روضهخوانی مداح معروف در دو قدمی کاخ کرملین!
«مرتضی علینقیان» از پیرغلامان اهلبیت و کشتی گیران بنام اواخر دوران پهلوی وقتی با هیأت کشتی به مسکو رفته بود، مراسم روضهای نزدیک کاخ کرملین برگزار کرد!
«مرتضی علینقیان» از هیأت داران و مداحان اهلبیت (ع) است که حدود 63 سال از عمر هیأتداری او میگذرد. تجربه او طی این سالها به کوچک و بزرگ، پیرو جوان که در هیأت عشاق العباس رفتوآمد دارند ثابت کرده که باید چشم به دهانش بدوزند و سراپا گوش شوند تا کاری از قلم نیفتد و عزت مهمانهای عزای حسین (ع) حفظ شود. مسئولیت هیأتداری را وقتی فقط 16 ساله بود به او سپردند. نوجوان بود و 16 ساله؛ اما در هیأتداری پیر شده بود انگار. از کودکی با بزرگان هیأتی نشست و برخاست کرده بود، در جلسههای تصمیمگیری دست در دست پدر همیشه حاضر بود و آنچه را باید از کودکی یاد گرفته بود.
شرطی بزرگ در عالم کودکی
وقتی در جمع 300 نفره رئیس هیأت شد، چند شرط گذاشت تا مدیریت هیأت را بر عهده بگیرد. مهمترین شرط او این بود که هرجا پرچم هیأت برافراشته شود، زنها نیز باید حضورداشته باشند. ریشسفیدها علت این شرط را که پرسیدند فقط این توضیح را شنیدند: «مادرم من را با عشق حسین (ع) آشنا کرد و بسیاری از اشعار قدیمی را مادرم به من یاد داد؛ پس چه چیزی از این واجبتر که زنها باید در جایگاه ویژهتری نسبت به مردان در هیأتها قرار بگیرند؟»
سخنرانی که میکند، انگار کلاس درس سختگیرانهای را اداره میکند. بااینکه بالغبر 75 سال از عمرش میگذرد هر شب دو ساعت مطالعهاش را حفظ کرده تا حرفهای جدیدی برای مستمعان خود داشته باشد و در پایان هر سخنرانی از پامنبریهایش سؤال و جواب میکند. از خاطراتش که میگوید، همه مهمانهایش سراپا گوش میشوند. خاطرات روضه است. هیچ جای زندگیاش خالی از اهلبیت نیست. حتی وقتی از حضورش در کشور روسیه میگوید و سالهای قبل از انقلاب که با تیم کشتی برای برگزاری مسابقه دوستانه وارد مسکو شده بود.
هیأت کشتیگیران طاغوتی
چند سالی مانده بود به سال 1357 و پیروزی انقلاب. روابط سیاسی ایران و شوروی به سمت و سویی رفته بود که روابط دو کشور در مسیر دوستانهای قرار داشت. به همین منظور اعزام تیمهای ورزشی بین دو کشور به تسهیل روابط کمک میکرد. از جمله حضور تیم کشتی ایران به روسیه و شهر مسکو، یکی از همین اتفاقها به شمار میرفت. «مرتضی علینقیان» یکی از کشتیگیران در بین هیأت اعزامی آن دوره خاطراتش را مرور میکند. خاطراتی که در کشور غریب و کمونیستی باز هم گره میخورد به روضه و اهلبیت. سخنرانی او در این کشور آتش میزند به دلهایی که پیش از این هیچ شناختی از اهلبیت و عالم تشیع نداشتند.
مجله ای که برایم پیام آورده بود
مرتضی علینقیان در حالی خاطراتش را مرور میکند که جوانهای هیأت عشاق العباس در خیابان نیروی هوایی مستمع او هستند و شنیدن خاطرات او میتواند درسی بزرگ در دینداری و عشق به اهلبیت برایشان باشد.
