انقلاب برای معنویت سیاسی
انقلاب برای معنویت سیاسی
بابک ابراهیمی
استاد دانشگاه
بنیادِ جهان نیست مگر داد به هر سو
هر ذره چه پیوسته چه آزاد به هر کو
هر ذره به هر ذره بپیوندد با عشق
شیرین رباید دلِ فرهاد به هر رو
تغییر برخی انقلابیون به اصلاحطلبان، اگرچه عجیب و متناقض مینماید ولی بیانگر یک جامعه پر از تضاد است که تضادهایی حتی بدون اساس چندان منطقی پذیرشی عام و مقبولیتی جاافتاده دارد. این تضادها ریشه در عدم تلاش کافی برای حل آنها دارد. پس در حقیقت مهم است توجه کنیم که بذر تحولات سیاسی و اجتماعی در چنین خاکی نمو مینماید و ریشههای انقلاب در بستر فرهنگ تاریخی جامعه نهفته است. اصلاحات در این میان چه وضعیت تاریخی دارد و چگونه شد ایرانیان به انقلاب علاقهمند شدند در حالی که کودتا و ترور شاه در ایران مرسومتر بود؟
تا پیش از درگیری ایران با تجدد، چند شاه از جمله نادرشاه و آقامحمدخان با توطئه داخلی و ترور شبانه در خواب، دنیای فانی را وداع گفته بودند و درباره نادرشاه توأم با ترور، کودتا بر علیه سلسلهاش رخ داده بود.
زمانی که رضاخان تحت حمایت مردم ترقیخواه و قاجاریان مشروطهخواه در حال پایان دادن به سلسله قاجار بود، برای کسی این تحولات امری شگفت نبود که تاریخ ایران تغییر مداوم سلسلههاست بدون نهادهای قدرتمند غیر نهاد حکومت، در بستر اجتماعی دروغ و فحاشی و حبوبغض یا عشقونفرت، در حالی که اگر در آن لحظه هاتف غیبی در مجلس به گوش رضاخان میخواند که تنها ۵۳ سال بعد به سلسله تو پایان داده خواهد شد، رضاخان احتمالا بیشتر خشمگین میشد تا متأمل در فرجام کار، و هنگامی که آرام میگرفت دودمان کمعمر خود را با سلسله کوتاهمدت افشاریه مقایسه میکرد. ولی نمیدانیم او در نهایت کدام وضع را انتخاب میکرد: وضع مرسوم یا وضعی دیگر همانند تشکیل شورای سلطنت برای جانشینی خود؟ اما همین بند میتواند به یک نمایشنامه جذاب بدل گردد.
هنوز مسائل قدیم ایران حتی با وقوع مشروطه و تاسیس نهادهای نوین اجتماعی سیاسی چندان حل نشده بود که ایدئولوژی وارداتی چپ جامعه را در فشار بیشتری میگذاشت. سلطنت، به عنوان یک نهاد معتبر سنتی، و مورد تأیید و حمایت علما بهعنوان سلطنت اسلام از نظر ایرانیان نیز موهبتی الهی بود که اکنون با وقوع مشروطه، از سوی مردم به شخص شاه تفویض میشد (دیگر نه برای حکومت/ بلکه برای سلطنت) وگرنه شاهان باستانی عمدتا بیاعتنا به تلاشهای زمینی باورمند بودند که این فره ایزدیست و آسمانی. اما اصل ۳۵ متمم قانون اساسی مثل بیشتر اصول دیگر حسب ذائقه قانونگریز غالب ایرانیان تنها بر روی کاغذ و در حرف و ادعا باقی میماند و اشتباهات دیگر شاه و کارگزارانش در مختل کردن انجام وظیفه سالم نهادهای اجتماعی و عدم اهتمام کافی مردم به آموزشهای مدرن نیز فهرست عوامل زوال را تکمیل میکرد تا قوام سلطنت پهلوی به دست شاه و برخی همراهان رو به تضعیف و سرانجام سقوط گذارد. به عبارتی شاه با عملکرد پرخطای خود در جامعه ایران با ویژگیهای غیرقابلانکار در دو دهه پایانی سلطنتش به آرامی در حال قرار گرفتن در نقش رهبر سلبی انقلاب بود.
