ابراهیم اصغرزاده:

مردم همچنان درگیر بی تدبیری دولت احمدی نژاد هستند

پرونده هسته ای با بی تدبیری دولت احمدی نژاد در آن، کشور را تا لبه پرتگاه امنیتی سازی توسط نظام بین الملل پیش برد و شهروندان امروز، همچنان درگیر هزینه های آن در زندگی و معیشت خود هستند.

مردم همچنان درگیر بی تدبیری دولت احمدی نژاد هستند

ابراهیم اصغرزاده، از چهره های سیاسی برجسته اصلاح طلب نسبت به ورود نظامیان به عرصه سیاسی هشدار می دهد و می گوید: وقتی کشورها دچار انسداد مطلق می گردند نظامی گری و ارزش های پادگانی بعنوان راه حل پیش کشیده می شود.

نامش با تسخیر سفارت آمریکا پیوند خورده است، جوان انقلابی آن روزها که به همراه دیگر دوستان انقلابی اش از دیوار سفارت آمریکا بالا رفت و حال که از آن روزها فاصله گرفته و سردو گرم سیاست را چشیده است می گوید فرصت آزادی کم هزینه گروگان ها بخاطر اقدامات برخی عناصر تندرو از دست رفت.

ابراهیم اصغرزاده، چهره شاخص اصلاح طلب و عضو نهاد اجماع ساز که مهمان کافه خبر خبرگزاری خبرآنلاین بود، از تندروهای این روزها هم گلایه دارد و معتقد است بخاطر منافع خودشان بازی مرگ و زندگی به راه می اندازند، تندروهایی که بدشان نمی آید انتخابات ۱۴۰۰ با همان الگوی انتخابات کم رمق ۹۸ برگزار شود. 

او از اصلاح طلبانی روایت کرد که طعم قدرت را چشیده اند و حتی به راست هم متمایل شده اند. اصغرزاده در این گفتگو که بخش اول آن منتشر می شود نسبت به حضور نظامیان در انتخابات هشدار داد و تاکید کرد حضور میلیونی مردم در تشییع پیکر سردار سلیمانی را نباید مبنای علاقه مردم به رئیس جمهور نظامی دانست.

مشروح مصاحبه خبرگزاری خبرآنلاین با ابراهیم اصغرزاده سیاستمدار اصلاح طلب را می خوانید؛

*******

*آقای اصغرزاده! اسم شما با سفارت آمریکا پیوند خورده است و بسیاری از تنش ها و مناقشات بین دو کشور از همان زمان اوج گرفت، حال فرض کنید می‌خواهید کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری شوید چطور می‌خواهید از رابطه ایران و امریکا بگویید؟ چطور می‌خواهید آن بحث اشغال سفارت را توجیه کنید؟

بخاطر همین که نمی توانم از رابطه ایران و امریکا سخن بگویم کاندیدا نمی‌شوم (با خنده). من بخاطر آنچه آنزمان امریکا در ارتباط با شاه انجام داد دست به آن کار زدم اما الان اصل ایدئولوژیک تندروها این است که آمریکا «شیطان بزرگ» است،‌ اما نه به دلیل آن‌چه انجام می‌دهد، بلکه به ‌خاطر آن‌چه که هست: یعنی پرچم‌داری اصلی لیبرالیسم سیاسی و قدرت مردم و اینکه چه خوب بدانیم یا چه بد، بخشی از جوانان کشورهای عقب مانده اسلامی، شیفته فرهنگ امریکایی اند و می خواهند از دست تنگ نظری حکومت هایشان به آن پناه ببرند. 

سیاست ورزی اصلاح طلبانه در تعطیلات به سر می برد چون...

در ادبیات سیاسی اصولگراها و محافظه کاران، امریکا جایی است که می شود بحران ناکارآمدی خودی ها را همیشه به گردنش انداخت و آدرس دشمنی او را برجسته کرد. نه اینکه امریکا دشمن نیست بلکه همانطور که قبلا اشاره شد منظور خلق فضای امنیتی برای پوشاندن ندانم کاری و ناکارآمدی خودی هاست. تمسک به نظریه توطئه این فرصت را به تندروها می دهد تا تخریب و سرکوب مخالفان و منتقدان را مشروع، موجه و خداپسند جلوه دهند. تا زمانی که این پارادایم حاکم است سیاست ورزی اصلاح طلبانه در تعطیلات بسر خواهد برد.

