ضرورت آموزش دائمی 

ضرورت آموزش دائمی 

بابک ابراهیمی 

 استاد دانشگاه

امروز شاهد تأخیر در امور حیاتی جامعه چون واکسیناسیون، نیافتن راهی زودهنگام برای رفع تحریم و مشکلات اقتصادی و اجتماعی و حل مسائل دیگر جامعه هستیم. این مشکلات را باید معلول یک علت بزرگ دانست: فقدان آموزش علمی دائمی.

 

مقصود ما از علم در این یادداشت، دانایی به معنای عام و نه تخصصی است. هر انسانی در صورت نداشتن دانایی خود دچار مشکل می‌گردد و یک جامعه با جمع چنین جماعت کم‌دانش در حضیضی فرو می‌افتد که علت‌العلل آن سقوط، فقدان آموزش علوم ابتدایی به معنای عام در حالت درست؛ و هنر یا مدل درست اندیشیدن است. فردوسی در آغاز کتاب شاهنامه به درستی بر همین نکته مهم تأکید دارد: «کسی کو خرد را ندارد ز پیش/ دلش گردد از کردهٔ خویش ریش». ریشه زخم‌های وارده بر جامعه، از اهمیت کافی ندادن ساکنان کشتی جامعه در دریای متلاطم زندگی به خرد و عقلانیت است که برخی مسافران تنها خود را می‌بینند و جایی را که دارند. نه دل در سلامت کشتی دارند و نه خطرات پیش رو را در می‌یابند.

 

 اینک برای رسیدن به خردگرایی و خردورزی باید از چند خوان (خان) گذشت. اجازه دهید از ابتدا شروع کنیم: بدیهیاتی غلط در ذهن آدمی همواره موجب خطای آدمی می‌شود. فهم این نکته، نقطه آغاز اصلاح نحوه تفکر است. علم بر اصل آزمون و خطا استوار است اما ذهن ورزیده چنین بدیهیات نادرستی را دور می‌ریزد و اسیر کلیشه و خطاهای قابل اجتناب و پذیرش غیرآزموده نمی‌شود. آزموده را هم نمی‌آزماید که آزموده را آزمودن خطاست. ذهن ورزیده سهل‌انگاری نمی‌کند و سهو را به حداقل می‌رساند.

 

انسان با طبع انسانی به معنای حقیقی در جستجوی راهی برای گذار از خوان جهالت و توحش با برافکندن پیله‌های ناپیراسته است. ذهن انسان خردمند فارغ از تحصیلات و سواد، اتوماتیک راهی برای آزمودن درست از نادرست می‌یابد. بنابراین صاحب چنین ذهنی یا اگر درست‌تر گفته باشیم؛ «ذهنی صاحب چنین آدمی» دمی از آموختن غفلت نمی‌کند یا به سخن فردوسی در آغاز کتاب شاهنامه: «ز هر دانشی چون سخن بشنوی/ از آموختن یک زمان نغنوی»؛ و در فصل پادشاهی اردشیر چنین اندرز می‌دهد: «زمانی میاسای ز آموختن/ اگر جان همی خواهی افروختن».

 

در خصوص اصالت ذهن بر جسم مادی یا برتری جان بر تن در عبارت «ذهنی صاحب چنین آدمی» دو نکته غربی و شرقی را برای ایضاح منطق آن می‌آوریم:

 

نکته غربی؛ واژه Geist (گایست) یک اسم آلمانی است که دارای درجه بالایی از اهمیت در فلسفه آلمان است. حوزه معنایی آن با شبح، روح، ذهن و عقل انگلیسی مطابقت دارد. برخی از مترجمان انگلیسی برای کمک به انتقال معنای این اصطلاح به واژگان «روح / ذهن» "spirit/mind" یا «روح (ذهن)» "spirit (mind)" متوسل می‌شوند.

