مرثیه شکست پیروز!

مرثیه شکست پیروز!

مهدی نورمحمدزاده

اولین تجربه‌ام از حیوان‌کُشی، یک تصمیم احمقانه تمام‌عیار بود!

اینکه جوجه و اردک‌هایی که یک سال تمام آب و دانشان داده‌ای، نازشان را کشیده‌ای، باهاشان حرف زده‌ای و دست در پرهای نرمشان کشیده‌ای را خودت برداری و ببری پیش سبزی فروش محله تا ذبح کند و جسدهای بی‌روحشان را داخل زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ بگذاری و حتی از شدت لرزش چشم‌ها یادت برود که دستمزد قصابی‌اش را حساب کنی!

تمام مسیر برگشت را اشک ریختم و در یازده سالگی آرزوی مرگ کردم که چطور توانستم با توجیه خلاصی از گلایه‌های دائمی مادر از بوی بد حیاط و ... فواره خون از گردن نازکشان را تماشا کنم و پرت شدن سرهای رنگی و زیبای اردک‌هایم جلوی گربه‌های محل را تاب بیاورم! روزها گذشت و آرام نشدم، شاید اولین بار بود که قساوت آدمیزاد را چشیدم و از همه سبزی فروش‌ها بیزار شدم!

دومین تجربه هم وسط جاده اتفاق افتاد. ترمز زدم و کنار کشیدم. بلبل رنگارنگ جنگل‌های ارسباران خودش را کوبیده بود وسط شیشه ماشین و درجا تمام کرده بود. نه! ما خطا کرده و از وسط جنگل جاده کشیده بودیم و درست وسط خانه و کاشانه‌اش، ماشین را کوبیده بودیم به سینه آبی‌اش! به زور خودم را نگه داشتم تا سفر به کام دوستان تلخ نشود. بعد از ظهر که همه در خنکای جنگل داخل چادر پناه برده بودند، خودم را کشیدم وسط جنگل و برای بلبلی که بانی مرگش شده بودم، اشک ریختم. زیبایی مسحور کننده و معجون رنگ‌هایش هنوز هم یادم هست. انگار بهشتی بود نازل شده بر زمین، یا سفیری آسمانی که طیران زمین می‌کرد و با اعجاز رنگ و صدا فاش می‌کرد رمز «یحب الجمال» حضرت حق را!

امروز اول صبح با دیدن خبر تلف شدن پیروز، همان بغض تلخ و فراموش شده حیوان‌کُشی سراغم آمد. به گمانم همه ما مقصریم در قتل تدریجی گونه‌های جانوری پرارزش ایران زمین! چطور؟! با اصرارمان بر توسعه نامتوازن، با تخریب جنگل‌ها و زیستگاه‌های طبیعی، با سوخت بی‌کیفیت و هوای آلوده، با به هم زدن اقلیم‌های منطقه‌ای و هدر دادن آب در باغ‌های مینیاتوری، با جهل‌مان به قوانین طبیعت و حتی نگاه توریستی و پاستوریزه به زیبایی‌های آن!

پیروز برای ما ایرانی‌ها فقط یک یوزپلنگ معمولی نبود، هم نماد بود و هم نمود! نماد امید به آینده و شکوفایی و نمود زیبایی طبیعت ایران و رمز و رازهای شگفت آن.

فقدان این دو سرمایه، اتفاق تلخی است که طبیعت‌چشیده‌ها بیشتر احساسش می‌کنند. هر چه باشد یال رنگی پیروز و خال‌های سیاهش که تمثل عشق‌های بزرگ تاریخ و ادبیات است، حاصل میلیون‌ها سال تکاپو و تکامل طبیعت بود و هزاران حیف که از شکوه حیات تهی شد!

عجیب است که در آخرین روزهای سالِ غم‌انگیز 1401، پیروز هم از ما اشک گرفت و رفت. کاش لااقل یوزهای دیگر را دریابیم که به توصیه عارفان، طبیعت، تجلی حق است و باید عاشقانه دوستش داشت.

آنقدر که شیخ جعفر مجتهدی موقع بازگشت از کوه وقتی متوجه مورچه چسبیده به دستمالش می‌شود، راه آمده را بر می‌گردد تا مورچه ساکن قله را به خانه‌اش برساند!

ما هم چنین نگاه مهرآمیز به جانداران و طبیعت داریم؟!

 

ارسال نظر

یادداشت

آخرین اخبار

پربازدید ها