مخاطرات ایران در قرن پانزدهم
بابک ابراهیمی
استاد دانشگاه
از دلِ من چو بشنوی گفت و شنید و ماجرا
فغانِ بلبل آید و بوی گل اندر این سرا
ساحتِ عشق در میان تو در صنمسرا در آ
دفتر معرفت گشا درد بکاه مر مرا
در حالی ورود به قرن پانزدهم و حلول سال و قرن نو را خوشحالانه به هم تبریک میگفتیم که از وجود تهدیدات کشنده و دیوهای وحشتناک در کمین کشور غافل بودیم؛ دیوهایی چون دیو خشکسالی و تغییر آرام اکوسیستم، تخریب طبیعت، سوءمدیریت آب منتج به کمآبی، اقتصاد تک محصولی، که عمدتأ ناشی از سیاستهای غلط و فقدان طرح علمی جامع استراتژیک در راهبرد امور کشور بودهاند.
برای سالها وقتی علم را تنها راه مدیریت هر ساحتی از جمله سازمانها و وزارتخانهها مطرح میکردیم یا اعتنایی نمیکردند یا به گونهای نگاهمان میکردند که انگار آدم زمینی موجود مریخی را مینگرد. نامگذاری سال به نام تولید مبتنی بر دانش موجب سرایشها از اهمیت علم شده اما به دلیل ضعف پایههای علمی بخش قابل توجهی از مدیران، متأسفانه آنچنانکه باید به نتایج مطلوب نخواهد انجامید مگر در یک صورت؛ تحقق قابل قبول شعار سال، تحولی مدیریتی و انتصاب مدیران کلان یا خرد دانشبنیان به علاوه تغییر برخی رسم و مقررات کلیشه را میطلبد. تولید را طیف و گستره وسیعی از تولید صنعتی و کشاورزی تا تولید طرح و فکر و اندیشه علمی و استراتژی اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و بینالمللی با بنیان دانش در نظر گرفتهایم.
بسیاری از مسائل از قرن چهاردهم به صورت حل نشده به قرن پانزدهم منتقل گردید در حالی که بخشی از دستاوردهای قرون ماقبل قرن چهاردهم همانند سنت در قرن چهاردهم از دست رفته بود و دریغا جبران نشد و ترمیم نیافت و ایدئولوژی به همت خائنانه شبهروشنفکران جای سنت را گرفت. نگاه به پشت سر دردناک است. در قرن پانزدهم یکی از ارادهها میتواند و میباید احیای سنت و فرایند مهندسی معکوس باشد.
درک بهتر مسائل ایران از تعریف درست ایران آغاز میشود که نیمی از آن زنان هستند و متشکل از اقوام و طایفههای یکجانشین و اندکی کوچنده. شناسایی کلیه حقوق آنان و گنجاندن رسمی آن حقوق در قانون، یک گام آغازین قرن پانزدهم باید و شاید باشد. تلاش برخی روشنفکران در آغاز قرن چهاردهم و دوره پهلوی اول برای تغییر تعریف ایران و نادیده گرفتن تنوعهای آشکار، آغاز دردسری بود که طرحهای توسعه را در دوران مدرنیته علیرغم پز و غوغاها و ادعاها کمرنگ نمود. یک اقتصاد رانتیه تکمحصول اصلی نفت از دهه سوم قرن چهاردهم بر ما مسلط شد و ما ناتوان درماندیم از تغییر و معالجه اقتصاد و مدیریت. روزنامههای الیگارشهای قدرت عمرسوز موسوم به اصلاحطلب از مغزهای متفکر برنامهریزی در ایران سخن به میان میآورند در حالی که مغز اگر مغز باشد باید به جای فکر توزیع درآمد نفتی، در صدد اصلاح اقتصاد و نه بودجه باشد تا راه باز گردد برای توسعه پایدار کشور.
