوی عملی گرفته تا انصاف و عدالت و شجاعت و فتوت و مروت و قاطعیت و مدارا و مهربانی … . گروهی گفتهاند جمع اضداد است اما درک درست او از عهده هر کسی نیاید.
بر ترازِ عقلِ دنیا، عشق سنجیده نیست
طرفه آنکه عقلِ کس بیعشق سنجیده نیست
گفته آمد چینِ زلفِ مهرخِ چین و تراز
سلسله سازند، عقل و عشق رنجیده نیست
توماس کارلایل مورخ و فیلسوف اسکاتلندی انگلیسی کتابی دارد به نام درباره قهرمانان، پرستش قهرمان و قهرمان در تاریخ On Heroes, Hero-Worship and the Heroic in History که توسط جیمز فریزر، لندن، در سال ۱۸۴۱ منتشر شده است. کتاب مجموعهای از شش سخنرانی است که در ماه مه ۱۸۴۰ درباره شخصیتهای برجسته تاریخی ارائه شده است. ایدههای این کتاب باور کارلایل را به اهمیت رهبری قهرمانانه نشان میدهد. او این جملات را به کار میبرد:
"Not what I have, but what I do, is my kingdom."
نه آنچه دارم، بلکه آنچه انجام میدهم، پادشاهی من است.
و مینویسد: «[با درک شخصیت علی (ع)] ما هیچ راهی بهتر نمیبینیم به غیر از آن که علی [علیهالسلام] را دوست داشته باشیم؛ چه، او جوانمردی بلندمرتبت و نیکنفس بود. از سرچشمه وجدانش مهر و نیکویی سرازیر میگشت و از دلش شعلههای دلاوری و شجاعت زبانه میکشید. در کوفه ناگهان به توطئه کشته شد و شدت عدالتش موجب این جنایت گشت؛ چه او هر کس را چون خودش عادل میپنداشت. هنگامی که درباره قاتلش گفتوگو میشد»، [نقل از نهجالبلاغه] گفت:
«سفارش من به شما این است که برای خداوند شریک قائل نشوید و سنت محمد صلی الله علیه وآله را تباه نسازید. این دو ستون (توحید و نبوت) را به پا دارید تا از هر نکوهشی در امان مانید. من دیروز یار و همنشین شما بودم و امروز مایه عبرتتان هستم و فردا از شما جدا خواهم بود. اگر - از این ضربت پسر ملجم - جان به سلامت بردم، خودم صاحب خونم هستم و اگر مردم همانا مرگ وعدهگاه دیرین من است. اگر وی را ببخشم، این بخشش باعث نزدیکی من به خداست - و اگر شما عفو کنید - برای شما نیکوکاری است. پس از او درگذرید! آیا دوست ندارید که خداوند نیز شما را بیامرزد!».
شیرِ حق بشناس کس را کی بُوَد بر او قیاس
حق بدانش غرقِ حق و غرقِ خون شد حقشناس
هق هق و حق حق و هو هو بشنو از کو کو هراس
تیغِ رخپوش است و مهکُش از جهانِ ناسپاس
توماس کارلایل باورمند به اهمیت و نقش قهرمانان و شخصیتهای شاخص در تاریخسازی و اصلاح و اعتلای جامعه و یکی از مشهورترین مدافعان جریان قهرمانانه در تفسیر تاریخ است و میگوید به اعتقاد من تاریخ عمومی همان تاریخ قهرمانان است. تاریخ بزرگانی است که در دنیا ظهور کردند و آنها الگو و خالق هر چیزی هستند و… این همان است که در مورد حضرت علی و زندگی قهرمانانه او از آغاز دعوت اسلام، و از ارکان دین اسلام صادق است. آوردهاند که از پیامبر پرسیده شد: یا رسول الله، تیر خدا چیست؟ گفت: «علی بن ابیطالب، وَ اَلَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ مَا وَجَّهْتُ عَلِیّاً قَطُّ فِی سَرِیَّةٍ إِلاَّ وَ نَظَرْتُ إِلَى جَبْرَئِیلَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فِی سَبْعِینَ أَلْفاً مِنَ اَلْمَلاَئِکَةِ عَنْ یَمِینِهِ وَ إِلَى مِیکَائِیلَ عَنْ یَسَارِهِ فِی سَبْعِینَ أَلْفاً مِنَ اَلْمَلاَئِکَةِ وَ إِلَى مَلَکِ اَلْمَوْتِ أَمَامَهُ وَ إِلَى سَحَابَةٍ تُظِلُّهُ حَتَّى یُرْزَقَ حُسْنَ اَلظَّفَرِ .
سوگند به آن که جانم در دست او است هرگز على را به میدان جنگى گسیل نداشتم جز اینکه دیدم جبرئیل با هفتاد هزار فرشته در سمت راست اوست و دیدم میکائیل را با هفتاد هزار فرشته در سمت چپ اوست و فرشته مرگ جلوی او است و ابرى بر سرش سایه کند تا اینکه خداوند پیروزی نیکی میدهد» و به همین دلایل است که مشهور است: «اسلام پیش نرفت مگر به دو چیز: ثروت خدیجه و شمشیر علی بن ابیطالب». بررسی شخصیت حضرت خدیجه خود معدن گنجیست برای جویندگان حقیقت با دریافت تأثیرات شخصیت فوقالعاده انسانی او. اما علاوه بر همسر، این داماد آینده او و دستپرورده مشترکشان بود که توانمندیهای استثنایی داشت.
