چرا احساسات منفی به‌کلی بد نیستند؟

اگرچه ما به‌دنبال رهایی از بند احساساتی مانند ترس، خشم و غم هستیم و آن‌ها را جزء احساسات بد محسوب می‌کنیم، علم به ما می‌گوید احساسات منفی درواقع سالم و مفید هستند.

چرا احساسات منفی به‌کلی بد نیستند؟

چرا مغز من نمی‌گذارد که من آرام باشم؟ چرا اینقدر زود عصبانی می‌شوم؟ چرا اینقدر احساس ناراحتی می‌کنم؟ کاش می‌توانستم از بند این عواطف آزاد شوم و شاد باشم! بسیاری از ما این سوالات را در ذهن خود داریم. چیزی که ما درواقع می‌گوییم آن است که احساسات منفی بدند و می‌خواهیم که از شر آن‌ها خلاص شویم. جای تعجبی نیست! ترس به شکم ما فشار می‌آورد، خشم موجب می‌شود احساس کنیم کنترل خود را از دست داده‌ایم و غم هم موجب دلسردی ما می‌شود. گاهی این عواطف چنان قدرتمند به‌نظر می‌رسند که ما احساس می‌کنیم اسیر چنگال بی‌رحمانه‌ی آن‌ها شده‌ایم. پس چرا ما این عواطف و احساسات را داریم؟ چرا مغز ما از این ترفندهای ظالمانه استفاده می‌کند؟ چگونه می‌توانیم از داشتن عواطف منفی پرهیز کنیم؟

آیا احساسات منفی بد هستند؟

بیایید با طرح یک سؤال فرضیات خود را برای لحظه‌ای زیر سؤال ببریم. آیا عواطف منفی همه بد هستند؟ آیا ما واقعا باید تلاش کنیم تا از آن‌ها رهایی پیدا کنیم؟

می‌دانیم که انگشت شست برای ما مفید است زیرا طی میلیون‌ها سال، در مسیری تکامل پیدا کرده‌ایم تا آن را داشته باشیم و دم نداریم زیرا در جهتی تکامل پیدا کرده‌ایم که در طول زمان دم خود را از دست بدهیم. بنابراین، اگر عواطف منفی در طول سال‌های زیادی با ما بوده‌اند، آیا نباید دلیلی خوبی برای داشتن آن‌ها وجود داشته باشد؟

ترس

در هنگام ترس، عضلات سفت می‌شوند، قلب به تپش می‌افتد، کل بدن در حالت آماده‌باش قرار می‌گیرد، موهای بدن راست می‌شود، کف دست عرق می‌کند و نوک انگشتان به خارش می‌افتد. به‌عبارت دیگر، موجی از ترس به‌طور ناگهانی و قدرتمند شمارا فرا می‌گیرد. چرا؟ خوب، شما یک انسان راست‌قامت هستید که یک میلیون سال پیش در دشت‌ زندگی می‌کردید و شاید به ناگاه ببر تیز دندانی را می‌دیدید که پشت بوته‌ای پنهان شده است. مغز متفکر شما زمانی برای گفتن اینکه « آه! نگاه کن! به‌نظر می‌رسد که این موجود می‌تواند به من آسیب برساند، بنابراین من باید بدن خود را برای شرایط اضطراری آماده کنم» نداشته است. اما خوشبختانه سیستم عصبی سمپاتیک وقت را هدر نمی‌دهد. او هشدار بسیار سریعی را به سرتاسر بدن می‌فرستند تا شما برای جنگ یا فرار آماده شوید. البته این هشدار، خوب باید هشداردهنده باشد؛ اگر واکنش آرامش‌دهنده و راحتی بود، آیا هرگز آن خطر را جدی درنظر می‌گرفتید؟

ترس نجات‌دهنده‌ی زندگی است

افزایش جریان خون و آدرنالین به شما کمک می‌کند تا سریعا خود را به محل امنی برسانید. شما امروز و فردا جان سالم به در می‌برید و شاید آن قدر خوش‌شانس باشید که جفتی برای خود پیدا کنید و ژن‌های خود را به نسل بعد منتقل کنید. بنابراین آیا ترس مفید است؟ ترس درواقع موجب نجات زندگی می‌شود. حتی در دنیای امروزی نیز که در آن ببرهای تیزدندان کمتری وجود دارند که پشت بوته‌ها کمین کرده باشند، ترس هنوز به ما کمک می‌کند تا زنده بمانیم. هنگام عبور از کوچه‌ای تاریک در شب، موهای بدن ما سیخ می‌شوند. قبل از تصمیمات پرخطر مجددا فکر می‌کنیم. وقتی شخصی با حالت تهدیدکننده‌ای به ما نزدیک می‌شود، در واکنشی معمول بدن خود را عقب می‌کشیم.