در بررسی بلندمدت میتوان دریافت که یکی از عوامل توسعه غرب بهویژه در میان آنگلوساکسونها برمیگردد به نوعی حکم مذهبی مبتنی بر نظریه گروهی از پیوریتنهای انگلستان (فرقهای از پاکدینان پروتستان) در قرن هفدهم میلادی (چهارصد سال قبل) که کسب موفقیتهای مادی و ورود به حلقه ثروتمندان را به منزله راهیابی به زمره بندگان برگزیده خداوند و مجوز ورود به بهشت اعلام کرده بود. این امر تولید ثروت و پولدار شدن را از نظر اخلاقی مایه فخر و مباهات مادی و معنوی میدانست. نکتهای که مورد توجه ماکس وبر در نگارش اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری Die protestantische Ethik und der Geist des Kapitalismus در نظر گرفته شده بود.انجمن بینالمللی جامعهشناسی (ISA) این کتاب را مهمترین اثر قرن بیستم دانسته است. با این حال میدانیم که مجموعه تحولات غرب با رونق فلسفی و تجاری در مدیترانه همراه بوده است که قلب تپنده بازار جهان را از قبل از میلاد مسیح در اختیار گرفته بود و در ادامه مبادلات شرق و غرب، این غرب بود که بهصورت هوشمند و خودکار، دموکراسی مبتنی بر فردگرایی را مدنظر قرار داده بود. هر جنگ ناگزیر یا گریزپذیری برای اهل منطق و فلسفه درسی در پی داشت و برای غیر، لذت و عادت.
شهِ صوفی خرابِ جامِ جم شد
چو طاقِ ابروانِ بام خم شد
به دَردِ صوفی آمد دُرد صافی
زلالِ خضر چون در کامِ هم شد
در آنسو با ورود به عصر رنسانس در مرکز تحولات جهان در قاره سبز، دولتهای خودکامه به اتکای ژئوپلیتیک و جغرافیا و فرهنگ در حال ایجاد و رونق بازار بودند و روز به روز بر حلقه و تعداد بورژواها افزوده میشد که صاحب حق رأی میشدند. یعتی فرمول رونق بازار، افزایش بورژوازی و ارتقای دموکراسی در حیات اجتماعی سیاسی غرب صادق بود. این فرایند در تحولات انقلابهای حقطلبانه فرانسه و آمریکا در قرن هجدهم میلادی مشاهده میشود که حقوق اقتصادی و سیاسی فردگرایانه مبتنی بر آموزههای جان لاک، ژان ژاک روسو، فرانسوا ولتر، لویی منتسکیو و .. در آن همانند موتور محرکه عمل میکرد. با این حال نگاه به شرق سمت و سوی جبران تاریخی و تأمین منافع داشت و در قرن نوزدهم میلادی کشورهای شرق چون هند را به استعمار کشانده بود و بندر حیاتی هنگکنگ را از اختیار چین درآورده بود.
در این میان ایران چه از دوره ایلخانان که تجارت را با قلب تپنده اقتصاد جهان یعنی ونیز و جنوا تا حدودی و کمتر از عثمانی گشوده بود، نیمنگاهی به غرب داشت. با این حال خطای استراتژیکی را دو دولت خلافت - سلطنت عثمانی و شاهنشاهی ایران (چه در دوره ایلخانی اوزون حسن و چه در دورههای صفوی و قاجار که از صورت امپراطوری کنفدرالی مغولان به صورت ممالک محروسه ایران درآمده بود) در عین خیانت برخی سران ایلات و طوایف مرتکب میشدند و آن ورود به جنگ بود. درس تاریخی، این قاعده استوار است که برنده و پیروز همه جنگها آنست که جنگ نمیکند و یا حداقل در سرزمین خود نمیجنگد. حتی در پایان حکومت رضاشاه، اگر او وارد جنگ با متفقین میشد که جنگی نابرابر و محکوم به شکست قطعی بود، آبروی بیشتری میباخت. فارغ از نابرابریهای نظامی مسأله اصلی نابرابری انگیزههای عمومی طرفین اختلاف برای جنگ یا دفاع بود. وطنپرستی در لحظه نیست بلکه مقدمات اقتدار وطن باید در طی سالها مهیا گردد.