شاه اگر جامعهشناسی ضعیفی داشت و نهادهای حکومت و مشاورانش اطلاعات کافی را به شخص اول مملکت نمیدادند، احتمالأ این را هم نمیدانست که روحانیان تنها نقش تاریخی پشتوانه مشروعیت دینی نهاد سلطنت را نداشتند و از قدیم در حالی که دولت توسط شاهان رهبری میشد، جامعه توسط روحانیان رهبری میشد. اعلیحضرت نقشههایی برای آینده کشور داشت که با واقعیات علمی، بینالمللی و جامعهشناختی نمیخواند و بیشتر به آرزو و خیال میماند تا نقشه راه هدایت کشور به دروازههای تمدن. شاه چون خطر انقلاب را احساس کرد به اهمیت علوم انسانی بیشتر پی برد و با جامعهشناسان مورد اعتماد نسبی خود چون احسان نراقی، از نزدیکان فرح دیبا (پهلوی) و غلامحسین صدیقی، وزیر کشور کابینه مصدق ملاقات کرد. احسان نراقی که به گفته خود هشت بار با شاه ملاقات کرده بود، معتقد بود که شاه نه شهامت و شجاعت نادرشاه را داشت و نه تدبیر و سیاست شاه عباس را. پس یعنی اعلیحضرت اگر این خصیصههای فردی را داشت امکان بقا در قدرت دورۀ مدرنیته را میداشت؟
پاسخ دشوار است و اگر بخواهیم طبق عادت ایرانی عمل کنیم، جواب شتابزده و به احتمال زیاد پرخطایی را ارائه خواهیم کرد. حقیقت با شتاب و بدون تحقیق به دست نمیآید. اما پاسخ دیگری میدهیم: شاه اگر بر اساس حاکمیت قانون سلطنت میکرد و دخالتی در امور حکومت و کار نهادهای مسؤول نداشت و تنها در مقام یک مشاور غیرمسؤول عمل میکرد با همان ویژگیهای فردی خود از تخت سلطنت سقوط نمیکرد.
اصل پاسخهای ساده به سؤالات پیچیده و معادلات چند متغیره دادن در ایران مرسوم بوده و از معمولیترین افراد جامعه تا نخبگان و شاه را در بر میگرفت، درست همانند نقض مکرر و روزمره قانون اساسی و به شمار نیاوردن قانون بهعنوان مرجع اصلی مدیریت جامعه یا نفی حاکمیت قانون در عمل، توهم توطئه و ... . بله در آن هنگام بیتوجه به مشکلات ریشهدار اجتماعی و ضعفهای تاریخی بسیاری فکر میکردند تنها مشکل مملکت شخص شاه است و نه شیوه حکمرانی فراقانونی او. با این حال باید در نظر گرفت که اعمال فراقانونی شاه از سوی قانونگریزان جامعه مورد ملامت قرار نمیگرفت اگر نگوییم در عمل پشتیبانی میشد.
