نظامهای سیاسی و "مسئله" میانسالی
صلاح الدین خدیو
روزنامهنگار
اگر در دهه پنجاه و شصت شمسی، یک نظرسنجی در ایران برگزار و از مخاطبان درباره ترجیح دو کشور کره جنوبی و شمالی پرسیده میشد، شک نکنید قاطبه پرسششوندگان، کره شمالی را انتخاب میکردند! اصلا امروز را نبینید که کره شمالی نماد فقر و انزوا و اختناق و همتای جنوبیاش، ضرب المثل موفقیت و پشتکار و تمول شده است.
در دهههای گذشته، ترجیح کره شمالی بر جنوبی، آلمان شرقی بر غربی، یمن جنوبی بر شمالی و سوریه اسد و لیبی قذافی و الجزایر بومدین بر شیخ نشینهای ثروتمند حاشیه جنوبی خلیج فارس، نه تنها امری روتین و پرسش ناپذیر بود، بلکه سوگمندانه اسلوبی روشنفکرانه هم به شمار میرفت.
کسی مثل احسان طبری که در آلمان شرقی میزیست، معجزه اقتصادی شپس از جنگ آلمان فدرال را، دلالبازی و سفتهبازی بانکی کنراد آدنائر- صدراعظم وقت آلمان غربی و معمار بازسازی و رونق آن پس از جنگ- مینامید و در مقابل "شکوه ساختن ساختمان سوسیالیسم در سرزمین رایش" را میستود و دیده بر کاستیهای اقتصادی آن میبست!
مساله فقط اختلاف بر سر جهتگیریهای سیاسی و فیالمثل تعلق به اردوگاههای چپ و راست و سوسیالیسم و سرمایه داری نبود. این هم در جای خود بسیار مهم بود و معیار اصلی داوری درباره مرتجع یا مترقی بودن کشوری محسوب میشد!
نکته اصلی اما این بود که در جهان جنگ سرد به طور کلی، سیاست اهمیت بیشتری از اقتصاد داشت. آن اندازه که استقلال سیاسی و یا دم زدن از آن مهم بود، به رشد اقتصادی، تولید ناخالص ملی، درآمد سرانه و صندوق ذخیره ارزی وقعی نهاده نمیشد. مقولات اخیر درست از دهه نود قرن بیستم و پس از فروپاشی کمونیسم در کانون توجه قرار گرفتند.
تحول بزرگی که پس از خاتمه جنگ سرد اتفاق افتاد، این بود که از پس آزادسازی سیاسی، جهانی شدن اقتصاد و نوعی تقسیم کار جهانی جدید و گشایش بازارهای نوین آمد.
مساله این نیست که در جهان جدید، نابرابریهای تازهای خلق شد، بلکه قضیه این است که ساختارهای سیاسی متصلب پیشگفته هم از پاسخگویی به مساله عدالت ناتوان بودند. با این تفاوت که آنها با ناکامی در تولید ثروت، به صورت مضاعف به فقر و نابرابری میافزودند.
مراد این مقال، مقایسه نظامهای سیاسی از حیث کارنامه اقتصادی آنها نیست که این بحث سویههای فلسفی، جامعهشناختی، تاریخی و اقتصادی گوناگون دارد و حتما از بضاعت راقم این سطور خارج است.
بلکه صرفا هدف، مقایسه عملکرد و کارنامه نظامهای سیاسی اقتصاد محور و سیاست محور است که از قضا امروزه کفه موازنه به نفع دسته اول سنگینی میکند.
باز میگردیم به مقایسه دو کشور کره جنوبی و کره شمالی! در دهه هشتاد میلادی که کم کم سر و کله کره جنوبی در باشگاه کشورهای ثروتمند صنعتی پیدا شد، حدود چهل سال از تاسیس دو کره میگذشت. یعنی کره جنوبی در میانسالی به توسعه اقتصادی و سیاسی- گشایش و گذار دمکراتیک دهه هشتاد - رسید، در حالی که همزمان کره شمالی از هر دو نظر در موقعیت نامناسبی قرار داشت.
