مشروطه و سرنوشت یک خویشاوندی
صلاحالدین خدیو
روزنامهنگار
۱۴ مرداد سالگرد صدور فرمان مشروطیت است. ۱۱۶ سال پیش در چنین روزی، ایران نخستین گام خود را به سوی محدود کردن قدرت دولت، تدوین قانون اساسی و مدون کردن حقوق ملت برداشت.
تقریبا همزمان با آن، تحولاتی مشابه در روسیه تزاری و ترکیه عثمانی دو همسایه نیرومند ایران در جریان بود.
مساله خویشاوندی فکری و سیاسی انقلاب ۱۹۰۵ روسیه، انقلاب ۱۹۰۶ ایران و انقلاب ۱۹۰۸ ترکهای جوان عثمانی، هنوز از مباحث گرم و دامنهدار پیرامون نهضت مشروطه ایران است.
معروف است که ایدههای اصلی انقلاب مشروطه از دو مبدأ قفقاز و عثمانی وارد ایران شد. افکاری اصالتا غربی که در روسیه و عثمانی تحت تاثیر پویاییهای سیاسی و فرهنگی و تاریخی آنها، تا حدی بازتعریف/ تحریف شده و در ایران هم مجددا کج و کوله و بومیسازی شدند.
در این میان قفقاز چهارراه انقلاب بود. معبری که میان ایران، روسیه، عثمانی و شرق اروپا قرار گرفته و گیرنده و فرستنده ایدههای تازه، افکار انقلابی و مدرن بود.
با فرض وجود قسمی درهم تنیدگی میان مقدمات و موخرات و مقومها و پیامدهای سه انقلاب پیشگفته، پرسش از نسبت کنونی سطح توسعه سیاسی سه کشور یاد شده با آرمانهای انقلابهای دهه 1900، شایسته تدقیق و بازخوانی است.
با این پیش فرض که این سه کشور آن زمان در سطوح متفاوتی از نوسازی سیاسی، توسعه اقتصادی و توانمندی نظامی قرار داشتند، میتوان گفت در پروبلماتیک نیل به حکومت ملی و نوسازی به سبک غربی تا حدی مشترک بودند.
در هیچ یک از این انقلابها، نیل به دولت لیبرال دمکرات که هنوز در غرب هم موجود نبود، مطمح نظر نبود. اما توسعه آمرانه و مدرنیته سختافزاری که نخبگان خواهان آن بودند، به طرزی حیرتآور در تقابل با آرمانهای اساسی آنها قرار داشت. تضادی که مخلوق پویاییهای خاص این جوامع بود.
به هر حال در هیچ کدام این آرمانها محقق نشد و وظیفهی نوسازی و صنعتی کردن بر عهده دولتهای اقتدارگرایی قرار گرفت که از قضا قرائن مهمی در اروپا داشتند: دولت کمالیستی در ترکیه، پهلوی اول در ایران و حکومت کمونیستی شوروی که این آخری البته مرزهای اقتدارگرایی را درنوردید و بر قله تمامیت خواهی ایستاد.
این سه دولت که جانشین حکومتهای شکست خورده پیشین شده بودند، تاریخ بخش اعظم قرن بیستم کشورهایشان را اشغال کردند، در دهههای پایانی این قرن علیرغم برخی دستاوردهای توسعهای قابل توجه، هر سه در فواصل دوری از دمکراسی و آرمانهایی قرار داشتند که یک قرن قبل لقلقله زبان روشنفکران آنها بود.
طرفه اینجاست که هر سه در بازهای بیست ساله قالب تهی کردند و دگربار امیدها برای گذاری دمکراتیک زنده شد.
ابتدا ایران تن به انقلاب داد، ده سال بعد از حزب کمونیست در روسیه خلع ید شد و ده سال پس از آن، ترکیه عملا وارد دوره پساکمالیسم گردید.
اما به زودی معلوم شد که این گذارها قرار نیست به احیای آرمانهای مشروطیت بینجامد.
باز در هر کدام پس از چند سال "دولا دولا رفتن" اقتدارگرایی در جامهای نوین بازگشت. ایران، ترکیه و روسیه، ضمن حفظ برخی وجوه و ظواهر دمکراتیک در نیل به ایستارهای توسعه سیاسی، مصمم و تردیدناپذیر ظاهر نشدند.
جالب این که درست مانند دهه بیست قرن گذشته که عصر برآمدن دولتهای اقتدارگرا بود، امروز هم جهان شاهد پسرفت دمکراتیک و رونق ترکیب اقتدارگرایی و بازار آزاد است.
امیدها و ایدههایی که در پایان سده برای توسعه سیاسی و مقدم دانستن آن بر پیشرفت و رشد اقتصادی وجود داشت، بیش از هر زمانی کمرنگ شده است.
درست که قفقاز دیگر چهارراه انقلاب نیست و بیشتر از هر زمانی به کلاف سردرگم ژئوپولتیک تبدیل شده، اما خویشاوندی سیاسی و فکری میان دولتهای ایران، ترکیه و روسیه بیش از همیشه برقرار است.
غیر از اشتراک در برخی ایدههای مهم فلسفه سیاسی و اندیشه حکمرانی، تمنای احیای امپراتوری و تردید در الزامات دولت ملی، به درجاتی در هر سه مشترک است.
اقتدارگرایی نه تنها مذموم نیست، بلکه تقدیس هم میشود. غربگرایان در هر سه کشور منکوب و شرقگرایی در صور گوناگون دیده میشود.
روسیه، رسما و عملا به هویت اروپایی خود پشت کرده، ترکیه از تلاش برای اروپایی شدن دست برداشته و ایران هم در شرقیترین دوران حیات سیاسی خود قرار دارد.
صد البته درست مانند 100 سال قبل تلاش برای نوسازی و فرنگی شدن بدون اخذ درون مایههای معنوی آن با شدت و حدت در جریان است.
ارسال نظر