سرنوشت انقلاب در میان سه جریان عمده مخالف شاه در احتمال جایگزینی یک جریان یا همکاری جریانها برای شکلگیری یک جمهوری یا دموکراسی غربی، بستگی به متغیرهایی داشت. یک بررسی ساده ولی قابل اعتنا این بود که اگر مجلس نقش اصلی را در انتقال قدرت بازی کند، جریانی که به نام لیبرال شناخته میشد، برنده اصلی و موقت خواهد بود ولی با این وجود، دوام دموکراسی در جامعه انقلابی مورد تردید جدی بود. در صورت دوم، میرفت تا شاید در زدوخورد مسلحانه سرنوشت انتقال قدرت تعیین گردد، آنگاه به طرز وحشتناکی قدرت در دست چپها بهویژه سازمان متصلب مجاهدین خلق خواهد افتاد ولی اگر مردم در خیابانها باشند، روحانیان سنتی انقلاب را رهبری خواهند کرد. این فرضیه هم با توجه به واقعیات تاریخ ایران و سابقه همکاری علما با سلطنت - حتی سلطنت جور بنا به اصل فقهی مجاز بودن همکاری با حکومت جور برای کاستن از حوزه جور - مطرح بود که در غیاب چپهای برانداز، امکان باقی ماندن نهاد سلطنت با تغییر پادشاه و عدم تغییر نظام پادشاهی مشروطه تا حدودی محتمل بود.
احسان نراقی، جامعهشناسی آرام و متفاوت با جنس علی شریعتی مزینانی انقلابی، دو بار در شهریور و آبان ۱۳۵۷ در جمع میزبانان میشل فوکو فیلسوف فرانسوی و منشی همراهش بود. بنا به گزارشها، جمع میزبان در قم شامل آیتالله شریعتمداری، مهندس مهدی بازرگان و غلامعلی حدادعادل جوان بود که سؤالات بنیادین فیلسوف را پاسخ میدادند و او را با درک اینکه در ایران نمایشی از مدرنیته وجود دارد و حزب و امثالهم جدی نیستند، شاید با تردید به این نتیجه رسانده بود که ایران «روح یک جهان بیروح» است و معنویت، آن هم «معنویت سیاسی» مجددا در شرق در جو مدرنیته در حال احیا شدن است اما گویا در این باب تردید داشت که بلافاصله میافزود: «هماکنون صدای خنده فرانسویان را میشنوم، اما میدانم که اشتباه میکنند.» او از تمایل و استقبال فکری شگرف تودههای مردم به آیتالله خمینی به وجد آمده بود و میگفت: «میگویند که دوگل به برکت ترانزیستور از عهده سرکوب قیام نظامیان فرانسوی در الجزایر برآمد. اگر شاه هم ناچار کنار برود، تا اندازه زیادی به برکت نوار ضبط صوت خواهد بود که بهترین نمونه ابزار ضداطلاعات است.» نوار ضبط صوتی که قبلأ کاربرد هنری ضبط و پخش ترانهها با صدای آوازهخوانان محبوب را داشت، اکنون کاربرد سیاسی پخش صدای رهبری کاریزماتیک برای تودههای مردم یافته بود. چرا و چگونه؟
شاید فوکو کارهای شریعتی را چندان جدی نگرفته بود که بداند در ایران با توجه به مانیفست انقلابی تبلیغشده ظهور یک رهبر میانهرو که تحت تأثیر فضای جامعه انقلابی میشود، ممکن است اما در کشاکش سنت و مدرنیته این رهبر یک رهبر سنتی خواهد بود بود نه چپ. و چون خاستگاه سنت دین و معنویت بود نظریه فوکو بهسوی منعقد شدن میرود. در آن سوی معادله انقلاب، ضعفهای حکمرانی پهلوی که از مشروطه و آرمانهای انقلاب مشروطه دور افتاده بود در عین حضور عادات قدیم اجتماعی، جایگزین یا به اصطلاح فرنگی؛ آلترناتیوی را میطلبید.