در روانشناسی مفهومی بنام بحران میانسالی داریم که نشانگان آن از اندوه پا به سن گذاشتن تا افسردگی را در بر میگیرد. به صورت خلاصه، مردان و زنان در دهه پنجم عمر در معرض تاملات شخصی بیشتری قرار میگیرند. آنانی که در رسیدن به اهداف و رویاهای کودکی و جوانی کامیابترند، با آسودگی خاطر بیشتری با میانسالی کنار میآیند. اما آنهایی که دستشان به هر دلیل خالیتر است، گرفتار اندوه شکست و هراس از مرگ و بر باد رفتن عمر شده و بحرانهای بیشتری را تجربه میکنند و حتی ممکن است به مواد مخدر و الکل پناه ببرند.
کشورها هم به نوعی چنین هستند. نظام سیاسی که دوران جوانیاش با شر و شور سیاست گذشته و از اقتصاد غافل بوده، هنگام میانسالی گرفتار دغدغه بقا و ماندن در میان رقبای قدر و هراس مقایسه با کشورهایی میشود که در گذشته مانند او فقیر بودند، ولی اکنون دارای اقتصادی کامیابند و روی کوهی از ثروت نشستهاند.
کره شمالی در میانسالی به مقایسه خود با رقیب جنوبیاش پرداخت که از قضا تا دهه شصت میلادی تولید ناخالص ملی کوچکتری داشت. اما اینک در سایه چند دهه تلاش اقتصادی و پرهیز از سیاست زدگی و البته به جان خریدن انگهایی چون پایگاه ارتجاع و ناو هواپیمابر ساکن امپریالیسم و ... سرش را پایین گرفته بود و خیلی ساده مشغول کاسبی بود.
پاسخ کره شمالی چه بود؟ طبعا درستترین پاسخ تغییر ریل سیاستگذاری و تمرکز روی بازسازی اقتصاد بود، مانند کاری که چین و ویتنام کمونیست به ترتیب در دهه هشتاد و نود یعنی در اوان میانسالی نظامهای خود انجام دادند.
اما پیونگ یانگ مسن و ملول بجای آغازی نو و باز کردن درها، تصمیم گرفت نظام امنیت محور خود را بیش از گذشته در قلعهای سیاسی محصور و بازی اتم و موشک و بمب را آغاز کند.
یحتمل روسیه پوتین هم به نوعی گرفتار اندوه میانسالی گردید.
سی سال پس از فروپاشی شوروی و ظاهرا رستاخیز دوباره روسیه، این کشور در عرصه اقتصاد و فناوریهای نو، حرف چندانی برای گفتن نداشت و بویژه با دوقطبی آزار دهنده در حال ظهور چین و آمریکا هم مواجه بود. امری که بالقوه به معنای آن بود که روسیه علیرغم داشتن دومین ارتش بزرگ جهان، قدرتی جهانی محسوب نمیشود و به نوعی سه دهه اخیر را هدر داده است. بازگشت به سیاست و امنیت و منطق ژئوپولتیک پاسخ آن به تامل ناخوشایند پیشگفته بود.
به گمانم انتشار کتاب "زندگی من" خاطرات گلدامایر نخست وزیر اسبق اسرائیل با ترجمه خوب مختار جاهد توسط انتشارات سروش، یک رخداد ماندگار در حوزه مطالعات اسرائیل و دولت سازی است. همچنین از حیث مقایسه ذهنیت حکمرانی انسان غربی و شرقی بغایت مهم است.
در حالیکه ذهن انسان خاورمیانهای دلمشغول شکوه استقلال سیاسی و کسب یک جایگاه تاریخی دلچسب است، اشغالگر اسرائیلی در پی ساختن اقتصادی پیشرفته و آباد کردن زمین و استفاده بهینه از منابع آبی و کشاورزی مکانیزه، سی سال قبل از اعلام تشکیل دولت است. یعنی آنها ابتدا دولت را ساختند، سپس آن را اعلام کردند.
این نگاه اقتصاد محور در دل یکی از امنیتیترین ساختارهای سیاسی جهان حیرت انگیز است.
