زهرا موسوی فعال مدنی افغانستانی در گفتگو با مستقل:

سقوط کابل دور از تصور نیست

مسئله‌ی افغانستان به گفته‌ی زهرا موسوی صرفا مسئله‌ی این کشور نیست و تمام جهان تحت تاثیر آن قرار خواهند گرفت. موسوی قدرت‌گیری دوباره‌ی افغانستان را معطوف به حقوق انسانی و زنان می‌داند.

سقوط کابل دور از تصور نیست

او معتقد است آمریکا و امپریالیسم به دنبال منافع سیاسی و اقتصادی خود و تامین منافع سرمایه‌داری، میدانی برای بازی به نیروهای ارتجاعی منطقه می‌دهند. به جهت بررسی شرایط روز افغانستان گفتگو کردیم با زهرا موسوی، فعال اجتماعی افغانستانی که مشروح آن را می‌خوانیم:

آیا افغانستان باید خود را تسلیم طالبان بداند؟ مقاومت مردمی چه شرایطی در افغانستان دارد؟
من فکر می‌کنم هنوز این مسئله در سمت آن معامله یا صلحی که جریان دارد روشن نشده، ما می‌دانیم که از چند ماه پیش به این سو مشخصا از زمانی‌ که نیروهای نظامی آمریکایی افغانستان را ترک می‌کنند و پس از انتقال تجهیزاتشان از افغانستان این حملات به شکل وسیع تشدید شد. من فکر می‌کنم که (حملات) به عنوان یک اهرم فشار برای امتیازگیری بیشتر طالبان جریان دارد.
یکی از چالش‌هایی که با آن مواجهیم این است که نیروهای سران مقاومت کسانی هستند که خودشان بخشی از وضعیت موجودند.
یعنی کارنامه‌ی این رهبران را نگاه می‌کنیم می‌بینیم؛ مقاومت مردمی را در شمال مصادره کرده‌اند. کارنامه‌ی این رهبران نشان می‌دهد این‌ها بخشی از وضعیت موجود بوده‌اند. اما مقاومت مستقلانه‌ی مردم در صورتی‌که تفکیک و مستقل شود قطعا گشایشی خواهد داشت. نه فقط در مورد مسئله‌ی طالبان بلکه در مورد مسائل کلان‌تر و ساختار نظام دولتی افغانستان که به نام دموکراسی برخلاف آموزه‌های دموکراتیک عمل کرده است.
ما نمونه‌اش را انتخابات آخر می‌بینیم. این انتخابات با مشارکت بیش از چندصد هزار رای که بخش عمده‌ای از آن نیز تقلبی بود و آرایی که به صندوق ریخته شد پایان دموکراسی در افغانستان بود، این انتصابات برگزار شد و حکمیت آمریکا (به این سبب بود) که در منافع استراژیک آمریکا، بقای نظام فعلی افغانستان ضروری بود. اگر الان نیز معاملات سیاسی به این نتیجه برسد که سقوط کابل به نفع دو طرف گفتگو باشد این سقوط خیلی دور از تصور نیست. نیروهای منطقه‌ای مشخصا در کنار فشارهای بین المللی هم دخیل این مناسبات است. ما گفتگوها را در مسکو دنبال می‌کردیم موضوع تقابل‌های منطقه‌ای چین را می‌دانیم، مسئله‌ی موضع جمهوری اسلامی ایران را به عنوان یک عامل تعیین کننده می‌دانیم، و مداخلات پاکستان نیز در مورد تنش در افغانستان و نسبتش با طالبان را هم باخبریم. همین حالا مشخصا فکر نمی‌کنم تا چند هفته‌ی آینده که بخشی از نتایج مذاکرات معلوم شود هیچ افق روشنی وجود ندارد به ویژه در مورد نگرانی از تکرار یک فاجعه‌ی انسانی. کما اینکه مشکلات طالبان شروع شده است، طالبان در مناطق زیر نفوذشان از مشارکت زنان در زندگی اجتماعی جلوگیری کرده‌اند. مکاتب دخترانه را بسته‌اند و مردان را با رویکرد نماز اجباری و جماعت تنبیه کرده‌اند.
در مسئله‌ی پوشش و ظاهر، همان برخوردهای سخت و رادیکال را تحمیل کرده‌اند. اقلیت‌های فکری تت سلطه‌ی طالبان از کمترین حقوق اساسی‌شان محرومند و ما باید بعد از ۲۱ سال مداخله آمریکا در افغانستان، با طالبان رو به رو شویم که برآیند این مداخله است.
چون یکی از ارتجاعی‌ترین نیروهای منطقه با کارت مبارزه با غرب و مبارزات بومی ضدامپریالیستی مشروعیت پیدا کرد. همین حالا هم که طالبان ظهور و قدرت گرفته و مشخصا تا حدی حمایت معنوی برخی مناطق نتیجه‌ی همین مداخله‌ی نظامی آمریکا بود که طالبان توانستند برخی را جذب کنند.
به نظر من این نباید از نظر دور بماند که بعد از ۲۰ سال همان اتفاق دو دهه گذشته، با توجیه دموکراسی و تطبیق آموزه‌های حقوق بشری و کمک به حقوق زنان توسط آمریکا انجام شد و برآیندش جان گرفتن نیروهایی از جنس طالبان و داعش و... بود که ما می‌دانستیم آبشخورشان احیای اتوپیای (وهابیت) و صدر اسلام است و تعادل منطقه را به هم می‌زند و همه‌ی منطقه را به سوی آشوب هدایت می‌کند. نگرانی شخصی من این است که مسئله‌ی افغانستان برخلاف روایت مسلطی که آمریکا برای دولت افغانستان و قدرت‌های منطقه بازتولید می‌کند، به افغانستان محدود نمی‌شود و کل منطقه را به سوی یک بحران تنش و منازعه‌ی تازه سوق خواهد داد.