و اکنون بخش روشنفکرانه معادله قابل تأمل است تا بدانیم فوکو باید بر چه نکاتی متمرکز میشد. به جای نقد و بررسی علمی مشروطیت، روشنفکران جدید مطالبی تأثیرگذاری در خدمت و خیانت روشنفکران قدیم مینوشتند و برساخته جدیدی را به نام تشیع علوی به جای تشیع صفوی (سنتی- معنویتگرا) عرضه میکردند و استقبال عجیبی از سوی جامعه مییافتند. شبهروشنفکران ایدئولوژیمحور مارکسیسم را با درک عامه سنت واکنش میدادند تا آمیخته جدیدی تولید کنند که در سنتز نهایی آن موذیانه سنت مضمحل میگشت و در مرحله آخر با تز اسلام بدون روحانیت سنتز خود را مدرن جلوه میدادند تا پیروان چپ برخاسته از خانوادههای سنتی، گمان برند که هم سنت را خواهند داشت هم مدرنیته را و ارتجاعی نخواهد بود. کتوشلواریهای ایدئولوژی زده، روحانیان خدمتگزار به ایران در دربار شاهان معتبر صفوی را تحت عنوان روحانیان درباری در ذهن مردم قلب حقیقت و هتک حیثیت میکردند. در این میان روحانیان سنتی ایران بیپروا در صحنه بودند برای پاسداری از سنت و یادآوری جایگاه و پایگاه اجتماعی روحانیت در رهبری سنتی جامعه.
در کشمکش جریان چپ (بخشی سکولار و بخشی ایدئولوژیک/ با نام تشیع علوی که ربطی به اهل بیت نمییافت) و دینی (که تشیع صفوی نامیده میشد)، قدرت نفوذ سنتی روحانیان که پس از دولت دارای عالیترین تشکیلات اجتماعی در سراسر کشور بودند تأثیر خود را بر برخی عناصر چپی میگذاشت که از خانوادههای سنتی و حتی بسیار مذهبی و نیز روحانی میآمدند تا حدی که میشل فوکو میگوید: «من چندین دانشجو را در میان جمعیت شناختم که با معیارهای ما چپی محسوب میشوند، اما روی تابلویی که خواستهایشان را نوشته بودند و به هوا بلند کرده بودند، با حروف درشت نوشته شده بود: «حکومت اسلامی». از منظر فوکو این حکومت اسلامی با معنویت سیاسی برابر پنداشته میشد. او پس از بازگشت از ایران به فرانسه اعلام کرد که «تحت تأثیر تلاش برای گشودن بعدی معنوی در سیاست قرار گرفته است». مواضع فوکو در خصوص انقلاب ایران مورد نقد جدی حتی کسانی چون ادوارد سعید قرار میگرفت که در شرقشناسی تحت تأثیر فوکو بودهاند. با این همه، فیلسوف فرانسوی تأکید میکند که شاهد گرایشهای ضدیهودی و بیگانههراسانه به خصوص در رابطه با کارگران افغان بوده است. او در واکنش به بیتفاوتی سوسیالیستهای فرانسوی و سکوت معنادار چپ اروپایی در قبال انقلاب ایران به مفهومی به نام پارهسیا، یا حقیقتگویی؛ استناد میکرد و باور داشت که شرط اصلی حقیقتگویی به خطر انداختن خود است. زیرا معتقد بود که با حمایت از انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ حیات نمادین اجتماعی فلسفی خود را به خطر انداخته است.
حضور چپ، تشدید رادیکالیسم فضای سیاسی کشور بود. عریانترین خشونت به کار میرفت و قدرت را حق مسلم خود میدانستند، که طیفی از سکولار تا مذهبی را در بر میگرفتند. وقتی در کشاکش قدرت در میان جریانهای انقلاب در آن فضای رادیکال انقلابی، و خط و نشانهای چپ، اعدامهای انقلابی صورت گرفت؛ فوکو که برخلاف انقلاب فرانسه انتظار معنویت را داشت تا خشونت (به خیال اینکه چپ رهبری معنوی را پذیرفته)، نامهای اعتراضآمیز به مهندس بازرگان بهعنوان رئیس انجمن دفاع از حقوق بشر و زندانیان سیاسی مینویسد که اینگونه آغاز میشود:
«آقای نخستوزیر،
در سپتامبر سال گذشته – که چندین هزار مرد و زن در خیابانهای تهران به گلوله بسته شده بودند – شما مصاحبه با من را پذیرفتید، در قم، در منزل آیتالله شریعتمداری. تعدادی فعال حقوق بشر آنجا پناه گرفته بودند و سربازان مسلسل به دست ورودی کوچه را میپاییدند.