 

و نکته شرقی؛ در شعر مولوی شمس مشعشع با نام غربی و بین‌المللی Rumi بازتاب می‌یابد که از قضا آثارش به خوبی معلوم می‌کند که هم دریایی سرشار از عرفان شرقی و الهیات و دین است، هم در حالی که امواج عقلانیت و فلسفه یونانی را نیز مد نظر بی‌جزر داشته است در دفتر دوم مثنوی معنوی می‌گوید: «ای برادر تو همان (همه) اندیشه‌ای/ مابقی تو (خود) استخوان و ریشه‌ای/ گر گل‌است اندیشه تو گلشنی/ ور بود خاری تو هیمه گلخنی».

 

اما اگر از این خوان‌ها هم یک به یک بگذریم و در این گذار چون آموزه‌ها و تعلیمات شمس، پیله برافکنیم، برای رسیدن به آغاز پرواز جان به خوان منابع موثق برای آموختن می‌رسیم. منابع آموزش، حیاتی‌تر از آن می‌نماید که بدان توجه کافی می‌شود و آثار خانمان‌برانداز بی‌توجهی بدان در آینده تجسدی دردناک خواهد یافت.

 

دریغا و دردا که با ظهور فضای مجازی بیش از آنکه حقیقت آشکار گردد بیشتر شکار گردد و بال پرواز به تیر جهل گرفتار آید. 

 

بهره‌گیری از منابع مسموم و یا بی‌خاصیت، حقیقت را در هاله‌ای از ابهام و گدازه‌های مذاب آتشفشان تازه فعال فرو می‌افکند و دیوار بلند و سر به فلک کشیده آن در درازنای تاریخ، به موریانه ضدحقیقت‌، به مرگی تدریجی فرو می‌ریزد.

 

فضای مجازی چون کاردی‌ست که هم برای خدمت به کار می‌رود و هم برای خیانت و جنایت. هر کسی را گرچه یارای برداشتن کارد باشد، اما کار با کارد کار هر کسی نباشد. رجوع به مراجع معتبر و منابع موثق نیز دانش منبع‌شناسی و مأخذ‌شناسی را می‌طلبد که آن کار دارندگان باشد. باز به گفتار فردوسی در آغاز کتاب شاهنامه: «به گفتار دانندگان راه جوی/ به گیتی بپوی و به هر کس بگوی».

 

اینک خورشید حقیقت از پس ابر ابهام برون می‌آید که چاره‌ای جز آموختن دائمی و نهادینه کردن آموزش درست‌بنیاد مستمر و مداوم نداریم.

 

پس از خانواده و تحصیلات نخستین، دانشگاه می‌توانست و می‌تواند موتور تحول معرفتی جامعه و توسعه کشور شود و به جامعه خط درست و راه حقیقت را نشان دهد. شگفتا که قدمای تحصیل‌نکرده یا با تحصیلات قدمایی راه حقیقت را بهتر از خیلی چشمگیر از تحصیلکردگان امروزین جامعه دردمند ما یافته بودند. آنان دردهای دیروز را مرهم می‌نهادند و این خیل، فارغ از خیل دردمند؛ درد را نه می‌داند و نه می‌شناسد و نه درمان را می‌شناسد، نه از درد کاسته که بر دردها می‌افزایند. رجوع به کتب قرون قدیم و نفس کشیدن در آن دوره و زندگی کردن با آن انسان‌ها، ذهن انسان حق‌جو را به چشم‌اندازی شگرف خیره می‌کند و سؤالی حیاتی متولد می‌شود:

 

چگونه قرون سوم و چهارم تا هفتم و هشتم چنین انسان‌هایی تمدن‌ساز می‌سازد که امروز نمی‌سازد؟

 

یک پرسش ساده‌تر، چگونه نسلی مجازی که غرق در آن بخش از دالان‌های گمراه‌کننده فضای مجازی‌ست، ادعای دانایی و مباهات به تمدن دارد در حالی که از همین چند نکته ساده مورد اشاره از منابع قدیم تمدنی غافل مانده است؟

ارسال نظر

یادداشت

آخرین اخبار

پربازدید ها