آیا اطلاع دارید نیروی رهایی بخش خلق افغانستان چه نیرویی‌ است؟
من فکر می‌کنم نیروی رهایی بخش، فاقد بستر مادی تشکیلات است. بنظرم زمان ایجاد چنین نیرویی گذشته است. چون وقتی به نسل جوان می‌نگریم مناسبات و ضروریات دیگری را می‌بینیم. در اینجا می‌خواهم خیلی واقع‌بینانه به این موضوع اشاره کنم که این نسلِ متاثر از آبشخورهای گفتمانی مسلط، اتفاقا فاقد قدرت تفکیک رهایی بخشی از ارتجاع است.
بخش عمده‌ای از نیروی جوان در همین ساز و کار گفتمانی پرورش یافت و به نوعی هنوز این ارزش‌ها در همان چارچوب‌های گفتمانی رسوب نشده در یک موقعیت تقابلی با نیروی متخاصمی قرار گرفته که ما منابع تاریخی و ماتریالیستی و دیالکتیتی
آن را در بطن افغانستان می شناسیم.
نیروهای رهایی بخش برای رفع مشکلات افغانستان هر بار به صورت مشخص ترور شده‌اند و هر بار با قتل‌های زنجیره‌ای و با کشتار هدفمند نوک هرم این چهره‌ها به عنوان افرادی که پتانسیل گفتمان‌سازی داشته‌اند ترور شده‌اند و این اتفاقی نیست. بنظر من این بخشی از همان الگوی مکرر سرکوب است و به نوعی به حاشیه راندن این نیروهاست که در افغانستان در یک سده گذشته بعد از روی کار آمدن ساز و کار بخشی از جریان مشروطه مثل ایران مکرر اتفاق افتاده است و این سرنوشت مشترک همه‌ی جریان‌های بومیِ آگاه، مستقل و رهایی بخش است. متاسفانه این را هم باید بگویم که جریان جهاد از یک جهت، اگر از بطن نیروهای مردمی بود اما در بخش دیگر ساخته و پرداخته‌ی غرب بود. ما می‌دانیم غرب چه تاثیراتی در مسلح کردن جهاد در مقابله با اتحاد شوروی داشت، ما می‌دانیم که غرب از پاکستان برای تنظیم‌ ۷ گانه نخستین جریان‌های تندرو اسلامی سیاسی و بنیادگرای سنی کمک گرفت. چطور این گفتمان از میان پناهجویان افغانستان و جوانان آن زمان را در مرزهای پاکستان دستگیر کرد و به نوعی بر مبنای شکاف‌های سنتی، قومی و جغرافیایی آنان را تجهیز کرد و در مقطعی که ضرورت بود که مشخصا رویارویی با ارتش سرخ، بهره‌برداری کرد.
۳۵ سال تنش بر سر منازعه‌ی قدرت میان حلقه‌های مجاهدین بود که از بطن جامعه به خاطر سیاست‌های اقتصادی در برابر نیروهای متخاصم دیگری سازماندهی شدند و برای یک دهه‌ی دیگر، تنازع بر سر این بود که این نیروها با خودشان کنار نمی‌آمدند!
تنشی که تا امروز هم باقی مانده‌ی همان تجهیز و استفاده ابزاری از مقاومت مردمی بود و به نوعی سامان دادن و شکل دادن در قالب جریان‌های تندرو و رادیکال، که امروز نیز نمی‌توانیم آن را مهار کنیم.
آن نیرویی که شاید بتوانند اعلام ظهور کنند نیروی ضدارتجاعی و رهایی‌بخشی است که از منظر گفتمان طبقاتی و اجتماعی و فکری پیشروی چپ به مسئله‌ی بحران نگاه می‌کنند و مسئله‌ی مقاومت را در امتداد مقاومت منطقه‌ای علیه امپریالیسم، مداخلات غرب، علیه نژاد پرستی، علیه نظام طبقاتی و بنیادگرایی دسته بندی می‌کنند. این نیرو در افغاستان و ایران و سراسر منطقه وجود دارد اما رویارویی برایشان سخت است چون سیستماتیک زیرفشار و در معرض حذف هستند.

