نگاهی به زندگی و آثار غلامحسین ساعدی داستان‌نویس و نمایشنامه‌نویس معاصر ایرانی + تصاویر

غلامحسین ساعدی با نام مستعارِ گوهرِ مراد، نویسنده و پزشک معاصر ایرانی از مشهورترین و صاحب‌سبک‌ترین نمایشنامه‌نویسان فارسی‌زبان به شمار می‌رود. نگاهی داریم به زندگی و آثار این نویسنده شهیر ایرانی.

غلامحسین ساعدی

سرویس فرهنگی مستقل‌آنلاین: غلامحسین ساعدی از جمله نویسندگان معاصری است که آثارش دستمایه‌ی برخی از بهترین فیلم‌های بلند سینمای ایران قرار گرفته است که از جمله‌ی آن‌ها می‌توان فیلم‌های «گاو» (ساخته‌ی داریوش مهرجویی، 1348)، «آرامش در حضور دیگران» (ساخته‌ی ناصر تقوایی، 1349) و «دایره‌ی مینا» (ساخته‌ی داریوش مهرجویی، 1353) را نام برد.

ساعدی در ۲۴ دی ۱۳۱۴ در شهر تبریز و در خانواده‌ای متوسط و به گفته خودش اندکی بدحال چشم به جهان گشود. پدرش، علی‌اصغر، کارمند دولت بود و مادرش، طیبه خانم خانه‌دار. پدربزرگ مادری‌اش از مشروطه‌خواهان تبریز به شمار می‌رفت و خانواده پدری‌اش در دستگاه ولیعهدِ وقت، مظفرالدین‌شاه پست و مقام داشتند. بااین‌وجود اما اوضاع اقتصادی خانواده چندان مناسب نبود.

غلامحسین کوچک در مهرماه ۱۳۲۱ تحصیلات ابتدایی را در دبستانِ بدر آغاز کرد و در سال ۱۳۲۷ گواهینامه ششم ابتدایی خود را گرفت. در حین تحصیل در دبیرستان اولین داستان‌هایش در هفته‌نامه دانش‌آموز منتشر شد. او هم‌چنین داستان بلندی به نام «از پانیفتاده‌ها» نوشت که در مجله کبوتر صلح به چاپ رسید. در نوجوانی به شاخه جوانان حزب دموکرات آذربایجان ملحق شد و در هفده‌سالگی مسئولیت انتشار روزنامه‌های فریاد، صعود و جوانان آذربایجان را به عهده گرفت. در سال 1332 و پس از کودتای 28 مرداد به مدت دو ماه مخفی مجبور شد به‌طور مخفی زندگی کند اما در تابستان همان سال و در ۱۸ سالگی به اتهام همکاری با حزب دموکرات آذربایجان مدتی را در زندان گذراند.

ساعدی در خردادماه ۱۳۳۳ دیپلم خود را گرفت و یک سال بعد در دانشگاه تبریز به تحصیل در رشته پزشکی مشغول شد.

غلامحسین ساعدی و همکاری با مجله سخن

غلامحسین ساعدی در سال 1335 همکاری با مجله سخن را آغاز کرد و در همان سال داستان "مرغ انجیر " و "پیگمالیون " در تبریز از او منتشر شد.

1336در سال داستان "خانه‌های شهرری " را در تبریز منتشر کرد. همچنین نمایشنامه "لیلاج ها " در مجله سخن از او به چاپ رسید.

او در کنار فعالیت‌های ادبی، فعالیت‌های سیاسی‌اش را نیز ادامه داد و در سال 1337رهبری جنبش‌های دانشجویی و اعتصابات دانشگاه تبریز را بر عهده گرفت. آشنایی و دوستی با صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، مفتون امینی، کاظم سعادتی، مناف ملکی عقاید چپی و آزادی‌خواهانه را در او تقویت کرد.

داستان کوتاه "شکایت " و نمایشنامه تک‌پرده‌ای "غیوران شب " از او منتشر شد. در سال 1338

نمایشنامه تک‌پرده‌ای "سایه شبانه " و در سال 1339 نمایشنامه "کار با فک‌ها در سنگر "، مجموعه داستان‌های کوتاه "شب‌نشینی باشکوه " از او به چاپ رسید.