عروج ترامپیسم دوباره احساسات جنگ سرد را شعله ور ساخت

البته این چرخه سیاسی تغییر خواهد کرد و انسان عاقل واقع بین جای انسان سرخ را خواهد گرفت. یادتان باشد زمانی که امثال من دست به اشغال سفارت زدیم ترجیع بند مواضع همه نیروهای سیاسی از مذهبیون و ملیون تا سکولار و مارکسیست این بود که سقوط شاه به تنهایی کافی نیست، بلکه برای تکمیل انقلاب، باید امپریالیست ها را هم تصفیه کرد. همه شعار میدادند که برای خشکاندن ریشه وابستگی باید جاده صاف کن های امپریالیسم در کشور را که سرمایه داری وابسته و لیبرال های غرب گرا هستند را اخراج کرد. خب حالا که انقلاب تثبیت شده و کسی در در استقلال کشوری مثل ایران تردیدی ندارد چه باید کرد؟ از این جا به بعد وظیفه مبرم دیگری دارد مطرح می شود که ببینیم چه کسانی حالا مردم را به خاتمه انقلاب و انقلابی گری و نرمال شدن اوضاع تشویق می کنند. بار عاطفی منفی چنین نگاهی متوجه همان اصلاح طلبانی است که از پایان جنگ سرد و از صلح و توسعه و رفاه سخن می گویند. متاسفانه عروج ترامپیسم در آمریکا دوباره احساسات جنگ سردی را شعله ور ساخت.

بخاطر عناصر تندرو، فرصت آزادی کم هزینه تر گروگان ها از دست رفت

اصل حسن نیت و همکاری که در روابط بین الملل یکی از اصول مبنایی است توسط ترامپ زیر پا گذاشته شد و ماهیت امپریالیستی و کینه توزانه آمریکا علیه کشورهای مستقل برجسته شد. تندروهای داخلی هم بهانه پیدا کرده سعی کردند ضعف ها و ندانم کاری های خود را پشت این کشمکش ها پنهان نموده، تعامل و توافق دیپلماتیک ایران با دیگر کشورهای جهان را در بدترین زمان ممکن زیر سوال ببرند. الگوی تراژیک و همیشگی جریانات تندرو در ایران.

سرنوشت طولانی شدن ماجرای گروگان گیری را ببینید که چگونه در جریان آن واقعه، بخاطر رویکرد عناصر تندرو، کشور فرصت های پی در پی برای آزادی گروگان ها در شرایط کم هزینه تر را از دست داد. ۱۰ مهر سال ۵۹ که مجلس کمیسیونی هفت نفره را مسئول پایان دادن به ماجرای گروگان ها نمود و کمیسیون مربوطه چهار شرط اعلام شده از سوی امام برای آزادی گروگان ها را تصویب کرد، جمعی از نمایندگان که مایل نبودند با آزادی سریع تر گروگان‌ها پیروزی کارتر تسهیل شود مزاحم کار مجلس شدند.

۲۷ نماینده مخالف، با انجام اولین ابستراکسیون تاریخ مجلس شورای اسلامی، جلسه را از رسمیت انداختند. به این ترتیب، کار تصمیم گیری به جلسه یکشنبه ۱۱ آبان موکول شد که تنها دو روز تا برگزاری انتخابات ریاست جمهوری آمریکا ۱۳ آبان (۴ نوامبر) فاصله داشت. رونالد ریگان جیمی کارتر را به شدت شکست داد. ولی بر اساس تقویم انتقال قدرت کاخ سفید که نمونه مشابه اخیرش در کارشکنی ترامپ را همه به چشم دیدند. آن زمان هم دولت کارتر می بایست تا ۳۰ دی، که زمان شروع به کار دولت جدید بود، کار مذاکره با ایرانی ها در موضوع گروگان ها و در نهایت با میانجی گری دولت الجزایر را ادامه می داد. از اینجا به بعد، ما ایرانی ها برای رسیدن به توافق عجله داشتیم چون نگران مواضع بسیار تندتر ریگان علیه جمهوری اسلامی بودیم ولی همکارانِ زخم‌خورده حزب دموکرات و جیمی کارتر که در آستانه خروج از دولت بودند بدنبال گوش مالی و تحمیل توافق بدتری بودند تا انتقام دخالت ایران در انتخابات امریکا را بگیرند.