آیا احتمال بازگشت دوباره‌ی آمریکا به افغانستان وجود دارد؟
همیشه هست. طبق صحبت‌های خودشان ما از کسی برای ورود به افغانستان اجازه نگرفتیم. وقتی وارد عراق و سوریه هم شدند اجازه نگرفتند. قطعا آمریکا آنجایی که به منافعش برگردد همین الان هم در میان مذاکرات آمریکا ممکن است بازگردد و فکر می‌کنم هرگز آنچنان که ادعا می‌کنند افغانستان را ترک نکرده‌اند و بنای ترک را نیز ندارد.
من فکر می‌کنم سناریوی ترک افغانستان فقط ترک نظامی است وگرنه پایگاه‌شان در افغانستان وجود دارد. نیروهای نظامی که از سال ۲۰۰۱ مستقر کرده‌اند را خارج نکرده‌اند. همین حالا هم فکر می‌کنم سناریویی که آمریکا چیده است آن چیزی نیست که به عنوان واقعیت جریان دارد.

طالبان به طور کلی چه منفعتی برای آمریکا دارند؟
من فکر می‌کنم طالبان به عنوان یک نیرویی که به خاطر منافع اقتصادی آمریکا در پروژه‌های کلان انتقال سوخت از سالها پیش وجود داشته، بهترین نیرو برای چانه زنی است.
چون طالبان از فقدان مهارت دولت‌داری و حکومت‌داری اداری رنج می‌برد. یک گروه عشیره‌ای و تکامل نیافته از نظر ذهنیت مدنی هستند و می‌دانیم با چه ساختار فکری و چه ابزاری حکومت می‌کنند. ابزارشان خشونت و کنترل و مجازات به بدوی‌ترین شکل ممکن است. یک نیروی متخصص برای اجرای ساختار‌ها و تشکیلات اداری مدرن ندارند مسلم است که خیلی راحت می‌توانید با این‌ها بر سر منافع مقطعی و غیرملی و یا منافع درازمدت و اقتصادی بدوی با آن‌ها معامله کنید.
طالبان همین حالا هم در مورد انتقال خط نفتی که از پروژه‌ی انتقال انرژی تاریخی از آسیای میانه به آب‌های آزاد وجود دارد معاملاتی با آمریکا داشته است. این پروژه‌ها پشت صحنه‌ی جنگ در افعغانستانند که برخی از آن‌هاپروژه‌های نجومی هم هستند. ما می‌دانیم که طالبان برای پروژه‌های اقتصادی مطلوب‌ترند. در صورتی‌که نیروهای اخلالگری مثل طالبان نباشد افغانستان می‌تواند در رقم زدن یک توازن در منطقه موثر باشد. به کارنامه و تاریخ آمریکا نگاه کنید می‌بینید همواره در روی کار آوردن نیروهای ارتجاعی و عقب‌گرا و تندرو و بنیادگرا در این بخش از جهان ید طولایی داشته است.