او در سال 1340 از دانشکده پزشکی با گذراندن پایان‌نامه‌ای به نام "علل اجتماعی پیسکونوروزها در آذربایجان " فارغ‌التحصیل شد. پایان‌نامه‌ای که بعد از ماه‌ها بحث‌وجدل با اکراه پذیرفته شد. او همچنین نمایشنامه "کلاته گل " به‌صورت مخفی در تهران منتشر کرد.

غلامحسین ساعدی و احمد شاملو
غلامحسین ساعدی و احمد شاملو

سفر غلامحسین ساعدی به تهران

غلامحسین ساعدی در سال 1341 به تهران مسافرت کرد و کمی بعد به خدمت سربازی به‌عنوان طبیب پادگان سلطنت آباد اعزام شد.

او در خدمت سربازی به نوشتن داستان‌هایی کوتاه درباره زندگی سربازی پرداخت که چند داستان آن به نام‌های "صدای خونه "، "پادگان خاکستری "،"مانع آتش " در مجله کلک چاپ شده است.

او به‌اتفاق برادرش دکتر علی‌اکبر ساعدی در دلگشا مطبی شبانه‌روزی افتتاح کرد و به طبابت پرداخت و هم‌زمان در کتاب هفته و مجله آرش به انتشار داستان‌ها و نمایشنامه‌هایش پرداخت.

حضور در تهران باعث ورود او به محافل فرهنگی و ادبی پایتخت شد و به آشنایی و دوستی او با بزرگان ادبی و فرهنگی آن دوران مانند احمد شاملو، جلال آل احمد، پرویز ناتل خانلری، رضا براهنی، محمود آزاد تهرانی، سیروس طاهباز، محمد نقی ابراهیمی، رضا سید حسینی، بهمن فرسی، به آذین، اسماعیل شاهرودی، جمال میرصادقی منجر شد.

غلامحسین ساعدی در سال 1342 ده لال‌بازی (پانتومیم) منتشر کرد که پانتومیم "فقیر "از آن مجموعه توسط جعفر والی در تلویزیون اجرا شد.

غلامحسین ساعدی دوره تخصص بیماری‌های اعصاب و روان را در بیمارستان روانی "روزبه " آغاز کرد.

از او انتشار هشت داستان پیوسته در مجموعه‌ای به نام "عزاداران بیل " توسط انتشارات نیل تهران منتشر شد که نام او بر سر زبان‌ها انداخت.

نمایشنامه‌های "بام‌ها و زیر بام‌ها " و "از پا نیفتاده ها " از او به کارگردانی جعفر والی در تلویزیون و "ننه انسی " در تئاتر سنگلج اجرا شد. نمایش "گرگ‌ها " و نمایش "گاو " در تلویزیون به کارگردانی جعفر والی اجرا

شد.

غلامحسین ساعدی در زندان شاه
غلامحسین ساعدی در زندان شاه

غلامحسین ساعدی در زندان رژیم شاه

غلامحسین ساعدی در خردادماه سال ۱۳۵۳، در حین تهیه تک‌نگاری شهرک‌های نوبنیاد، توسط ساواک دستگیر شد. او پیش‌ازاین نیز این نیز بارها توسط ساواک و شهربانی دستگیر و مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود. حتی یک‌بار براثر شکنجه در بیمارستان جاوید بستری شد اما این بار (خرداد ۱۳۵۳) ابتدا به زندان قزل‌قلعه و سپس به زندان اوین منتقل شد که بازداشتش حدود یک سال طول کشید.

او پس از آزادی از زندان، سه داستان گور و گهواره، فیلم‌نامه عافیت‌گاه و داستان کلاته نان را نوشت.

احمد شاملو درباره تجربه زندان ساعدی و احوالات او پس از آزادی چنین می‌گوید:

«آنچه از او زندان شاه را ترک گفت، جنازه نیمه‌جانی بیش نبود. آن مرد، با آن خلاقیت جوشانش، پس از شکنجه‌های جسمی و بیشتر روحیِ زندان اوین، دیگر مطلقاً زندگی نکرد. آهسته‌آهسته در خود تپید و تپید تا مُرد. وقتی درختی را در حال بالندگی اره می‌کنید، با این کار در نیروی بالندگی او دست نبرده‌اید، بلکه خیلی ساده او را کشته‌اید. ساعدی مسائل را درک می‌کرد و می‌کوشید عکس‌العمل نشان بدهد؛ اما دیگر نمی‌توانست. او را اره کرده بودند.»

