همه روزگار تو نوروز باد
مجید کریمی
پژوهشگر
حکیم فردوسی برای جوانان این مرز و بوم هدیه نوروزی و نغمههای بهار امیدبخش و سرزندگی را فریاد میکشد. استاد سخن پارسی در دورهای پرآشوب، پرمخاطره و بیسامان برای امروز و نوروز ما پیامآور همه آن چیزی است که یک ایرانی و هرآینه هر انسانی دلبسته آن است. او میسراید:
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
بر این نامه گر سالها بگذرد
بخواند همی هر که دارد خِرد
با داشتن چنین گوهر درخشانی بهراستی باید دل به که سپرد و روزگار بد پیمان را چگونه سر کرد؟ امید، نوروز و نوبهار واژگان کلیدی حماسیسرای بزگ جهان است که غالبا فردوسی آنها را بهجای یکدیگر مکرر بهکار برده است.
بدو داد پاسخ که ای شهریار
همیشه دلت باد چون نوبهار
نیاز نسل امروز ما به راستی پناه بردن به سرآمدان شعر پارسی و آشتی با سرودههای ادبی کهن و آشنایی بیشتر با مفاخری است که جهان به پای آنها سر خم کرده است. هرگاه که با سختی روزگار در نبردیم باید به بزرگان ادب ایران بازگردیم و بجوییم و بپوییم که آنان چگونه بر دردها و دغدغههای میهنی و مردمی خود چیره شدند و نوبهار و نوروز فرخ و را سینه به سینه برای ما نگه داشتهاند.
اگر دل توان داشتن شادمان
به شادی چرا نگذرانی زمان
به خوشی بناز و به خوبی ببخش
مکن روز را بر دل خویش رخش
نسل جوان و بیقرار و تشنه دانش و خرد ایران نیازمند آن است تا در همه روزهای سخت و ناگوار: دلتنگی، دل شکستگی، دل سوختگی و دل زدگی خود را با نجواهای جادوییِ ساحران شعر و ادب پارسی، آرامش بخشد و از مشی آنان در روزگاران سخت، پیروی نماید. از آنها روحیه و درس پایداری و بهروزی بیآموزد. بیگمان روزگار فردوسی روزگار موافقی نبود و نبرد بیامان او با زمانه خود، سختتر از دگر روزگاران بود. اما او دست به آفرینش زد و با خامه هنر خود شمشیر تباهی و پلیدی را به زانو در آورد. آنجا که فردوسی سپارش میکند که باید کردار خود را به داد و دهش همراه کنیم و سپس به بلندای آفتاب بانگ بر میآورد:
کسی باشد از بخت پیروز و شاد
که باشد همیشه دلش پر ز داد
در شاهنامه در "داستان دوازده رخ" پیام روشنی برای ما در آستانه نوروز دارد:
بایرانیان گفت کز کردگار
بود هر کسی شاد و به روزگار
ولیکن شگفت است این کار من
بدین راستی بر شده یار من
بهپیروزی اندر غم گُستَهم
نکرد این دل شادمان را دُژَم
سپس به ایرانیان چنین نویدی را میدهد:
که تو نیک بختی و یزدانشناس
مدار از تن خویش هرگز هراس
همه مهر پروردگارست و بس
ندانم بگیتی جز او هیچ کس
آنگاه در آستانه نوروز این چنین و به زیبایی ما را پند میدهد:
که اویست جاوید فریادرس
بسختی نگیرد جز او دست کس
فردوسی پاکنهاد خود از دردمندان روزگار بود و در آغاز حماسه جاودان خود به انگیزه سرایش این اثر جهانی اشاره دارد و میگوید:
مرا اختر خفته بیدار گشت
به مغز اندر اندیشه بسیار گشت
بدانستم آمد زمان سخن
کنون نو شود روزگار کهن
فردوسی اعتراف میکند که جرقهای در وجود من زده شد و چنین تصمیم گرفتم که دست به کاری زنم و عزت و سربلندی ایران زمین را دوباره از نو یادآور شوم. این جرقه درونی چرا شراره کشید؟ زیرا فردوسی میدید که غزنویان دوستدار فرهنگ و هنر ایرانی نیستند و با یورش اعراب و سپس حاکمیت غزنویان، زبان پارسی و هویت ایرانی در آسیب جدی است و اگر به یاری پاسداشت زبان کهن نشتابد، دیری نخواهد پائید که پیوستگی تاریخی و فرهنگی ایران گسسته خواهد شد. آنگاه فردوسی در دفاع از فرهنگ و سنتها و آداب کهن ایرانی در داستان منوچهر این چنین نسل امروز ایران را متذکر میشود:
براه فریدون فرخ رویم
نیامان کهن بود گر ما نویم
اما چرا این حکیم فرزانه و فرهیخته دست به چنین کاری زد؟ چه نیاز و چه اصراری بود که این اثر ادبی بیمانند در ورق تاریخ ادب بشر، بنام ستاره سخن ایران ثبت شود؟ او خود اوضاع ایران را با هجوم دشمنان و بدخواهان این سرزمین که کفتارصفتانه در انتظار تعبیر خواب شوم تجزیه ایران و یا تسلیم ایران (آرزویی که به گور خواهند برد) بودند، بیسامان میدید. او بهدرستی در داستان پادشاهی یزدگرد، گوشه ای از نگرش خود را به تاریخ ایران نشان میدهد.