ناتوانی در فیصله بخشی به بحران و سنت توافق در بدترین زمان ممکن دامن دولت ایران را گرفت و تا حالا هم ول نکرده است. عقب افتادن خاتمه جنگ پر هزینه هشت ساله با عراق را ببینید، که دو سال پس از تجاوز صدام، در مقطع پس از آزادسازی خرمشهر امکان پایان آن از موضع قدرت وجود داشت. 

نظارت استصوابی چه بلاهایی که بر سر سرمایه های سیاسی کشور نیاورد

پروژه نظارت استصوابی برای حذف و محروم کردن کشور از وجود شخصیت های صاحب صلاحیت و دلسوز در طول سالیان گذشته. پرونده هسته ای، که بی تدبیری دولت احمدی نژاد در آن، کشور را تا لبه پرتگاه امنیتی سازی توسط نظام بین الملل پیش برد و شهروندان امروز، همچنان درگیر هزینه های آن در زندگی و معیشت خود هستند در همه این تعلل و فرصت سوزی ها دست پنهان تندروها را می توان دید. همین پرونده نظارت استصوابی اگر روزی روزگاری حساب کشی شود، خواهید دید چه بلایی بر سر سرمایه سیاسی و اجتماعی کشور آمده است.

آمریکا از ایران هراسی و رادیکالیسم احمدی نژاد استفاده بسیاری کرد

در پرونده هسته ای نیز همه ما یک زمانی متوجه فرصت سوزی تندروها شدیم که اجماع جهانی علیه ما شکل گرفته بود و ایران امنیتی سازی شده بود. یعنی امریکا توانسته بود با ایران هراسی و آگراندیسمان کردن خطر بنیادگرایی و رادیکالیسم احمدی نژادی حداکثر استفاده را بنماید و جمهوری اسلامی ایران را ذیل فصل ۷ منشور شورای امنیت سازمان ملل جای دهد و حکومت اسلامی را بعنوان نظامی که موجودیتش ذاتا امنیت جهانی را به خطر افکنده به دیگران بقبولاند. اجماع جهانی علیه ما بسیار پر هزینه شد و تحریم‌های کمرشکن و فلج کننده ای که در پی داشت مسیر توسعه طبیعی ما را مختل نمود.

رئیس جمهور شدن روحانی، رفراندوم رد مواضع تندروها بود

انتخابات سال ۹۲ و رئیس جمهور شدن آقای حسن روحانی از این منظر رفراندوم رد مواضع تندروها و بازگشت به مسیر طبیعی کشورداری بود.

*وضعیت تندروها در دوره روحانی چطور بود؟ کنترل شدند یا ...

قدرت گیری افراطیون ضد جمهور و ضددموکرات در سالهای اخیر بخصوص دوران پسابرجام محصول دو راهبرد توامان است. نخست اِعمال کنترل حداکثری یرای حذف هر منتقدی که در عرصه سیاسی غیرخودی شمرده شود، دوم مالِ خودسازی و سلب مالکیت از دارایی های ملی و دولتی بنفع دولت موازی زیرزمینی و شبه دولتی هایی که تحت سلطه خودی هاست.

دولت موازی همان نیروی در سایه است که همزمان با ظهور دولت اصلاحات برپا گردید تا پروژه اصلاحاتِ از بالا و توسعه سیاسی اصلاح طلبان را زمین گیر سازد. هسته سخت قدرت از همان زمان به بهانه ترس از فروپاشی تمامی مجاری اقتصادی، فرهنگی و سیاسی را به تسخیر خود درآورد.

برخی می خواهند الگوی مشارکت پایین را در انتخابات ۱۴۰۰ تکرار کنند

از دیدگاه جناح حاکم، اصلاحات در هر سطحی چون به توزیع قدرت می انجامد، بازی صفر و صد تندروهاست. خب چرا باید ریسک کنند و پروژه یکدست سازی قدرت را نیمه کاره رها نمایند؟ نسخه می پیچد که همان الگوی تشکیل مجلسی انقلابی با کمترین سطح مشارکت را می توان بدون دردسر اضافی مجددا در انتخابات ۱۴۰۰ تکرار کند.

سیاست و سیاست ورزی هم تا اطلاع ثانوی تعطیل. می بینید سیاست ورزی تراژیک ما ناظر به قهر و آشتی با صندوق رای و میزان کم و زیاد حضور در قدرت نیست، بل ناشی از همین وضعیت پارادوکسیکال و پرتناقض است که نمی دانیم در این حجم از ناکارآمدی مزمن چه چیزی قابلیت اصلاح دارد و اساسا چه چیزی را می توان اصلاح کرد تا دوباره اعتبار مردمی یافت.