چه بسیار از صلح گویم سخن
ولی گوشها تیز ناید به من
مگر گویم از تیر و تیغ و خدنگ
برآگنده ترکش کمانی به چنگ
چو بر صلح کوشم به نام و به ننگ
به کامم مریزان ز جنگت شرنگ
گریزم ز پیشت که کوشی به جنگ
خدایِ جهان را جهان نیست تنگ
چو شرط است رومی بمانم به جنگ
کَنَم حلقه از گوش و گوشم به زنگ
هنگامی که سلطان سلیمان محتشم قانونی در اوایل قرن شانزدهم با غرور اعلام میکرد که حتی ماهیان بدون اجازه سلطان نمیتواند وارد قلمرو عثمانی شود، غافل بود که اروپاییان در حال عملی کردن جانشینی مسیرهای دریایی جدید شرق و غرب با راههای کهن زمینی هستند که رکود و زوال عثمانی را در پی خواهد داشت. او اوقات فراغتش را به اموری چون جواهر و تزئینات میگذراند و از مطالعه جامع و منظم کتاب غافل مانده بود. تحولات ژئوپولیتیکی بر قدرت ممالک تأثیر دارد ولی چاره کار جنگ نیست. سلطان عثمانی که همواره یک پای در اروپا داشت و در دو قاره دیگر از جمله بیشترین اراضی خاورمیانه و شمال آفریقا تملک داشت، تقریبأ تنها جنگ را راه حل مسائل میدانست. شاه عباس صفوی که به تدبیر و سیاستورزی مشهور است، از لزوم تدوین نظامنامه آموزشی و چند اقدام حیاتی دیگر برای ممانعت از رکود دولت صفوی غافل مانده بود. در قرن پانزدهم تغییر و تحولات ژئوپلیتیکی در قفقاز اجتنابناپذیر است اما راه بهرهمندی همکاری با همسایگان محترم است بهویژه آنکه دست برادری آنان به سوی ایران همیشه دراز است. جالب آنکه نگرانی از تحولات شرق کشور چندان نیست که از تحولات شمال غرب کشور. نگرانی یا حساسیت برخی به این همکاریها اهمیت یافتن نگاه بنیانگذاران دولت ایران معاصر است و بازگشت به تنظیمات کارخانه ایران معاصر. این نگاه بیماریست که از توهمات متنوع ایدئولوژیک یا توطئه مبتنی بر موذیگری بر میخیزد. ایران برای همه ایرانیان (مقیمان فلات ایران/ اتباع دولت ایران) است و این اصل مدرن در نگاه شبهنظریه فرازمینی و کهکشاننورد ایرانشهری (نام جدید پانایرانیسم) و امثالهم غایب است. عدم کاربرد نامهای رسمی و معیار بینالملل برای همسایگان بازی کودکانه است. وای اگر کودکفکران یا «کودکان بزرگسال و درشتمدرک» بخواهند با افکار و لجاجت کودکانه به دولت ایران مشاوره دهند.
از بررسی چنین تحولاتی درس میگیریم که راه قدرتمندی ایران و به حاشیه نرفتن آن که موجب احیای عظمت نسبی قابل تأمل معاصر آن و ثبات و اعتبار کشور میتواند باشد، مطالعه بینالمللی ایران در طول تاریخ در عین مقایسههای تطبیقی و در نتیجه، بینالمللی شدن ایران برای حضور در متن حیات اقتصادی و تحولات سیاسی و ژئوپلیتیکی جهان و در حاشیه قرار نگرفتن آن است. طبعأ هر نوع خطای استراتژیک راه را طولانی مینماید. دو کشور همسایه یورآسیایی روسیه و ترکیه معاصر دو کشور قابل مقایسه تطبیقی برای ایران است. ایران اگرچه با اروپا فاصله دارد ولی ژئوپلیتیک آن میتواند جبران این فاصله و مشکلات اقلیمی را فیالفور بکند. تنها مسأله فرهنگ و حقیقتپذیری باقی میماند که درد بزرگی است اما درمان دارد که اگر در آغاز قرن پانزدهم درمان آن آغاز گردد طی چند دهه میتوان امیدوار به نتیجه شد، در غیر اینصورت بهجای درمان تدریجی باید منتظر مرگ تدریجی نشست.