به ایران و بابل نه کشت و درود
به چرخ زحل برشدی تیره دود
هم آتش به مردی به آتشکده
شدی تیره نوروز و جشن سده
دانای سخن به روزگاری اشاره دارد که آداب و رسوم کهن ایرانی از جمله جشن نوروز و سده به دلیل یورش دشمنان از بین رفته بود. وی پاسدار هویت و بازیابنده ایران است. آنجا که میسراید:
که پور فریدون نیای من است
همه شهر ایران سرای من است
در داستان بیژن و منیژه، فردوسی نوروز را جشن کهن آریایی و کیانی دانسته و به نیکویی میسراید:
چه مایه خروشید و کرد آفرین
بجشن کیان هرمز فرودین
نوروز از نمادهای هویت بخش ایران در مضامین حماسی دانای توس است. فردوسی چگونگی پیدایش جشن کهن و ابتکار روح و هنر آریایی را در آفرینش جشنی میداند که اساسش بر پایه تحول طبیعی جهان خلقت و نه جشنی قراردادی است. فردوسی در شاهنامه و بخش داستان جمشید افسانه پیدایش نوروز را چنین وصف کرده است:
که چون خواستی دیو برداشتی
ز هامون به گردون برافراشتی
چو خورشید تابان میان هوا
نشسته برو شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر آن تخت او
شگفتی فرومانده از بخت او
به جمشید بر گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودین
بر آسوده از رنج روی زمین
بزرگان به شادی بیآراستند
می و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار
به ما ماند و ازان خسروان یادگار
دکتر فریدون جنیدی شاهنامه شناس و ایران شناس بزرگ کشورمان معتقد است که هرمز فرودین همان روز اول ماه و نوروز بوده و نام آن برگرفته شده از اهورا مزدا است. عید و روز نویی که بر پایه دقیقترین محاسبات نجومی و زایش طبیعت بنیاد نهاده شده و چنین تحولی همه ما را به زنده شدن و نو شدن فرا میخواند و جشنی فرا جغرافیایی، فرا زبانی و فرا ملی است.
فردوسی نویدبخش جوانههای بهار و نسلهای دیروز و امروز و فرداست. او در داستان رستم و اسفندیار میگوید:
همه ساله بخت تو پیروز باد
شبان سیه بر تو نوروز باد
آمدن سروش نوروزی و بهار خود گونهای بازیافتن، بازپرداختن، بازدیدن و بازپروردن درون و برون آدمی است. دانای توس و پیر سخن پارسی، پیامآور نوروز و بهار با ترکیبهایی ادبی چون نوروز فرخ، شاه نوروز، فر نوروز، نوروز باغ، بوی بهار، خرم بهار، بهار دل، باغ بهار، بهار بهشت، رعد بهاران، تگرگ بهاران، نوبهار، ابر بهار است. از نگاه فردوسی نوروز سرچشمه همه خوبیها و نیکیها و بهروزیهاست. حکیم سخن در پادشاهی خسرو پرویز چنین میسراید:
ابا فر و با برز و پیروز باد
همه روزگارانش نوروز باد
گاه نوروز و بهار را در کنار هم میآورد تا نشان دهد که نگار وصل وی خواهد رسید و چون بهار و نوروز به وقت خود خواهد آمد.
نگارا بهارا کجا رفتهای
که آرامش باغ بنهفتهای
به زیبایی، نسل امروز را به هنرسرایی، هنرآفرینی و هنرپروی دعوت میکند و از آنها میخواهد که جهان را زیباتر از آن چه هست ببینند. برای نمونه فروردین را چون نوروز زمان زیبایی آفرینی، زیبایی بینی، زیبایی پروری و زیبایی اندیشی معرفی میکند:
دی و بهمن و آذر و فرودین
همیشه پر از لاله بینی زمین
سراسر همه کشور آراسته
ز دیبا و دینار و وز خواسته
به یزدان و نام تو ای شهریار
به نوروز و مهر و بخرم بهار
نوروز در زبان ادبی فردوسی جان بخش و نقطه امید، شادی و دگرگونی است. نقطه آغاز و از نو شدن و کوشش برای داشتن روزگاری بهتر و سالی نکوست. آرزو و نیایش او به درگاه آفریدگار دادار چنین است:
همه ساله بخت تو پیروز باد
همه روزگار تو نوروز باد
نگه دار این فال جشن سده
همان فر نوروز و آتشکده
همان ارمزد و مه و روز مهر
بشوید به آب خرد جان و چهر
همان گر نبارد به نوروز نم
زخشکی شود دشت خرم دژم
به چندین فروغ و به چندین چراغ
بیآراسته چون به نوروزباغ
همه ساله روشن بهاران بدی
گلان چون رخ غمگساران بدی
بهشتی بد آراسته پرنگار
چو خورشید تابان به خرم بهار
ز گفتار او شاد شد شهریار
دلش زنده شد چون گل اندر بهار
سرانجام فردوسی با توسل به یزدان پاک در آغاز نوروز، خطاب به همه نسل ها چنین رسا و گویا آرزو می کند:
ز تو دور باد آز و چشم نیاز
مبادا به تو دستِ دشمن دراز
به هر سو که آییم و اندر شویم
جز او آفرینت سخن نشنویم
پس از کردگار جهان آفرین
به تو دارد امید، ایران زمین
منبع: مقیمی، حسین، 1399، نبشت، شاهنامه فردوسی، نسخه 5.0، نسخه آنلاین.
ارسال نظر