در آن هنگام شما رئیس انجمن دفاع از حقوق بشر در ایران بودید. انجمن از ناحیهٔ شما از خود جسارت به خرج داده بود. جسارت فیزیکی: زندان انتظار شما را میکشید، و شما پیشتر طعم آن را چشیده بودید.»
فوکو تحت تأثیر ارزشهای حقوق بشر برآمده از انقلاب فرانسه که در آغاز انقلاب فرانسه جایگاهی نداشت، در متن نامه میگوید: «چند هفتهای است که میکوشید به محاکمات شتابزده و اعدامهای عجولانه پایان دهید. عدالت و بیعدالتی نقطهٔ حساس هر انقلابی است: از این نقطه است که انقلابها زاده میشوند، از همین نقطه هم هست که راهشان را گم میکنند و میمیرند. و از آنجا که صلاح دیدهاید بدین موضوع به طور علنی اشاره کنید، احساس میکنم میباید گفتگویمان در این باره را به یادتان بیاورم.
ما از رژیمهایی سخن گفتیم که همزمان اینکه به حقوق بشر استناد میکنند بر مردم ستم روا میدارند. شما ابراز امیدواری کردید که با استقرار حکومتی اسلامی، که در آن موقع به طور گستردهای مقبول ایرانیان بود، این حقوق تضمینی واقعی بیابند. شما برای چنین امیدی سه دلیل آوردید. گفتید ساحتی معنوی قیام مردم را پشتیبانی میکند، قیامی که در آن هر فرد، محض خاطر جهانی سراسر دیگرگون، حاضر است هر چیزی را به خطر بیاندازد (و برای بسیاری، این «هر چیز» کمتر از وجود خودشان نبود): این ساحت معنوی معادل اشتیاق به رفتن به زیر لوای «حکومت روحانیون» نبود – به نظرم همین عبارت را به کار بردید. آنچه از تهران تا آبادان دیدم به هیچ وجه نظر شما را نقض نمیکرد.
در ارتباط با این حقوق، شما همچنین گفتید که اسلام به اتکای ژرفای تاریخی و پویایی کنونیاش قادر است با چالش خطیری که سوسیالیسم نتوانسته بهتر از سرمایهداری از پس آن برآید – اگر نگوییم آن را بدتر کرده است – رودررو شود. این روزها برخی که گمان میکنند چیزهای زیادی دربارۀ جوامع اسلامی یا دربارهٔ ذات همهٔ ادیان میدانند میگویند «این غیرممکن است». من از آنها بسیار محتاطترم، نمیدانم مسلمانان به نام کدام اصل جهانشمولی میبایست از جستجوی آیندهشان در اسلامی که میبایست چهرهٔ جدیدش را به دست خود بسازند، دست بردارند. چرا در عبارت «حکومت اسلامی» همهٔ سوءظنها بلافاصله متوجه صفت «اسلامی» میشود؟ واژهٔ «حکومت» بهخودیخود برای آنکه ما را گوشبهزنگ نگه دارد کفایت میکند. هیچ صفتی– دموکراتیک، سوسیالیست، لیبرال، مردمی– حکومت را از الزاماتاش معاف نمیکند.»