شکاف دولت و ملت عمیق تر شده است

شکاف دولت_ملت عمیق تر شده، استهلاک منابع فیزیکی وانسانی دائما درحال افزایش است، منابع طبیعی و زیست بوم ما در حال تخریب گسترده و دست اندازی های سوداگران است، کنترل امنیتی فضای مجازی جامعه متعهد و مسئول را مسلوب و نگران کرده و در عوض میدان به جولان فرهنگ و هنر ابتذال داده است. امکان وقوع اَبَرتورم، کاهش ارزش پول ملی و بی آیندگی چشم انداز پیش رو نزد خانواده های ایرانی را تیره ساخته است.  این پدیده ها صرفا ناشی از سوءمدیریت نیست. این پدیده ها نتیجه دخالت مستقیم نهادهای قدرت و نظام بازتوزیع رانتی منابع در اقتصاد کشور بنفع گروهی اندک است.

* از نظر شما این گونه تفکرات از کجا نشأت گرفته است؟

در یک کلام ایدئولوژیک کردن فرهنگ و سنت. دشمن سازی از غریبه و دیگری. شخصی کردن سیاست و فقدان دستاورد ملموس سیاست ورزی مدرن. برای توضبح این چرایی، باید گفت حکومت ها در ایران بدلیل رسوب فرهنگ سیاسی پدر سالارانه در برابر سیاست به مفهوم اصلاح و تغییر بشدت مقاومت می کنند. با ادبیات مهندسی باید گفت حکومت از «اینرسی» بالایی در برابر اصلاح برخوردار است. اینرسی یا لَختی خاصیتی است که جسم در برابر تغییر سرعت یا تغییر جهت مقاومت از خود نشان می دهد. نظام سیاسی ما به دلیل مذهبی بودن و خصلت دینی و مونولوگ بودن، دارای نوعی از اینرسی بازدارنده است که در برابر هر سیاست اصلاحی مقاومت می کند.

اصلاح طلبان صرفا در حلقه بسته قدرت به بازی گرفته شدند

اصلاح طلبان در ایران، هرگز نتوانستند جنبش یا نیروی لازم برای به حرکت درآوردن نظام یا تغییر جهت آن را اِعمال کنند و صرفا در حلقه بسته قدرت، در خدمت افزایش مقبولیت و مشروعیت حکومت به بازی گرفته شدند بدون آنکه بر کارآمدی و اصلاح نظام تاثیر بگذارند. همه این مسائل باعث می‌شود الان کسی جرات طرح مسائل اصلی و چاره اندیشی عمیق جهت رفع موانع و چالش‌ها را نداشته باشد همه گزارشات و آسیب شناسی ها در سطح و با عمق کم ارائه می گردد و به همین علت اکثر برنامه های ۵ ساله و ۲۰ ساله و سندهای بلندمدت در قفسه ها دارند خاک می خورند و کارساز نیستند چون هیچ گاه نخواسته یا نتوانسته اند ریشه و اُم المسائل کشور را بیان کنند.

 بخشی از اصلاح طلبان قدرت طلب، چرخش به راست داشتند

متاسفانه درونی سازی ارزش های دموکراتیک و شهروند مداری، راه بسیار دشواری است و همین باعث شده تا بخشی از اصلاح طلبان قدرت طلب و منفعت جو موجب چرخش به راست داشته باشند. اصلاح طلبان محافظه کار که شیرینی کیک قدرت ولو سهم ناچیزی از آن زیر زبانشان مزه کرده دائما تمکین و تسلیم به وضع موجود را تئوریزه می کنند.

اگر بیاد داشته باشد پس از انتخابات دوم خرداد ۷۶  که جامعه مدنی قدرتمندی درحال قوام یافتن شرایط بگونه ای رقم خورد که خاتمی در تعریف خود از مفهوم "جامعه مدنی"، آن را جامعه ای دانست که ریشه در صدر اسلام و جامعه "مدینه‌النبی" دارد و همین باعث شد عده ای از اصلاح طلبان زبان به گلایه بگشایند که این دو با هم از زمین تا آسمان تفاوت و تعارض دارد. در مورد تعریف اصلاحات و صورت بندی اصلاح طلبی اختلاف نظر و تعارضات مفهومی کم نیست.