در جنگ خندق عمرو بن عبدود به دل لشگر اسلام زد و ندای هل من مبارز سر داد:
«و لقد بححت من النداء/ بجمعکم هل من مبارز
و وقفت إذ جبن المشجع/ موقف البطل المناجز
إن السماحة و الشجاعة/ فی الفتى خیر الغرائز».
که از اینکه به مبارزه خود فراخوانده و پاسخى نگرفته، به تنگ آمده و گلویش گرفته و اینگونه در تحقیر لشگر مقابل برمیآید و چند نکته اخلاقی از ارزشهای مورد توجه جامعه عرب را یادآوری میکند. عمرو بن عبدود بتپرست بود و باوری به جهان آخرت و اصول دین از توحید تا معاد نداشت. آیا اگر ایمان میآورد، معنای زندگی برای او چگونه متحول میشد؟
بههرحال، ابن عبدود یک ادعای حیثیتی آشنایی مطرح کرد: «اگر شما برحقید بیایید با من بجنگید یا مرا بکشید تا بروم به جهنم یا کشته شوید تا بروید به بهشت».
عمرو بن عبدود تا سه بار رجز خواند ولی هر بار کسی جز حضرت علی جرأت نکرد برای مقابله اعلام آمادگی کند که مبارزه با او معنای مرگ حتمی داشت. عمر بن خطاب خلیفه دوم آینده گفت: یا رسول الله او مساوی با هزار جنگجو است. و حضرت علی به مصاف با او رفت و پیامبر فرمود: «برز الاسلام کله الی الکفر کله» یعنی تمام اسلام با تمام کفر در مقابل هم قرار گرفتند. این مقابله که با پاسخ حضرت علی همراه است، با این ابیات:
«لاَ تَعْجَلَنَّ فَقَدْ أَتَاکَ/ مُجِیبُ صَوْتِکَ غَیْرَ عَاجِزٍ
ذُو نِیَّةٍ وَ بَصِیرَةٍ/ وَ اَلصَّبْرُ مُنْجِی کُلِّ فَائِزٍ
إِنِّی لَأَرْجُو أَنْ أُقِیمَ/ عَلَیْکَ نَائِحَةَ اَلْجَنَائِزِ
مِنْ ضَرْبَةٍ نَجْلاَءَ یَبْقَى/ ذِکْرُهَا عِنْدَ اَلْهَزَاهِزِ»
بر بیباکی و قاطعیت و پیشبینی سرنوشت نبرد و مواهبی دیگر پای میفشارد و همراه با گفتگویی جالب پیش از نبرد، با دعوت به پذیرش اسلام همراه است که از سوی مقابل رد میگردد. در پایان نبرد که نتیجهاش هلاکت ابرمرد بتپرستان به دست ابرمرد مؤمنان است؛ حضرت علی این ابیات را میخواند:
«نَصَرَ اَلْحِجَارَةَ مِنْ سَفَاهَةِ رَأْیِهِ/ و نَصَرْتُ رَبَّ مُحَمَّدٍ بِصَوَابِی
فَضَرَبْتُهُ و تَرَکْتُهُ مُتَجَدِّلاً/ کَالْجِذْعِ بَیْنَ دَکَادِکَ و رَوَابِی
و عففت عن أَثْوَابِهِ و لَوْ أَنَّنِی/ کُنْتُ اَلْمُقَطِّرَ بَزَّنِی أَثْوَابِی
لاَ تَحْسَبَنَّ اَللَّهَ خَاذِلَ دِینِهِ/ و نَبِیِّهِ یَا مَعْشَرَ اَلْأَحْزَابِ»
که بر غلبه اسلام بر بتپرستی به یاری خدا، پیروزی حق بر قدرت، و راستی بر کژی و موارد پندآموز دیگر همگی به یاری خدا تأکید دارد.
و سرانجام چون در میدان نبرد و مصاف روبرو حریفش نشدند؛ جامعه را که یارای تحمل الگوی چنین کامل نبود و ارکان و عناصری از جامعه از درکش عاجز و درمانده بودند، در هنگام نماز در محراب از سوی یک عنصر تروریست مذهبی منحرف از صراطالمستقیم (فرقه خوارج) از پشت سر ناجوانمردانه مورد ضربت تمام خنجری زهرآلود شیرافکن بر فرق قرار گرفت و پس از دو روز مقاومت باورنکردنی، دیدار به قیامت افتاد.
موریست و حسرتِ سلیمان همراه
شن را [ز] چه دیدار بیفتد با ماه
شاید بکشد لشگرِ حُب شاهنشاه
دیدار مُیَسَّر شود انشاءالله
ارسال نظر