دیدن و بوییدن و بوسیدنش!
حال من، حال افسوس و شوق است. افسوس در فراق و شهادت سردار سلیمانی و شوق از تولد اسطوره «حاج قاسم» در تاریخ ایران زمین. بیشک اسطوره حاج قاسم در تاریخ این سرزمین خواهد درخشید و قصه لالایی مادرانی خواهد شد که خستهاند از بیتابی و بیخوابی فرزندانشان! آن نگاه نافذ و آن لبخند مهربان، سربرگ درخشان صفحات پر افتخار تاریخ ایران عزیزمان خواهد شد.
مستقلآنلاین، سرویس سیاسی/ مهدی نورمحمدزاده
حال ما، حال بعد از ظهرهای عاشورا است، حیرت و سرگشتگی! نه اشکی مانده برای گریستن و نه آهی برای کشیدن!
چاره نیست الا انتظار وقت غروب و پناه بردن به زیارت عاشورا. گیرم که بخاطر شماتت دشمنان، پنهان کنیم بغض جانسوزی را که درون سینهمان شعله میکشد، چه کنیم با آتشی که از چشمهایمان میجوشد وقتی میرسیم به: «و هذا یوم فرحت به آل زیاد و آل مروان بقتلهم الحسین صلوات الله علیه!».
اما باید صبور بود و خسته نشد، باید تاب آورد این فقرات دردناک را تا رسید به: «و ان یرزقنی طلب ثارکم مع امام هدی ظاهر ناطق بالحق منکم!» که امید میدهد و آرام میکند!
حال ما، حال همان پیرزن ترک زبان عشایر است که زانو زده مقابل عکس حاج قاسم و با زبان عامیانهاش، قربان و صدقهاش میرود. مویه میکند و شهادت سردار همیشه فاتح را باور نمیکند! حق دارد و حق داریم باور نکنیم، مگر سردار سلیمانی قهرمان ملی ما نبود؟! مگر او نبود که ایرانیها در سفر اربعین، پزش را به مسلمانان دیگر کشورها میدادند و با دیدن شوق و محبت آنها نسبت به سردار سلیمانی، قند توی دلشان آب میشد؟! مگر حاج قاسم و یارانش نبودند که یک تنه مقابل داعشی که به اندازه چندین کشور اروپایی وسعت گرفته بود و آشکار و پنهان تحت حمایت آمریکای جنایت کار در چندین کشور منطقه لنگر انداخته بود، ایستادند و با خون پاک خودشان ریشه این جانیان حرامی را خشکاندند؟! حالا چطور رفتن چنین اسطورهای را باور کنیم؟! مگر اسطورهها هم مرگ دارند؟! مگر شهدا زنده نیستند؟! مگر مومن نیستیم به «بل احیاء عند ربهم یرزقون»؟! پس حق دارد آن پیرزنی که به عنوان نماد یک ملت داغدار چنین ناباورانه مویه میکند!
حال ما، حال مریدی است که مراد خویش گم کرده باشد! حال امّتی که قلب داغ دیدهاش را توی دست گرفته و دنبال سردار فاتح آن میگردد! آنها که هنوز قلعه قلبشان از محبت سردار فتح نشده، کمی منصف باشند و یک نفر در بین همه ارتشها و ژنرالهای جهان، شبیه او را بیابند و نشانمان بدهند! شبیه ژنرالی که بچهها در آغوشش احساس امنیت میکنند، فرماندهی که نیروهایش برای دیدن و بوییدن و بوسیدنش له له میزنند! سرداری که سربازها، عاشقانهترین نمازهایشان را به او اقتدا میکنند! صاحب منصبی که مردمش را عاشقانه به آغوش میکشد و میبوسد، به پای مادران شهید میافتد و بوسه بر چادرشان میزند! سرداری که خبیثترین دشمنانش هم، روی حرف و وعدهاش حساب میکنند و به ایمان او اعتراف دارند، رزمندهای که از جنگ بیزار است اما برای تامین صلح و آرامش در جغرافیای منطقه، ناگزیر از جنگیدن است! بزرگ مردی که حتی در قنوت نمازش حواسش به گل دادن کودکی یتیم هست که مبادا دل داغ دیدهاش رنجور شود! ژنرالهای خشک و خشن جهان امروز پیشکش، بروید سراغ بقیه آدم حسابیها! یادمان نرفته عصبانیت پاپ کاتولیکها که چطور دست آن زن ملتمس معنویت را میکوبید تا دست خودش را برهاند!
به خدا خفه میشوم از سنگینی این تفاوتها، کاش حاج قاسم این قدر خوب و بزرگ نبود، کاش اینقدر دوست داشتنی نبود تا میشد به نبودنش عادت کرد! حاج قاسم دوست داشتنی بود و هست نه فقط بخاطر اراده آهنین و چهره مصمم و فرماندهی کمنظیرش، که بیشتر بخاطر «اخلاص و معنویت» ای که از جان پرنورش بیرون زده و در قلوب مومنان عالم رسوخ کرده است، نشانهاش هم اشکهایی که به هر بهانه سادهای از چشمهای خسته و شب زندهدارش جاری میشد و یادمان میآورد قصه «شیران روز و زاهدان شب» سربازان موعود را! حقا که باید بالید به اسلام و انقلابی که توانسته چنین سرداران و فرماندهانی تربیت کند و برادههای عواطف قلوب مستضعفان عالم را به سمت خود جذب کند!
حال من، حال افسوس و شوق است. افسوس در فراق و شهادت سردار سلیمانی و شوق از تولد اسطوره «حاج قاسم» در تاریخ ایران زمین. بیشک اسطوره حاج قاسم در تاریخ این سرزمین خواهد درخشید و قصه لالایی مادرانی خواهد شد که خستهاند از بیتابی و بیخوابی فرزندانشان! آن نگاه نافذ و آن لبخند مهربان، سربرگ درخشان صفحات پر افتخار تاریخ ایران عزیزمان خواهد شد تا آیندگان غبطه بخورند بر روزگار و احوال ما که فرصت داشتیم برای دیدن و بوییدن و بوسیدنش و نیز توفیق یافتیم برای انتقام گرفتن از دشمنان و قاتلانش!
ارسال نظر