تعارضات جنبش نفت
مستقل آنلاین، بابک ابراهیمی، استاد دانشگاه/
از برآیندهای «موازنه منفی» مشروطه، ملیشدن نفت بود که موضع منفی نسبت به روسها (این بار شوروی به جای روسیه تزاری) و بریتانیا داشت. ملی شدن اگرچه به نتیجه رسید ولی در مجموع به دلیل متوقف گذاشتن دموکراسی و تحتالشعاع قرار دادن تحولات بعدی ایران چون مدل غلط توسعهٔ رانت- بنیان، کودتا و بر هم خوردن مشروطیت و وقوع انقلاب و ..، «حرکتی پرهزینه» با تبعات بسیار تلقی میشود تا جایی که گفته میشود نفت دولتی شد نه ملی. با این مفروض قابل بحث، فرض بر این است که تعارضات آن حرکت، زمینهساز شکست شد. آن تعارضات چه بود؟ بنیاد اجتماعی ملی شدن نفت، به ناسیونالیسم مدل غربی نزدیک مینمود تا ملیت کهن ایرانی. خلط این دو مبحث از زمان مشروطه از آن رو صورت میگرفت که ملیت در سنت ایرانی به پادشاه دینمدار و قلب تپندهٔ «فرهایزدی» آن باز میگشت.
این تعریف بر مخالفان قاجار گران میآمد، از آن رو که برخی از آنان در شمار نظریهپردازان مشروطه، دلایل عقبماندگی کشور را تا حد نژاد قاجارها فرو میکاستند و تحت تأثیر نظریههای اکنون باطل شدهٔ نژادی - زبانی، رو به ناسیونالیسم افراطی میآوردند که تاکنون نیز در جامعه ادامه دارد.
این امور، انحراف از ذات حقوقی مشروطیت بود که حقوق طبیعی شهروندان، جامعه و دولت را مد نظر میداشت. محمدعلی فروغی نویسندهٔ «آداب مشروطیت دول» از معدود صاحبنظرانی بود که درک درست و ژرفی از ملیت و «هویت خویشتن ایرانی» و نیز مشروطه داشت و جنبههای حقوقی مشروطه را برجسته میکرد. او شیفتهٔ فردوسی و علیه تفاخر نژادی بود و «حب وطن را با نوعدوستی در تعارض نمیدانست». چنین مینماید که در این تعارض، مصدق حقوقدان در دام ناسیونالیسم گرفتار میآید که چهلمین روز پس از تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت در مجلسی با اقلیت یارانش، به نخستوزیری رسیده بود. او با تجربهٔ پنج پادشاه شامل چهار قاجار و یک پهلوی، دو دهه قبل از نخستوزیری در موضعی لیبرال در کسوت نماینده مجلس، پادشاهی رضاخان را به چالش کشیده بود:
«.. _پادشاه، رئیسالوزرا و حاکم و همه چیز است .. امروز مملکت ما بعد از بیست سال و این همه خونریزیها [بر اثر مشروطهخواهی] میخواهد سیر قهقرایی بکند و مثل زنگبار بشود! ..».
در برابر این موضع لیبرال، حقوقدان لیبرال دیگر، فروغی با سابقه مشروطیت بیشتری از مصدق، در مقام نخستوزیر در خدمت انتقال قدرت از قاجار به رضاشاه و تثبیت مشروط آن در سلسلهٔ پهلوی پس از سقوط رضاشاه طی مذاکره با سفیر سختگیر بریتانیا قرار میگیرد. مصدق علاوه بر تحصیلات حقوقی دانشگاه نیوشاتل در مدرسه علوم سیاسی پاریس درس خوانده بود که چندین رئیسجمهور فرانسه، دبیرکل سازمان ملل و .. دانشآموختهٔ آن هستند. پس بر اساس کدام منطق حقوقی، سیاستمدار حقوقدان در ادامهٔ اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت، دست به انحلال مجلس میزند؟
این امر با توسل به اصل دموکراتیک «ارادهٔ عمومی» صورت گرفت و در ادامه با سر باز زدن مصدق از پذیرش فرمان شاه مبنی بر عزلش، حسین فاطمی، علیاکبر دهخدا را به عنوان رئیسجمهور مدنظر و جایگزین شاه، به منزل مصدق برد. تمرد مصدقالسلطنه که دیگر مصدعالسلطنه بود، او را به «نخستوزیر غیرقابل عزل تا مجلس بعدی» بدل کرد و بهانهٔ لازم را برای دخالت ارتش به عنوان رکن اصلی پادشاهی پهلوی با حمایت تودههایی از مردم مهیا کرد. زمینهٔ این انحلال با حضور پررنگ توده و تظاهرات حزب توده به بهانهٔ آزادی در صحنهٔ سیاسی ایران فراهم میشد که به تضعیف سلطنت و دربار میانجامید، آیا میتوان گفت لیبرالیسم در خدمت ناسیونالیسم در آمده بود؟ از عهد باستان پذیرش اجتماعی وسوسهٔ شاهانهٔ مقام آسمانی «فرهایزدی» دوام داشت که شاه میگوید:
« _اعتقاد من این است که سرنگون کردن مصدق کار مردم عادی کشور من بود که در دلشان بارقهٔ مشیت یزدانی میدرخشید».
و مصدق، مصداق فرهایزدی را به تمسخر میگیرد:
«بارقه مشیت یزدانی در دل آیزنهاور رئیس جمهوری درخشید که تصویب نمود آزادی (استقلال) یک ملتی را با چهل درصد از سهام کنسرسیوم مبادله کند».
آیا فرهایزدی در ذهن و ضمیر ایرانیان سقوط کرده بود یا از شاه منتقل شده بود؟ شاید بتوان گفت گرچه این حال باستانی بویژه با مشروطه نادیده گرفته شده بود، اما «سنن و عادات تاریخی» باقی و درصدد برآمدن بود. رضاشاه بر بنیاد فرهایزدی تاج بر سر نهاده بود، گرچه در عصر پیشوایان همانند رهبران ترقیخواه بینوایان عمل میکرد.
پس از تبعید رضاشاه، فروغی بر این اساس در رد پیشنهاد ریاستجمهوری خطاب به انگلیسیها گفته بود که « تنها تاج پادشاهی (نماد فرهایزدی) میتواند وحدت ایران را حفظ نماید». تعارضات مشی حقوقی با راهبرد سیاسی را نخستوزیر سرنوشتساز جامعهٔ فرهمندگرا رقم میزد که از مصدر مشروطیت، رهبری موقت را در دست گرفته بود که بعدها راهبران انقلاب او را به اندازهٔ کافی انقلابی و برانداز نمیدانستند.
ارسال نظر