خانم مایر در مقام وزیر خارجه در دهه پنجاه میلادی به دیدار از کشورهای تازه استقلال یافته آفریقا میپردازد. دهه ۵۰ اوج استعمارزدایی و تقدیس استقلال و مبارزه با امپریالیسم بود، اما طرفه این جاست که وی نه تنها مرعوب این فضای سنگین انقلابی نمیشود، بلکه از موضعی متفاوت به نصیحت آفریقاییها میپردازد!
دیدار با دکتر قوام نکرومه قهرمان ملی گرایی قاره آفریقا و یکی از شاخصترین چهرههای سیاسی جهان آن روز بخشی از برنامه وی و در واقع اوج آن است. با این وجود وی سرخورده از این دیدار باز میگردد. چرا که به گفته وی نکرومه طوری سخن میگفت که گویی آفریقا مشکلی جز استقلال سیاسی و استعمار زدایی ندارد و علاقهای به بحث توسعه و پیشرفت اقتصادی و افزایش نرخ آموزش و بهداشت و معیشت مردم نشان نمیداد.
به گفته مایر، دیدگاههای نکرومه با وجود داشتن رتوریکی حماسی و جاهطلبانه، فاقد واقع بینی، عملگرایی، دانش عملی و اصول فنی مهارت بود و برای وی ماندن کشورش غنا در یک جایگاه مطلوب روابط عمومی در جهان سیاست از هر چیزی مهمتر بود.
صرف نظر از مساله اشغالگری اسرائیل، نمیتوان در مناظره مایر و نکرومه، منکر هوشمندی و درایت و آیندهنگری پیشگامان جنبش صهیونیستی در لحظه تشکیل دولت در سرزمین فلسطین شد. امری که در قیاس با رهبران عرب آنها را در موقعیتی برتر قرار داد و اجازه داد، دولت یهود سیاست توسعه طلبی ارضی و اشغالگری را با فراغ بال ادامه دهد.
شوربختانه نگرش نکرومه، دیدگاه غالب بیشتر نسل اول و دوم سیاستمداران کشورهای تازه استقلال یافته و یا از تسلط خارجی رها شده قرن بیستم بود. رهبرانی که آنقدر که مشتاق سیاست و صدور انقلاب و فریاد کردن آرمانها بودند، به اقتصاد و پیشرفت بها نداده و اصولا "کاسبی کردن" را خوار و خفیف میدانستند.
کسانی که بجای چسبیدن به یک انقلاب راستین اقتصادی، ترجیح میدادند در بند گذشته بمانند و هیچگاه از دست تاریخ خلاص نشوند و نیز با این پندار مشغول باشند که دستیابی به استقلال سیاسی، کلید جادویی حل تمام مشکلات است.
برخی تحلیلگران در جریان بحران اخیر اوکراین میگفتند، پیروز بیرون آمدن روسیه از آن، میتواند به یک چرخش گفتمانی عظیم در جهان کشورداری بینجامد: تنزل اقتصاد از جایگاه ممتاز کنونی و بازگشت سیاست و پارادایمهای امنیتمحور به سرلوحه دولتها.
هرچند با به تله افتادن روسیه و نمایان شدن طلیعه شکست نسبی آن، اکنون تا حدود زیادی این دیدگاه بدبینانه به نظر میرسد، اما همچنان باید امیدوار بود که این پیشبینی هرگز تحقق نپذیرد. زیرا دولتهای توسعه یافته غربی در هر شرایطی بلدند که به کار و کاسبی خود ادامه داده و به اصطلاح از زیر سنگ پول در بیاورند!
میماند ملت های ضعیف و دولتهای سرگردان که از انقباض مالی جهان بیشتر متضرر و یحتمل در دور باطل دیگری از سیاست زدگی منفی میافتند. میانسالی فرصتی طلایی برای بازاندیشی و تامل و عبرت آموزی از تجارب تاریخی است. باشد که هیچگاه به چرخهای کور و باطل تبدیل نشود.
ارسال نظر