غلامحسین ساعدی در کنار جلال آل‌احمد و مفتون امینی
غلامحسین ساعدی در کنار جلال آل‌احمد و مفتون امینی

غلامحسین ساعدی و مرگ در غربت

با پیروزی انقلاب غلامحسین ساعدی مجبور به جلای وطن شد اما هرگز با محیط غربت اخت نشد: «الان نزدیک به دو سال ست که در اینجا آواره‌ام و هرچند روز را در خانه یکی از دوستانم به سر می‌برم. احساس می‌کنم که از ریشه کنده‌شده‌ام. هیچ‌چیز را واقعی نمی‌بینم. تمام ساختمان‌های پاریس را عین دکور تئاتر می‌بینم. خیال می‌کنم که داخل کارت‌پستال زندگی می‌کنم. از دو چیز می‌ترسم: یکی از خوابیدن و دیگری از بیدار شدن. سعی می‌کنم تمام شب را بیدار بمانم و نزدیک صبح بخوابم. در تبعید، تنها نوشتن باعث شده من دست به خودکشی نزنم. کنده شدن از میهن در کار ادبی من دو نوع تأثیر گذاشته است: اول این‌که به‌شدت به زبان فارسی می‌اندیشم و سعی می‌کنم نوشته‌هایم تمام ظرایف زبان فارسی را داشته باشد دوم این‌که جنبة تمثیلی بیش‌تری پیدا کرده است و اما زندگی در تبعید، یعنی زندگی در جهنم. بسیار بداخلاق شده‌ام. برای خودم غیرقابل‌تحمل شده‌ام و نمی‌دانم که دیگران چگونه مرا تحمل می‌کنند. من نویسنده متوسطی هستم و هیچ‌وقت کار خوب ننوشته‌ام. ممکن است بعضی‌ها با من هم‌عقیده نباشند، ولی مدام، هر شب و روز صدها سوژه ناب مغزم را پر می‌کند. فعلاً شبیه چاه آرتزینی هستم که هنوز به منبع اصلی نرسیده، امیدوارم چنین شود و یک‌مرتبه موادی بیرون بریزد.»

او روزهای آخری عمرش را در تلخ‌کامی گذراند. داریوش آشوری درباره آخرین دیدارش با ساعدی می‌نویسد: «آدرسش را گرفتم و با مترو و اتوبوس رفتم و خانه‌اش را پیدا کردم… در را که باز کرد، از صورت پف‌کرده او یکه خوردم. همان‌جا مرا در آغوش گرفت و گریه را سر داد. آخر سال‌هایی از جوانی‌مان را با هم گذرانده بودیم. چندساعتی تا غروب پیش او بودم. همان حالت آسیمگی را که در او می‌شناختم داشت اما شدیدتر از پیش. صورت پف‌کرده و شکم برآمده‌اش حکایت از شدت بیماری او داشت و خودش خوب می‌دانست که پایان کار نزدیک است. در میان شوخی‌ها و خنده‌های عصبی، با انگشت به شکم برآمده‌اش می‌زد و با لهجه آذربایجانی طنز آمیزش می‌گفت: بنده می‌خواهم اندکی وفات بکونم؛ و گاهی هم ناصرخسرو می‌افتاد و از این سر اتاق به آن سر اتاق می‌رفت و با همان لهجه می‌گفت: «آزرده کرد کژدم غربت جگرم را.»

هما ناطق می‌گوید: «در این دو سال آخر ساعدی بیمار بود. چه پیر شده بود و افسرده. این اواخر خودش هم می‌دانست که رفتنی است… با استفراغ خون به بیمارستان افتاد. به سراغش رفتم در یکی از آخرین دفعات که شب را با التهاب گذرانده بود، دست‌وپایش را به تخت بسته بودند. مرا که دید گفت: فلانی، بگو دست‌های مرا باز کنند، آل احمد آمده است و در اتاق بغلی منتظر است، مرا هم ببرید پیش خودتان بنشینیم و حرف بزنیم. دانستم که مرگ در کمین است یا او خود مرگ را به یاری می‌طلبد. این شاید آخرین کابوس ساعدی بود. همان روز بود که مسکن به خوردش دادند و دیگر کم‌تر بیدار شد.