در مطالعه‌ای که در سال ۲۰۱۲ منتشر شد، دانشمندان نحوه‌ی واکنش افراد دچار روان‌پریشی و افراد سالم را دربرابر مشاهده‌ی چهره‌های تهدیدکننده مورد مطالعه قرار دادند. تصاویر روی صفحه‌ی نمایش کامپیوتری نشان داده می‌شد و شرکت‌کنندگان می‌توانستند با استفاده از یک اهرمک (جوی‌استیک)، تصاویر را بزرگ یا کوچک کنند. شرکت‌کنندگان سالم تمایل داشتند که تصاویر را دور کرده و کوچک کنند اما بیماران روان‌پریش اصلا تلاشی در جهت اجتناب از آن تصاویر تهدیدکننده انجام نمی‌دادند. این الگوی پاسخ‌دهی با سطح پرخاشگری ابزاری آن‌ها مرتبط بود، بدین معنا که پرخاشگری آن‌ها هدفدار بود. بنابراین ممکن است نترس بودن به‌معنای بی‌عاطفه بودن نیز باشد.

همچنین بیشتر ما یاد می‌گیریم از موضوعاتی که عواقب بدی دارند، بترسیم. برای مثال، در مطالعه‌ی تصویربرداری از مغز که در سال ۲۰۰۵ منتشر شد، شرکت‌کنندگان سالم یاد می‌گرفتند تا از تصاویر چهره‌های دارای سبیل بترسند زیرا هر زمان که آن‌ها این چهره‌ها را می‌دیدند، در معرض هوای آزاددهنده‌ای قرار می‌گرفتند. مدارهای ترس در مغز آن‌ها در جریان این فرایند یادگیری فعال شده بود و بدن آن‌ها با واکنش‌های ترس مانند عرق کردن واکنش نشان می‌داد. اما همتایان آن‌ها که دچار روان‌پریشی بودند، متفاوت بودند. پوست آن‌ها عرق نمی‌کرد و مدارهای ترس آن‌ها فعالیت خاصی را نشان نمی‌داد.

به‌نظر می‌رسد که ترس تنها احساس مفیدی برای بقای فردی ما نباشد. این احساس ممکن است به صلح کل جامعه نیز کمک کند. شاید اگر همه‌ی ما افرادی نترس و به‌دنبال آن، بی‌عاطفه‌‌ای بودیم، وضعیت کل جامعه خطرناک می‌شد.

خشم

فریاد زدن، تهدید کردن، پرتاب مشت و ...، آیا این خشم است؟ خیر، این پرخاشگری است. بزرگ‌ترین تصور اشتباه که باید همین حالا آن را درهم بشکنیم، این است که خشم و پرخاشگری یک چیز هستند. آن‌ها یکی نیستند. شما ممکن است بدون صدمه زدن به دیگران، احساس عصبانیت کنید. همچنین می‌توانید به دیگران زور بگویید بدون اینکه دربرابر آن‌ها خشمگین شوید. خشم یک احساس است و پرخاشگری یک رفتار.

خشم یک احساس ولی پرخاشگری یک رفتار است

اگر خشم و پرخاشگری یک چیز بودند، البته که وضعیت بد و ترسناکی ایجاد می‌شد. ما می‌خواهیم که از احساس خشم دوری کنیم و دیگران را نیز از داشتن آن منصرف می‌کنیم. اما درواقع، خشم چیزی کاملا سالم و احساسی طبیعی است. بیایید دوباره به همان جد انسان راست‌قامت خود نگاه کنیم. اگر او به سختی در تمام طول روز تلاش می‌کرد تا مقداری میوه جمع‌آوری کند و سپس من آن‌ها را از او می‌دزدیدم، او چه احساسی داشت؟ البته که عصبانی می‌شد. او ممکن است احساس تنش و بی‌قراری می‌کرد و مانند این بود که آتشی درون شکمش روشن شده باشد. این احساس به او انگیزه‌ می‌داد که با من مقابله کرده و شاید با چماقی بر سر من بکوبد. اگر او عصبانی نمی‌شد، چه اتفاقی می‌افتاد؟ بدون اینکه تهدیدی برای من محسوب می‌شد، من دزدی از او را ادامه می‌دادم.

در دنیای امروز، ما استراتژی‌های مقابله‌ای پیچیده‌تری داریم که شامل چماق نمی‌شود. اگر کسی ساندویچ مرا از یخچال دفتر کار بدزدد، من ممکن است درمورد حسی که در مورد آن کار دارم، حرف بزنم. من به‌دنبال یک معذرت‌خواهی و گرفتن قول از دزد ساندویچ خواهم بود که دیگر هرگز آن کار را انجام ندهد. این کار نه‌تنها از ساندویچ‌های آینده‌ی من محافظت می‌کند، بلکه باعث می‌شود همکاران من با دید بهتری به من نگاه کنند.

پژوهشگران در مطالعه‌ای که در سال ۲۰۰۱ در مجله‌ی Journal of Personality and Social Psychology منتشر شد، از افراد شرکت‌کننده خواسته بودند تا همکاران خود را براساس تعداد باری که عواطف مختلفی نظیر خشم را از خود نشان می‌دهند، ارزیابی کنند. مشخص شد که تعداد دفعاتی که افراد خشم خود را نشان می‌دادند، با تصور دیگران مبنی بر میزان شایستگی آن‌ها ارتباط مثبتی داشت. این عامل با حقوق بالاتر و ظرفیت پیشرفت بیشتر نیز همبسته بود.

