چند کلمه پیرامونِ زن کُشی در خوزستان
ماندانا صادقی
روزنامهنگار
تصویر شوهر/ پسر عمویی که سر بریدهی زن/دخترعمویش را در خیابانهای اهواز میچرخاند، همه را شوکه کرده. آنقدر که هرجا میروی یا هر پلتفرمی از شبکههای اجتماعی را باز میکنی، حرف از این زن کُشی است. یعنی من میگویم زن کُشی.
من با عنوان "قتل ناموسی" مخالفم. چون باور دارم همین عبارت "ناموس" و حفظ و مراقبت از آن (بخوانید کنترل آن) تا امروز مجوزی بوده برای اقدامهای غیرقانونی مانند، قتل و زندانی کردن. مخصوصاً برای آن دسته از افرادی که"زن" را بالفطره، خطاکار میدانند (حواوار) یا مستعدِ خطا.
قتل ناموسی، یعنی قاتل میتواند بدون در نظر گرفتن قوانین مربوط به جرم، خودش را فراتر از قانون بداند. میتواند برای هرگونه "اتهام" یا "جرم" تعیین تکلیفی در حدِ کُشتن و سربریدن و مفقودالاثر کردن وضع کند و همهی اینها را در پوشش "ناموس" انجام بدهد.
اما چون ریشهی زن کُشی در خوزستان به این زودیها خشک نخواهد شد، میخواهم در اینجا چند کلمهای بنویسم. هم از رنجِ زن بودن و هم از رنجِ عرب بودن در جامعهای که تمام تقصیرها و گناهها و خطاها را کاملاً وابسته به قومیت، مورد بررسی قرار میدهد، اما از تکان دادنِ نوک این پیکان به سوی دولت، حاکمیت و عوامل پنهان و آشکارِ اجتماعی، عامدانه حذر میکند.
همه میدانند که زن کُشی در خوزستان فقط منحصر به سر بریدن نیست. وقتی خانواده، طایفه، همسایه ... هر نوع ازدواجی (از خون بس تا ناف بری، تا کودک همسری و ازدواج فامیلی و ازدواج اجباری) را یا تایید میکند یا تشویق، یا با سکوت از کنارش رد میشود، انتهای راه برای زنی چنین تحت ظلم، مرگ است.
وقتی مادر، خاله، عمه ... در مقابل خودسوزی زنان سکوت میکنند و با برپایی مراسم ختم و حلواپزی و ...از آن عادیسازی میکنند، و تشییع جنازهی این زنِ از ظلم سوزانده شده را به یک اعتراض جمعی علیه حقِ زن تبدیل نمیکنند، وقتی پدر، برادر، عمو، همکار ... طلاق را به هر دلیل تقبیح میکنند، به عبارتی هر روز زن کُشی در حال اتفاق افتادن است.
وقتی قبل از به قتل رسیدنِ فاطمه برحی، ریحانه عامری و رومینا اشرفی؛ هر روز گفتیم یا سکوت کردیم در مقابل حرفهای دیگران که: "فرار کرده، مُدل شده، یا چرا نمیآید سر خانه و زندگیاش!" ناخواسته، در جمع کردنِ هیزمهای آتشِ زن کُشیِ احتمالی آینده را، با مجوز "غیرت" فراهم کردهایم.
اما درد زن کُشی فقط دردِ سر بریدن نیست و در آن خلاصه نمیشود. درد جایی است که عدهی زیادی از هموطنان زن کُشی و جنایت وحشیانهی سر بریدن و کتک زدن و کشتن را صاف میگذارند توی دامن یک جغرافیا!
ارتباط دادن زن کُشی فقط به سنتهای قبیلهای، یا یک قوم خاص (در این فقره عربها) اتفاقاً آدرس غلط دادن است. آنهایی که به ما میگویند باز هم از عربهای وحشی که زنهایشان را سر میبرند، دفاع نکن، اتفاقاً همدستان ناپیدایِ زن کُشی هستند. چرا که به جای زیر سوال بردنِ قوانینِ ضد انسانی، ضدبشر، ضد زن، که یا قبلاً نوشته شدهاند یا به مدد دولتها، در حال نگارش یا تولید یا تبلیغ هستند، نوک پیکانشان را به سوی بلوچها و کُردها و عربها ... میگیرند.