روی کار آمدن نیروهای ارتجاعی برعکس گفتمان غالب اتفاقا به نفع آمریکا و غرب است بخاطر اینکه وقایعی که در منطقه رقم می‌زنند در امتداد سیاست‌های استعماری‌شان قابل توجیه است و می‌گویند که این بخش از جهان سزاوار دموکراسی نیست و فرهنگشان عقب مانده است و دموکراسی و ارزش‌های انسانی را برنمی‌تابد و بنیان‌های فرهنگی وجود ندارد. از طرف دیگر فکر می‌کنم در دراز مدت موضوع مهاجران پیش می‌آید زیرا از دید عامه مخفی است که چگونه نیروی کار ارزان و جوانی که از این سوی جهان در امتداد بحران‌های سیاسی مجبور به سرازیر شدن و جابه جایی به آن سوی جهان است.
در س وقایع سیاسی یک نیروی کار ارزان و کاربردی برای نظام‌های صنعتی و فوق صنعتی غرب فراهم می‌آید.
ما می‌دانیم که شاهد عواقب این جابه جایی نیروی انسانی خواهیم بود بخاطر اینکه این سوی به نیروی کار نیاز دارد و اگر در قالب پناهجو به ارقام نگاه کنیم که دولت‌های غربی سود ناب اقتصادی از این جابجایی‌ها برده‌اند بیشتر می‌فهمیم که جنگ بر سر منافع است.
منابع اقتصادی، نیروی انسانی، نیروی کار برای شرکت‌های چند ملیتی که به نوعی تمام منابع انسانی و طبیعی را از بین می‌برند. اگر بیشتر به موضوع نگاه کنیم می‌فهمیم چرا حضور نیروهای ارتجاعی مثل طالبان به نفع سیاست‌های سرمایه‌داری و سیاست‌های امروز جهانی تلقی می‌شود.

نکته آخر
جز اینکه مسئله‌ی افغانستان و تکرار فاجعه‌ی انسانی ابدا مربوط به مرزهای سیاسی افغانستان نیست و سال‌های گذشته نشان داده شد که اگر افغانستان لانه‌ی امن نیروهای بنیادگرا و متحجر مثل طالبان و داعش شود که در دو دهه‌ی گذشته بوده و گفتمان سازی کرده‌اند و در دانشگاه و نظام آموزشی و ساختار حقوقی و سیاسی پیشاپیش سرمایه‌گذاری و مقدمه چینی کرده‌اند، اگر در یک زمینه کلان‌تر تمام نیروهای منطقه در یک اردوگاه کنار هم جمع نشوند و از ظرفیت‌هایشان برای جلوگیری از این معامله استفاده نکنند آنچه رقم خواهد خورد یک مسئله‌ی مربوط به افغانستان نخواهد بود.
یک تراژدی عریان در انتظار افغانستان است اگر این تراژدی دوباره بر جان گرفتن نیروهای بنیادگرای سلفی تمام شود در همه‌ی زمان‌ها این مسئله مربوط به منطقه است و کل جهان متاثر از آن خواهند شد. ما در کنار هم باید در مقابله با این معامله‌ی سیاسی اهرم فشاری برای تنگ کردن فضا برای آن‌ها ایجاد کنیم که این اتفاق در کوتاه مدت رقم نخورد.

 

ارسال نظر

یادداشت

آخرین اخبار

پربازدید ها