یک نیمکت و چهار زن
آتوسا راوش/روزنامه نگار
یک نیمکت چهار زن و یک قاب خالی حیاط یک بیمارستان یک نیمکت چهار زن کنار یکدیگر سردر گریبان و نالان یک قاب خالی. چهار زن، مادری دردمند در سوگ فرزند دربند کمر خمیده و سیهچرده از دوردستها چه. میداند مرگ فرزند در زندان غربت آنکه فرزند در بردارد؟! دیگری خود دور از فرزندان سالها در اسارت و دلتنگ آنان غریبانه سر بر شانه مادر داغدار آن دودیگرمادرانی جوان از دست داده همدردانی آشنا. چهار زن چه بیپناه چه مظلوم و چه غریبانه. مگر نه اینکه روزی به جرم ربودن خلخالی از پای زنی بلوا و غوغایی برپا شد که خطها برایش نوشتند و ورقها رقم زدند؟! حال در این گوشه مدعیانی چنین فراخدست جان میستانند بی بهانه و بر حضور قابی چنین غریب و دردمند شاید هم نثار لبخندی از سر غرور که منم اعلی خدایتان. اگر زمانی روا بود با شنیدن خبر ربودن خلخالی از پای زنی، مسلمانان از درد بمیرند این روزها با دیدن این قاب از زنان و مادران دردکشیده این سرزمین تنها و بیپناه نشسته بر نیمکتی در یک قاب خالی چه خواهند کرد؟! روزی شاید مردمانی باشند که به این عکس بنگرند و پیش خود بگویند چه غریبانه است این قاب و از خود بپرسند پس کجا بودند نجاتدهندگان؟! کجاست آن فرشته سنگی حکشده برسردرقضا با چشمان بسته که قرار بود عدل و داد را به یکسان در میان زمینیان بگستراند؟! کجاست مأوایی که بشنود داغ دل مادران داغدار؟! که میستاند داد؟! که بر زخمهای صورت مادر از داغ فرزند مرهم میگذارد؟! کجاست آن عهد و پیمانها؟! شاید روزی مردمانی بیایند که به قاب خالی نیمکتی رها شده در گوشه حیاط یک بیمارستان یگانه جایزه تصویرگری بیپناهی زنان و مادران این سرزمین را بدهند.
ارسال نظر