«چند روزی بود همراه با تیم کشتی در هتلی نزدیک به کاخ کرملین مستقر شده بودیم. حضورمان مصادف شده بود با صدمین سال ریاست جمهوری «لنین». مردم روسیه دستهدسته برای ادای احترام به لنین در کاخ کرملین حاضر میشدند. در لابی هتل نشسته بودم. گروه اعزامی تیم والیبال ایران تازه از راه رسیده بود. یکی از بچهها مجله ایرانی را با خودش به هتل آورده بود. ناخواسته مجله را برداشتم تا آن را ورق بزنم. روی جلد مجله شهادت امام جعفر صادق (ع) پیشوای مذهب تشیع را تسلیت گفته بود. با دیدن این جمله در حاشیه جلد مجله، قلبم به تلاطم افتاد. شهادت پیشوای دینی ما باشد و من در شهر غریب، این روز را فراموش کرده باشم؟ یکییکی خیابانهای محله پامنار جلوی چشمم مجسم میشد. لباس مشکی بر تن پیرمردهای بازاری. خانهمان جلوی چشمم آمد که مجلس روضه در آن برپاشده بود و من فراموش کرده بودم.»
دلم هوای روضه کرده بود
حرفهای مؤسس هیأت عشاقالعباس که به اینجا میرسد، سرخی چشمانش گواه میدهد که یادآوری آن روزها شور و حال جوانی و عاشقی را در وجودش زنده میکند: «مجله هنوز دستم بود که جلوی چشم دیگر ورزشکاران روی مبل داخل لابی گریان شدم. اشک امانم نمیداد. بدجور دلم هوای روضه و سینهزنی کرده بود. احساس غریبی چنان قلبم را فشرده بود که حس و حالی برای حرف زدن نداشتم. چندنفری از دوستانم دورم را گرفتند: «چته؟ این چه حالی است؟ چی شده؟ خبر بدی شنیدی؟» گفتم چه خبری از این بدتر که امروز روز وفات پیشوای دینی ماست و ما اینجا بیخبر ماندهایم؟ دیگر دوستان گفتند: همن جا در لابی هتل مراسم میگیریم و روضه میخوانیم. به بچهها گفتم من کاری را شروع نمیکنم و وقتی شروع کردم تا پایانش هستم. اگر شما هم هستید بسمالله.
روضهخوانی در کشور کمونیستی
چندساعتی نگذشته بود که با اجازه مدیر هتل، چند صندلی چیدیم و همه ورزشکاران بهعنوان مستمع نشستند. ابتدا از امام صادق (ع) گفتم و همه شنیدند. چند بیتی در مصیبت عاشورا خواندم و مراسم سینهزنی انجام دادیم. آنها که هیچ شناختی از مراسم مذهبی ایران نداشتند، آرام گوشهای ایستاده بودند و با تعجب نگاه میکردند. چشمان خیلی از آنها به اشک نشسته بود. از مراسم پرسیدند؛ از اسلام پرسیدند؛ از پیشوای دینی پرسیدند. تا آنجا که میتوانستم پاسخ دادم. آنها که تابهحال این مراسم را ندیده بودند در گوشه گوشه هتل سراپا گوش شده بودند. لابی هتل حال و هوای دیگری پیداکرده بود.
آخر مجلس بود که به یکباره یکی از اعضاء فدراسیون کشتی کشورمان که با تیم ما وارد مسکو شده بود نزدیک آمد. نگاهی به جمع که تازه پراکنده شده بودند، انداخت. در حالی که دیگر ورزشکاران هم میشنیدند به برگزاری این مراسم توهین کرد. در چند ثانیه تصمیمم را گرفتم. دستم را بلند کردم و چنان بر صورتش کوبیدم که نقش زمین شد. تا 5 دقیقه همه فکر میکردیم، مرده است. مسابقات کشتی برگزار شد و ما به تهران بازگشتیم همه میگفتند: «فرار کن بهجایی برو که دست حکومتیها به تو نرسد.» در فدراسیون حاضر شدم. توضیحاتی دادم همانجا گفتند حکم تیرت آمده منتظر باش. من این داستان را از همان صبح تا حالا هزار بار تعریف کردهام؛ اما هیچ تیری به بدنم ننشسته است!»
رسالتی که بر عهده دارم
علینقیان همانطور که در اواخر دوران پهلوی در تبلیغ دین اسلام در کشور کمونیستی شوروی بیمهابا سخنرانی کرده بود، هنوز هم بر همین مدار است. بسیاری از شاگردان او که حالا در کشورهای آلمان و شهرهای اروپایی زندگی میکنند به کمک پیرغلام هیأت عشاق العباس مراسم مذهبی را در ماه محرم برگزار میکنند. علینقیان اشعار، متن سخنرانی و حتی سیاهیهای ماه محرم را از همین تهران برایشان پست میکند.
او عقیده دارد که این رسالت و مأموریت اوست؛ ترویج عشق اهلبیت به خارج از قلمرو اسلام.
ارسال نظر