شب آخر که دیدمش با دستگاه نفس می‌کشید… فردایش که رفتم، یک‌ساعتی از مرگ او می‌گذشت. دیر رسیده بودم همه رفته بودند. خودش هم در بیمارستان نبود هم‌زمان سه تن از دوستان هنرمند آذربایجانی‌اش سر رسیدند. به‌ناچار نشانی سردخانه را گرفتیم و به آخرین دیدارش شتافتیم… زیر نور چراغی کم سو، آرام و بی‌خیال خوابیده بود، ملافه سفیدی بدنش را تا گردن می‌پوشاند. انگار که، همراه با زندگی، همه واهمه‌ها، خستگی‌ها و حتی چین‌وچروک‌ها رخت بربسته بودند. غلام‌حسین به‌راستی جوان‌تر می‌نمود و چهره‌اش سربه‌سر می‌خندید، آن‌چنان‌که یکی از همراهان بی‌اختیار گفت: دارد قصه تنهایی ما را می‌نویسد و به ریش ما می‌خندد… آنگاه یک‌به‌یک خم شدیم. موهای خاکستری‌اش را که روی شانه ریخته بودند. نوازش کردیم، صورت سردش را که عرق چسبناکی آن را پوشانده بود، بوسیدیم. در اثر فشار دست، قطره خونی بر کنج لبانش نقش بست که آخرین خونریزی هم بود».

غلامحسین ساعدی در سفر به قصرشیرین همراه با آل‌احمد و برادرش
غلامحسین ساعدی در سفر به قصرشیرین همراه با آل‌احمد و برادرش

سبک ادبی غلامحسین ساعدی

ساعدی به‌عنوان نویسنده‌ای صاحب سبک در عرصه ادبیات ایران به شمار می‌آید. ادبیات ساعدی با توجه به دورانی که او در آن می‌زیست (دهه 50) ادبیات زمانه هراس است. ازاین‌رو، ترس از اتفاق و تهاجمی قریب‌الوقوع در تمامی داستان‌هایش وجود دارد. مضحکه‌ای تلخ که به اعماق اثر رسوخ می‌کند و ماهیتی تازه می‌یابد و موقعیتی جدید پدید می‌آورد. غرابت برخواسته از درون زندگی بر فضای داستان چیره می‌شود و نیرویی تکان‌دهنده به آن می‌بخشد. ساعدی از عوامل وهم‌انگیز برای ایجاد حال و هوای هول و گم‌گشتگی بهره می‌گیرد و فضاهای شگفت و مرموزی می‌آفریند که در میان داستان‌های ایرانی بدیع و تازه است. درواقع، از طریق غریب نمایی واقعیت‌ها، جوهره درونی و از نظر پنهان نگه ‌داشتة آن‌ها را برملا می‌کند و به رئالیسمی تلخ دست می‌یابد. نثر محاوره‌ای او از امتیاز خاصی بهره‌مند نیست؛ اصرار نویسنده برای انتقال تکرارها و بی‌بندوباری لحن عامیانه (به بهانه حفظ ساختار زبان عامه) نثر او را عاری از ایجاز و گاه خسته‌کننده می‌کند. ساعدی نگران شایستگی تکنیکی داستان‌های خود نیست و همین امر به کارش لطمه جدی زده است؛ اما او نویسنده‌ای توانا در ایجاد و حفظ کنش داستان تا آخر است و اصالت کارهایش مبتنی بر فضا آفرینی شگفتی است که نیرویی تکان‌دهنده به آثارش می‌دهد و از او نویسنده‌ای صاحب سبک می‌سازد که به بیان شخصی خود دست یافته است. بیش‌تر داستان‌هایش مایه‌های اقلیمی دارد. عزاداران بیل، توپ و ترس‌ولرز از سفرها و پژوهش‌های او در نقاط ایران مایه گرفته‌اند.