اگرچه ساختار اجتماعی سیاسی تا حدودی میتواند ضعف شخصیتی و فرهنگی را پوشش دهد و از حقوق فردی شهروندان یا اتباع و میماند دفاع نماید ولی در هر صورت همواره باید به تقویت ساختار و فرهنگ پرداخت.
اگر این منطق استدلالی و توضیحات بالا به ساحت غرور کاذب و بیاساس برخورد باید یادآوری کرد که این اقلیم و جغرافیای طبیعی ایران نبود که در دهههای اخیر دشتها را فرونشاند و طبیعت را تخریب نمود. این دست متجاوز بالذات همان ضدفرهنگ و نظام ضدمعرفتی بود که از آستین درآمد و شیشهای در طبیعت، بیخیال رها کرد تا حریقی افروزد و گیاهان و جانوران را ددمنشانه بسوزاند. تمدنی برتر میطلبد تا قدر طبیعت را آنچنانکه اسلام تأکید کرده بفهمد و پیشتر ضابطهها، برنامهها، قوانین و نظامهای مدیریت و مهار سریع آن را تدارک دیده باشد. تجسم عامل سهوی حریق، فلانکی که احتمالأ نام شیکی بر خود نهاده و بیخیال به خواب رفته است در حالی که گونههای مختلفی با زجر از بین میروند، جز خاطره نفرت نیست اگرچه بخواهیم به مد روشنفکری روز، نفرت از موجودات فرهنگگریز و تمدنبرانداز و خدانشناس را دون شأن و شخصیت روشنفکر خویش دانیم.
اشارهای گذرا به بردهمآبی در برابر سلبریتیها و به دست و پای آنان افتادن - طبق فیلمهای ارائه شده - خاطره حکایت «گناه بیلذّت» را به یاد میآورد که چون حضرت علی از مرزهای ایرانشهر میگذشت …
«امیرالمؤمنین در پیشاپیش سپاهی گران به طرف صفین در حال حرکت است به شهر کوچکی به نام «انبار» - در عراق - میرسد، مردم شهر که تا چندی پیش در قلمرو شاهنشاهان ساسانی بوده و به آداب و رسوم پیشین تربیت شدهاند، همه برای استقبال از موکب خلیفه، ساعتها در زیر آفتاب سوزان در کنار جاده صف کشیدهاند، با رسیدن خلیفه همه به خاک افتاده و زمین ادب میبوسند، تعظیم میکنند و سجده میبرند. امیرالمؤمنین متعجب از اسب پیاده شده و به مردم فرومانده میفرماید:
چه معصیت بیلذتی مرتکب میشوید و چه خفت و ذلتی تحمل میکنید! در سجده به بنده خدا نسبت به خداوند شرک میورزید، ساعتها گرد و خاک میخورید و حرارت آفتاب میبینید و خودتان را زبون و حقیر میکنید. من و شما هر دو بنده عاجز خداوندیم، من هم مثل شما اسیر بستر بیماری و دچار چنگال مرگ میشوم. من و شما باید به خدایی سجده ببریم که بیمار نمیشود و نمیمیرد و مرا از اینکه پیشوا و امیر شما هستم هیچ مزیتی بر شما نیست بلکه فقط بار مسؤولیت سنگینتری به دوش دارم».
فرمول واقعی متغیر اصلی فرهنگ برای متغیرهای وابسته سیاست و اقتصاد و در نتیجه تشکیل دولت رفاه باید مدنظر هر دولتمردی قرار گیرد. اگر روشنفکری منکر چنین فرمول و نتیجهای است جرأت کند و پا به میدان مبارزه معرفتی و مناظره فکری نهد که جز با صراحت نمیتوان از مخاطرات دور شد.
شرحِ هر حلقهی مویِ تو به سالی بکشد
دل به هر پیچ و خمش بارِ خیالی بکشد
حلقه در سلسله را نقشِ محالی بکشد
طرفه این رنج به سودایِ وصالی بکشد
ارسال نظر