فوکو که انقلاب ایران را با انقلاب فرانسه متفاوت میپنداشت و اکنون به راز بیاعتنایی چپ اروپایی پی برده بود، بدون توجه به نوپا بودن مشروطه حقمحور در ایران که بهصورت نظاممند تضعیف شده بود و شاید بدون نظر گرفتن وجه مشترک همه انقلابها و با غفلت از جریانهای هایدگری و دیگر چنین ادامه میدهد:
«شما گفتید حکومتی که اقتدارش را از اسلام گرفته باشد به واسطهٔ وظایفی که در دین ریشه دارد محدودیتهای قابل توجهی بر حاکمیتاش بر جامعه وضع میکند. چنین حکومتی به واسطهٔ خصلت اسلامیاش به «وظایفی» تکمیلی پیوند خورده است که میبایست آنها را رعایت کند، چرا که مردم میتوانند دینی را که میان آنها و حکومت مشترک است علیه حکومت به کار گیرند. این ایده به نظرم مهم رسید. شخصاً به اینکه حکومتها ممکن است داوطلبانه به تعهداتشان عمل کنند اندکی مشکوکام. با این وصف، به نفع حکومتشوندگان است که بهپاخیزند و گوشزد کنند که به سادگی حقوق خویش را به آنانی که بر آنها حکومت میکنند واگذار نکردهاند، بلکه میخواهند وظایف حاکمان را بر آنها تحمیل کنند. [هیچ حکومتی نمیتواند از این وظایف بنیادین شانه خالی کند و] از این منظر، محاکماتی که این روزها در ایران در جریان است به راستی نگرانکننده است.»
بدین ترتیب فوکو تحولات متفاوت اروپا و فاصله تاریخی استبداد پسپریروزی اروپا را با استبداد شرقی و خودکامگی دیروزی ایران چندان در نظر نمیآورد و بیتوجه به درخواست اعدامهای انقلابی از سوی تشکلهای انقلابی و بخش قابلتوجهی از جامعه سرگشته رادیکال و بیگانهشده با سنت، شاید انتظار اصلاحات از انقلاب داشته است. اما آنچه روشن است بررسی و نقد نظریه ارجمند فوکو به منزله نفی حقایقی از آن نیست. تلاش برخی برای اشتباه مطلق دانستن برداشت فوکو چندان اخلاقی و جوانمردانه به نظر نمیآید که در فقدان متفکر و عدم امکان دفاع و ارائه نظر، تفکر ایشان به سبک شرقی مورد حمله قرار گیرد. تحلیل فوکو هنوز و همیشه ارزشمند است. درک و توصیفات و اهتمام فوکو به اسلام و معنویت در کنار کارهای بزرگ، امکان تحلیل درست انقلاب و درک چگونگی تاثیرات رادیکالیسم چپ بر سنت و معنویت هم پیش از انقلاب و هم در انقلاب را به ما میدهد. آنچه روشن است ایرانیان با دستهای خالی ولی با افکار پر از تزهای انقلابی روشنفکران انقلاب کردند و خواهان اشد مجازات برای پیروان سلطنت و نابودی نهاد تاریخی و معتبر سلطنت شدند، در حالی که شاید انتظار پیچیدگیای چنین نداشتند. واکنش شاه به انقلاب با تشکیل شورای سلطنت تلاشی بود برای نجات نظام مشروطه سلطنتی در جهت جبران نقض بیستپنجساله مشروطیت از جانب خود. اما نظام مشروطه سلطنتی با احیای مشروطه ممکن بود که غلامحسین صدیقی یا کریم سنجابی یا شاپور بختیار در فرصت اندک در طوفان انقلاب چنین امکانی نداشتند. تشکیل شورای انقلاب از سوی رهبر حکومت اسلامی واکنشی بود به تشکیل شورای سلطنت. انقلاب پیروز شد و ایران در عرض ۷۲ سال پس از عبور از سلطنت مطلقه به مشروطه وارد مرحله جدید دیگری شد که ایدئولوژی چپ بر آن تأثیرات غیرقابل انکاری گذاشت.
مثنویِ مَعنَوی را خواندیم
شیرین و تلخِ آن را ماندیم
ما سرد و گرمِ دهر کشیدیم
در درد و رنجِ فردا ماندیم
ارسال نظر