ساعدی، در هر زمینه، ضمن پدید آوردن داستان‌های متوسط آثار طراز اولی نیز آفریده است. یکی از مشخصه‌های نویسندگی غلام‌حسین ساعدی با شتاب نوشتن و با شتاب چاپ کردن است. کاری که تجدیدنظر ندارد، پاکنویس ندارد و بیش از یک‌بار نوشته نمی‌شود و زود هم چاپ می‌شود. بعدها خود او نیز آن را نقطه‌ضعف کارش می‌داند: «اولین و دومین کتابم که مزخرف نویسی مطلق بود و همه‌اش یک‌جور گردن کشی در مقابل لاکتابی، در سال 1334، چاپ شد. خنده‌دار است که آدم، در سنین بالا، به بی‌مایگی و عوضی بودن خود پی می‌برد و شیشه ظریف روح هنرمند کاذب هم تحمل یک تلنگر کوچک را ندارد. چیزکی در جایی نوشته و من غرق در ناامیدی مطلق شدم. سیانور هم فراهم کردم که خودکشی کنم… حال که به چهل‌سالگی رسیده‌ام احساس می‌کنم تا این انبوه نوشته‌هایم پرت و عوضی بوده، شتاب‌زده نوشته شده، شتاب‌زده چاپ شده؛ و هر وقت من این حرف را می‌زنم خیال می‌کنم که دارم تواضع به خرج می‌دهم. نه، من آدم خجول و درویشی هستم ولی هیچ‌وقت ادای تواضع درنمی‌آورم. من اگر عمری باقی باشد- که مطمئناً طولانی نخواهد بود- از حالا به بعد خواهم نوشت، بله از حالا به بعد که می‌دانم که در کدام گوشه بنشینم و تا بر تمام صحنه مسلط باشم، چگونه فریاد بزنم که در تأثیرش تنها انعکاس صدا نباشد. نوشتن که دست‌کمی از کشتی‌گیری ندارد، فن کشتی گرفتن را خیال می‌کنم اندکی یاد گرفته باشم؛ چه در زندگی و جسارت بکنم بگویم مختصری هم در نوشتن.»

غلامحسین ساعدی همراه با ادوارد اَلبی و رضا براهنی سال ۱۹۷۸
غلامحسین ساعدی همراه با ادوارد اَلبی و رضا براهنی سال ۱۹۷۸

نمایش‌نامه‌های غلامحسین ساعدی

  • ۱۳۳۹ - کار بافک‌ها در سنگر
  • ۱۳۴۰ - کلاته گل
  • ۱۳۴۲ - ده لال‌بازی (۱۰ نمایش‌نامه پانتومیم)
  • ۱۳۴۴ - چوب‌به‌دست‌های ورزیل
  • ۱۳۴۴ - بهترین بابای دنیا
  • ۱۳۴۵ - پنج نمایش‌نامه از انقلاب مشروطیت
  • ۱۳۴۶ - آی باکلاه، آی بی‌کلاه، انتشارات نیل
  • ۱۳۴۶ - خانه روشنی (پنج نمایش‌نامه)
  • ۱۳۴۷ - دیکته و زاویه (دو نمایشنامه)
  • ۱۳۴۸ - پرواربندان
  • ۱۳۴۹ - وای بر مغلوب
  • ۱۳۴۹ - ما نمی‌شنویم (سه نمایش‌نامه)
  • ۱۳۴۹ - جانشین
  • ۱۳۵۰ - چشم در برابر چشم
  • ۱۳۵۲ - مار در معبد
  • ۱۳۵۲ - قوردلار
  • ۱۳۵۴ - عاقبت قلم‌فرسایی (دو نمایش‌نامه)
  • ۱۳۵۴ - هنگامه آرایان
  • ۱۳۵۵ - ضحاک
  • ۱۳۵۷ - ماه‌عسل

مجموعه داستان‌های غلامحسین ساعدی

  • ۱۳۳۴ - خانه‌های شهرری
  • ۱۳۳۹ - شب‌نشینی باشکوه
  • ۱۳۴۳ - عزاداران بَیَل (هشت داستان پیوسته)
  • ۱۳۴۵ - دندیل (چهار داستان)
  • ۱۳۴۵ - گور و گهواره (سه داستان کوتاه)
  • ۱۳۴۶ - واهمه‌های بی‌نام‌ونشان (شش داستان کوتاه)
  • ۱۳۴۷ - ترس‌ولرز (شش داستان کوتاهِ پیوسته)
  • ۱۳۷۷ - آشفته‌حالان بیداربخت (ده داستان کوتاه)

رمان‌های غلامحسین ساعدی

  • ۱۳۴۴ - مقتل
  • ۱۳۴۸ - توپ
  • ۱۳۵۳ - تاتار خندان
  • ۱۳۵۵ - غریبه در شهر
  • جای پنجه در هوا (ناتمام)

 

 

ارسال نظر

یادداشت

آخرین اخبار

پربازدید ها