جامعهٔ کلنگی و گفتگوی ناشنوایان
سیدقائم موسوی
تحلیلگر سیاسی
در پلان نهایی زیست سیاسی نظام شاهنشاهی، محمدرضاشاه در نطقی خطاب به مردم گفته بود: من «صدای انقلاب شما را شنیدم»!
اینکه واقعا متنبه شده بود یا بنا داشت با تضرع ادامهٔ حکومتش را گدایی کند، در فرجام امر تفاوتی نداشت.
مردم هم به خصلتی دچار شده بودند که او قریب به دو دهه در نهادش پرورش داده بود. هر چه ملت میگفتند، نمیشنید یا یک گوشش در و دیگری را دروازه کرده بود! در گردنهٔ پیشاانقلاب هم؛ ملت گفتههای شاه را نشنیده انگارید.
اینقدر در پیلهٔ ارتجاع سرخ و سیاه فرو رفته بود که تصور میکرد آنچه در افواه عمومی میگذرد، اصالتی ندارد و برساختهٔ اذهان پریشان خطی است که یکسرش به ارتجاع سرخ (تودهایها) و دیگری به ارتجاع سیاه (مذهبیون) ختم میشود.
آنچه میان مردم و نظام مبادله میشد سویهای از گفتگویی میان دو طرف ناشنوا بود. آنها درک نمیکردند که به همدیگر چه میگویند. نه آنچه سیستم میگفت در میان عامهٔ مردم خریدار داشت و نه آنچه مردم میگفتند در هاضمهٔ نظام میگنجید.
نشنیدنها و بیمحلیهای دوسویه شرایطی را رقم زد که دکتر کاتوزیان از آن به «جامعهٔ کلنگی» یاد میکند. جامعه کلنگی به ساختمانی میماند که اهالیاش فایدهای بر مرمت آن نبینند و ناچار هستند آن را فرو بریزند تا ساختمانی نو بنا کنند.
تجدید بنا نادیدهانگاری مصالح مادی و معنوی ساختمان است و برخلاف تعمیر؛ همه چیز را دور ریز و تفاله میانگارد. درانداختن طرحی نو!
اینگونه مردم فرجی در تعمیر ساختمان سیاسی متصور نشدند و سیستم کلنگی پهلوی را آوار کردند تا بر خرابههایش بنایی متجدد ساز کنند. کاتوزیان رگههای جامعه کلنگی یا کوتاهمدت را در درازنای تاریخ ایران تورق میکند. این جامعه کوتاهمدت، مقطعی، جزیرهای و غیرانباشتی است. هر سیستمی که قهرا قدرت را قبضه میکرد، ثبات و استمرارش را در سر به نیست کردن تمام مواریث حکومتی میدید که سقوط کرده بود. تار و پود سیستم قبل از خود، اهریمنی تام جلوه داده میشد و با ذره بین هم نقطهٔ روشنی در آن یافت نمیشد. این سنت همچنان بصورت کلی و جزئی به حیاتش ادامه میدهد.
اکنون نیز سخن از بانیان وضع موجود میشود و دولت ناتوان از اقدامات ایجابی، صرفاً رویهای سلبی پیشه کرده و تمام کاسه کوزهها را سر دولت قبلی میشکند. با ادبیاتی سخن میگوید که هارمونیاش با گوش ملت سنخیتی ندارد. نمونهاش فروش نفت و آزادی منابع بلوکه شده کشور است.
اگر گشایشی شده چرا اثری در زندگی روزمره مردم دیده نمیشود. مگر اینکه اولویتهای عاجل دیگری باشد که مردم را در درجات بعدیِ بهرهمندی از مواهب قرار داده باشد.
ساختمان اگر چه ساقط شد اما نه طرحواره تغییر کرد و نه اهالی آن پنبهها را از گوشها درآوردند.
دوباره طیفی از گفتگوی ناشنوایان در فرکانسهای جدیدی شکل گرفت. اکنون مردم و سیستم هر کدام حرف خودش را میزند. آنچه مبادله میشود پیام های مبتنی بر ایما و اشارههای مبهم و غیرمتعارف است. دغدغهها و سخنان متفاوت هستند. پس در هر دو سوی مبادلات گوش شنوایی یافت نمیشود.
آنچه سیستم «عملیات نظامی» میخواند، ملت در مقیاسی جهانی تجاوز میداند.
آنچه کارگران دغدغهمند میگویند، پاسخی از جنس «به شما ناهار دادند» میشنوند و قس علیهذا
هر چه این دیالوگِ نامتوازن گفتاری- شنیداری نامتمایز باشد،ایدهٔ کوبیدن ساختمان بیشتر از مرمت و تعمیر آن اثرگذار خواهد شد.
هر چند تجربه نشان داده است که هزینههای اولی زیاد و منفعت دومی فراوانتر و به صلاح همگان است.
ارسال نظر