نجوای حامد سلطانی با خواهرش هما در دومین سالگرد
احتمالا از دست دادن یکی از اعضای خانواده تلخ ترین اتفاق برای دیگر اعضای خانواده می باشد و اگر فرد سفر کرده از فرزندان خانواده باشد این اتفاق ناگوارترین حالت ممکنه است. حامد سلطانی، برادر هما سلطانی، غم از دست دادن خواهر را اینگونه توصیف می کند.
به نام جبر هستی به تقدیری که بستی
به نامت گویمی اما بدان دلها شکستی
تلخ ترین اتفاق زندگی ما هم پرواز جسم هما از این دنیا به دنیای ناشناخته می باشد. همایی که ته تغاری خانواده ماست دیگر در کنار ما نیست و حداقل تا روز زنده بودن ما دیگر او را نخواهیم دید.
در این متن من قصد تعریف کردن خاطره ای از هما و یا شرح خصوصیات اخلاقی هما را ندارم بلکه قصد دارم تأثیرات این اتفاق ناگوار در من و خانواده خودم را از دیدگاه خودم بنویسم و احتمالا بخشی از این تجربه در بعضی خانواده های دیگر که فردی را از دست داده اند نیز یکسان باشد هر چند این گفته ها ممکن است حتی از دید دیگر اعضای خانواده خودم نیز متفاوت باشد.
این اتفاق به طور کلی پرواز روح هما از بدن و دفن جسم او بود و تیرباران روح دیگر اعضای خانواده با حفظ جسم آنها. یعنی دیگراعضای خانواده باید بقیه عمر را با روحی زخمی و ناقص ادامه دهند. هر چند روی این زخم ها به مرور بسته می شود و درد آن کم می شود، ولی تا روز آخر زندگی این جراحت عمیق بر روح ما باقیست.
در روزهای اول این اتفاق، یک شوک بسیار عظیم حس می کردیم و اتفاقی که قابل پذیرش و باور نبود. هر صبح که از خواب بیدار میشوی و به یاد می آوری که چه اتفاقی برایت افتاده است، گویی دوباره خنجری بر قلبت فرو می رود. در روز های نخست با هر خواب و بیداری، یادآوری این اتفاق، ضربه های جدید بر روحت وارد میکند تا به مرور که روحت با درد این اتفاق یکی می شود، به آن عادت میکند و یا شاید در برابر ضربه ها بیحس می شود. به هر حال بعد از مدتی بیدار شدن بعد از خواب راحت تر از روز های ابتدایی می شود.
به مرور زمان و به تدریج از شوک اولیه خارج و متوجه اصل اتفاق می شویم. متوجه می شویم که واقعا دیگر هما را نخواهیم دید. شروع به دیدن عکسها و ویدئوها و یادآوری خاطرات میکنیم.
به فرصت هایی که از دست دادیم. به لحظاتی که شاد کردیم ولحظاتی که میتوانستیم شاد کنیم و نکردیم. به نقش خود در این اتفاق فکر میکنیم. به خود مقصر بینی می پردازیم و ای کاش ها و افسوس ها. در این مرحله نمود های بیرونی احساسات مثل گریه کردن کمتر می شود ولی غصه و اندوه عمیق تر.
دورنگرایی و نشانه های افسردگی به همراه دلتنگی برای هما بیشتر و بیشتر می شود. این مرحله از مرحله قبلی به مراتب طولانی تر میباشد، کم کم سعی کردیم به فلسفه آفرینش بیندیشیم و به اینکه همه مت دیر یا زود خواهیم رفت. اصلا از کجا معلوم هما در جهانی ایده آل که همه ما آرزویش را داریم و به شکلی دیگر در حال زندگی نباشد. در واقع بی اطلاعی از دنیای دیگر فرصت های زیادی به مغز انسان می دهد که شرایط خود را توجیه کند تا سازگاری با شرایط جدید برایش راحت تر شود.
خب این که همه ما به زودی نخواهیم بود امری ست غیر قابل اجتناب و خود این نیروی محرکه ایست برای ادامه زندگی.
در خانواده ما پدر و مادرم و مائده( خواهر بزرگترم) خیلی راحت تر در باره هما صحبت می کنند و یادآوری خاطرات او را میکنند. ولی برای من و هومن( برادر کوچکم) همچنان صحبت کردن از هما سخت است و من احساس میکنم ما همچنان در حال فرار از موضوع هستیم و یا سعی میکنیم خودمان رو به راهی دیگر بزنیم. علت ریشه ای این موضوع را نمیدانم ولی حتم دارم اگر ما هم می توانستیم راحت راجع به هما صحبت کنیم سازگاری بهتری با موضوع پیدا می کردیم.
پدر و مادر من خیلی بیشتر از من و من بیشتر از هومن به بهشت زهرا بر مزار هما میرویم. شاید من در سال فقط چند بار و هومن در سال فقط یک یا دو بار این کار را میکنیم.
رفتن به بهشت زهرا، نشستن بر مزار سفر کرده، حرف زدن با او و دیدن صدها خانواده دیگر مثلخودت مرحمی ست بر روح بینوا و آسیب دیده.
ولی برای من و هومن این نیز سخت میباشد.
روزی که در غسالخانه اسم هما را صدا کردند و من و هومن برای تأیید و شناسایی جسم هما داخل شدیم من روی پیکر هما افتادم و زار زار گریه میکردم، دستم را از روی کفن روی انگشتان هما گذاشته بودم و می دانستم آخرین لمس های من بر جسم هماست، به هومن میگفتم ببین هومن این انگشتان هماست.
هومن سعی میکرد مرا بلند کند و میگفت “این هما نیست، هما از پیش ما رفت.”
هومن بیشتر از همه ما معتقد است هما فرشته ای بود که مدتی با ما بود و رفت.
بعد از هما مفهموم مرگ برای من تغییر کرد. دیگر از مرگ نمی هراسم ولحظه ترک دنیا را تنها شانس دیدار مجدد هما می دانم ولی از طرفی نیز به هیچ عنوان حاضر نیستم خانواده ام از دست دادنی دیگر را تجربه کنند. البته که این امر خارج از دست ماست.
این فکر که هما همیشه ناظر بر زندگی ما از دنیای خودش میباشد حتما تغییراتی نیز در زندگی ما ایجاد کرده است. همگی سعی میکنیم کارهایی برای هما انجام دهیم که اگر او واقعا شاهد ما باشد خوشحال شود. انجام فعالیتهای خیریه و کمک به هم نوعان بسیار می تواند باعث آرامش بازماندگان باشد. مدرسه ای که که با کمک مالی گروهی از دوستان به نامگروه” برای همه” و با کمک موسسه “ مهرگیتی” در روستای چاه جمال استان سیستان و بلوچستان بنا کردیم و افتتاحیه آن به زودی انجام خواهد شد و نام مدرسه “ برای هما” نام گذاری شد، حتما در تسلی خانواده ما و احتمالا در شاد کردن روح همای عزیز نقش مهمی دارد.
حالا که دو سال از سفر هما میگذرد ما در خانواده سعی میکنیم به روح آسیب دیده یکدیگر کمک کنیم تا ادامه حیات دهیم، سعی میکنیم بخندیم و شادی کنیم هر چند جنس شادی ما متفاوت از قبل است.
تسلیم در برابر قضا و قدر روزگار هستیم ولی سعی میکنیم به ریش این قدرتمند قهار نیز بخندیم و چند صباحی که هستیم از با هم بودن لذت ببریم.
کشف من از راز فلک نیست جز این هیچ
در لحظه خود شاد بزی هیچ جز این نیست
ارسال نظر