البته توصیه نمی‌شود که به اداره بروید و سر مردم فریاد بزنید و وسایل آن‌ها را پرتاب کنید. به‌خاطر داشته باشید که خشم معادل پرخاشگری نیست. خشم به ما این پیام را می‌رساند که اتفاق ناعادلانه‌ای رخ داده است؛ اینکه کسی در مورد ما بی‌انصافی کرده یا به فردی که برای مهم است، صدمه زده است. آن‌چه ما درمورد این موقعیت انجام می‌دهیم، می‌تواند شامل ارتباط قاطع، اعتراض سیاستمدارانه‌ی مسالمت‌آمیز، حل مسئله، بخشش و گزینه‌های مختلف دیگر باشد. به‌طور کلی، احساس خشم بد نبوده و به ما کمک می‌کند تا بدانیم که چیزی اشتباه است و رسیدگی به آن برای ما اهمیت دارد.

غم

غم انرژی ما را گرفته و ما را از انگیزه تهی می‌کند؛ چگونه غم می‌تواند مفید باشد؟ خوب، چه هنگامی می‌خواهیم احساس ناراحتی کنیم؟ وقتی کسی که دوستش داریم، از دنیا می‌رود، وقتی رابطه‌ی ارزشمندی را از دست می‌دهیم، وقتی به‌شدت چیزی را می‌خواستیم، ولی نتوانستیم آن را به دست آوریم. این‌ها تجاربی هستند که همه‌ی ما آن‌ها را داشته‌ایم. چه می‌شد اگر ما در این شرایط احساس ناراحتی و غم نمی‌کردیم؟ ما مجلس ترحیمی نمی‌گرفتیم زیرا دربرابر مرگ عزیزان خود بی‌اعتنا بودیم و احتمالا چندان به کسانی که هنوز زنده بودند، اهمیتی نمی‌دادیم. ما روابط را عزیز نمی‌شمردیم زیرا از دست دادن دیگران موجب رنجش نمی‌شد. ما نمی‌دانستیم که کدام اهداف برای ما مهم هستند زیرا نرسیدن به آن‌ها خدشه‌ای به فضای ذهنی ما وارد نمی‌کرد.

بدون غم، نمی‌دانستیم کدام اهداف برای ما مهم هستند زیرا عدم دستیابی به آن‌ها موجب رنجش ما نمی‌شد

از طرف دیگر، حس غم به ما اجازه می‌دهد چیزهایی را در زندگی ما اهمیت دارند، بشناسیم. غم باعث می‌شود ما از اشتباهات خود درس بگیریم و به ما یادآور می‌شود که قدر چیزهایی را که داریم، بدانیم. همراه‌با عواطف مثبتی نظیر شادی و هیجان، غم به ما اجازه می‌دهد که طیف غنی از عواطف را تجربه کنیم، اهداف خود را بشناسیم و رفتار ما را هدایت می‌کند.

درحقیقت، داشتن عواطف مختلط برای سلامتی ما مفید است! در مطالعه‌ای که در آن حدود ۲۰۰ شرکت‌کننده حضور داشتند، نشان داده شد افرادی که هم عواطف مثبت و هم عواطف منفی را تجربه می‌کنند، نسبت‌به کسانی که تنها یک نوع از این عواطف را تجربه می‌کنند، از سلامتی جسمی بهتری برخوردار هستند. این تأثیر اگرچه کوچک، ازنظر آماری معنی‌دار و بالاتر و فراتر از مزیت داشتن احساسات مثبت بود. به‌عبارت دیگر، بهتر است ترکیبی از احساسات را داشته باشیم.

خلاصه

عواطف منفی دارای شهرت خوبی نیستند، زیرا آن‌ها حس خوبی به‌همراه ندارند و همچنین ما فکر می‌کنیم که آن‌ها بی‌فایده یا خطرناک هستند. اما این احساسات درواقع مفید و سالم هستند. ترس سیستم هشداردهنده‌ی قابل اعتماد ما است. خشم برای افشای بی‌عدالتی برانگیخته می‌شود و غم به ما نشان می‌دهد که در زندگی ما چه چیزی بیش از همه اهمیت دارد.

قانون طلایی برخورد با احساسات منفی

در حال حاضر، یک قانون طلایی برای مدیریت عواطف منفی وجود دارد. بدانید که داشتن این احساسات کاملا طبیعی بوده و آن‌ها را بپذیرید. سعی نکنید که با آن‌ها بجنگید زیرا احتمالا می‌بازید و در بهترین حالت فقط تاخیری در آن احساس ایجاد می‌کنید. اگر اجازه دهید که عواطف درون بدن شما بنشینند، به شما خواهند گفت که چه چیزی را باید بدانید و به حرکت شما جهت می‌دهند.

 

ارسال نظر

یادداشت

آخرین اخبار

پربازدید ها