اینکه ما خوزستانیها (عرب و بختیاری و لُر و شوشتری و آبادانی و بهبهانی...) باید از این زن کُشی ناراحت باشیم و مسولیت بیعملی و کمکاریمان را به عهده بگیریم و آن را ترمیم کنیم، یک چیز است، اما ایستادن در جلوی ارائه تصویری جعلی و هدفدار از خوزستان و عربهای خوزستان، یک چیز دیگر است.
چرا که این تصویرِ جعلی و منتسب کردن این نوع وحشیگری به همهی عربها اتفاقاً مجوز خوبی است برای کسانی که قصدشان سرکوب بیشتر مردمِ این سرزمین است.
در میانهی بُهت و غم و دردِ ناشی از زن کُشی، هیچ کس از بودجههایی که باید صرف توسعهی متوازن در خوزستان میشد اما به جایش صرفِ تبلیغات ... شد، نپرسید. از بودجهای که باید صرف فرهنگسازی و خانههای امنِ برای زنان میشد، اما خرجِ صدا و سیمای میلی و ... مجلل شد، نپرسید. هیچکس از مبادلاتِ کثیف وزارت نفت و پیمانکارانش با مدیران استان خوزستان بر سر زمینهای تصرفی عربها نپرسید. چون کسی نباید یادآوری کند که مرد عرب هم همیشه چاقو به دست بالای سر زن و دخترش نایستاده است. مرد عرب برای یک مینی بوس که دختران روستایش را به سلامت و امن به مدرسه ببرد، هر روز در حال نامهنگاری و التماس و خواهش و گردن کج کردن برای نمایندهی وزارت نفت و بزرگان سیاسی و ... است.
انداختن توپِ عربهای زن کُش، عربهای سوسمارخورِ دخترکُش، عربهای ناموس پرست و ... در زمینِ یک قوم با ریشههای تمدنی، دقیقاً همراهی کردن با پروژهای است که یک سرش در دست سرکوبِ داخلی است و یک سرش در دست اسلحهفروشان و جنگ افروزانِ خارجی، تا با جعل واقعیت و انکار کمکاریهایشان در این جغرافیا، مجوزهای سرکوبشان را تقویت کنند.
زن کُشی نه از دل سنت بلکه از دل قوانین بیرون میآید. از دلِ قوانینی که به صورت بالقوه در دست همهی مردان است.
زن کُشی اگر فقط بسته به سنت بود، چرا رسمهایی مانند زنده به گور کردن دختران، از بین رفت اما سنتِ زن کُشیِ مثلا ناموسی، نه؟!
به همین دلیل و بسیار دلایلِ ریشهدارِ اجتماعیِ دیگر، قتلِ مُنا حیدری قتلی است که پیش از آنکه به وسیلهی قمهی سجاد و به تبعیت از سنتِ قبیلهای انجام شده باشد، به مجوز قانونهای پیدا و ناپیدایی انجام شده است که همه میدانیم از کجاست!
قانون برایِ مردِ متجاوز به دختر و خیانتکار به همسر، در آبادان، سناریویی دروغ با بودجهی عمومی میسازد و از تلویزیون پخش میکند، تا از حرمتِ جعلیِ مدیرِ دولتی صیانت کند، اما به مُنا و مُناها که میرسد، فرمانِ قتل میدهد!
به جای انگشتِ اتهام گرفتن به سمتِ مُنا حیدری و فاطمه برحی و دیگر دخترانِ بی نام و بی سرِ خوزستان، انگشت اتهام را به سمتِ نهادهایی بگیرید، که بودجههای فرهنگی را صرف برگزاری شبهای شعر آبکی و جشنوارههای به درد نخور کردند.
انگشت اتهام را به سمت آن رسانهای بگیرید که با غلامرضا شریعتی مصاحبه کرد و از قول او تیتر زد: پارلمان زنان در خوزستان تشکیل میشود.
به جای داستان سراییهای راست و دروغ پشتِ سرِ مُناها و فاطمهها و...انگشتتان را به سمت مدیرانی بگیرید که به جای استخدامِ کارشناسان و روانشناسان و جامعهشناسان، میخواهند مشکلاتمان را به مدد مداحان حل و فصل کنند.
۱۸ بهمن۱۴۰۰
آبادان
ارسال نظر