برخی معتقدند نه اصلاح طلبی، نه محافظه کاری و نه انقلابی گری، به خودیِ خود از تقدس و تصلب برخوردار نیست که بتوان آنها را یکبار برای همیشه و هر شرایط تعریف کرد و به کار بست. این واژه ها دارای مفهوم و معنای ذاتی نیست بلکه اعتباری و پراگماتیک اند و در شرایط گوناگون و متفاوت، بواسطه نیروهای مختلف که دارای اندیشه و اهداف متفاوتی اند، معنا و مفهوم لغزنده و حتی متضاد به خود می گیرند. الان هیچ گزاره و سرمشقی با ارزش تر و حیاتی تر از صلح خواهی و تعامل سازنده با دنیا نیست و همین هسته مرکزی اندیشه اصلاح طلبی را تشکیل میدهد.

از پروژه یکدست سازی فقط افراطیون سود می برند

*یکدست شدن دولت و مجلس آینده را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

از پروژه یکدست سازی از بالا نه ملت که تنها نیروهای افراطی بیشترین سود را می برند. با یکی شدن دولت و مجلس بنیه اقتصادی افراطیون قوی تر از گذشته شده و توان اثرگذاری آنها بر ماجراجویی های نامتعارف و شدت بحران سازی شان خواهد افزود. نهادهای منتخب کاملا از فرایند تصمیم سازی یا تاثیر برتصمیم گیری خارج شده و دولت پنهان سررشته امور را کامل در اختیار خواهد گرفت.

برخی شال و کلاه کرده اند که الگوی انتخابات کم رمق در ۱۴۰۰ تکرار شود

ثروت ملی و منابع اقتصادی به نفع یک جریان و بنفع یک ایدئولوژی تصرف خواهد شد. چه اتفاقی در این کشور رخ می‌دهد ؟ اساسا آیا چیزی از آن بخش های انتخابی باقی خواهد ماند؟ و آیا سیاست بعد از آن معنا خواهد داشت؟ هم اکنون ۵ الی ۶ میلیون نفر ایرانی در بیرون از سرزمین مادری خود بسر می برند. کدام کشور، این حجم از سرمایه انسانی خود را براحتی از دست می دهد؟ گویا همه شال و کلاه کرده اند که در انتخابات ۱۴۰۰ همان الگوی انتخابات کم رمق اسفند ماه ۹۸ مجلس تکرار گردد. دیگر از آن ظرفیت و مشروعیت سیاسی حکومت در نمایندگی اکثریت مردم و نصوص قانون اساسی در باب جمهوریت چه چیزی باقی می ماند؟

توپ در زمین برگزار کنندگان انتخابات است

*با این تفاسیر پیش بینی و ارزیابی شما از انتخابات پیش رو چیست؟

همه ما با بحران نمایندگی مواجه شده ایم، طالبان بعنوان نظامی دینی و ضددموکراسی را ببینید منفور عام و خاص شده است زیرا با حق مردم و حقوق بشر هیچ نسبتی ندارند ولی حکومت ما با حکومت های دینی مشابه طالبان فاصله زیادی دارد. انتخابات پیش رو این فرصت را فراهم میسازد تا پایگاه مردمی و سرمایه انسانی حکومت بازسازی شود و حکومت بتواند به مشارکت مردم و انتخابات معنا ببخشد. توپ این دفعه در زمین برگزارکنندگان انتخابات است.

پروژه اصلی اصلاح طلبی، مشروطه خواهی است

آقای اصغرزاده! سه ماه تا انتخابات، باقی مانده، اما هنوز معلوم نیست اصلاح‌طلبان با خودشان چند چند هستند و به نوعی بلاتکلیف هستند بدین گونه که بخشی از اصلاح‌طلبان می‌گویند برای انتخابات می‌آییم اما در مقابل بخشی نیز می‌گویند نمی‌آییم. دلیل این وضعیت دوگانه‌ای که در اصلاح طلبان به وجود آمده، چیست؟

اصلاح طلبی جنبش کثیرالاضلاع و وسیع الطیف است. در کلیت به نوعی از سیاست اشاره می‌کند که قصدش تغییر وضع موجود است. ولی در مفهوم مانند بسیاری از واژه‌های دیگر دارای مفهوم و معنای ذاتی نیست بلکه اعتباری و پراگماتیک است. موجودیت جزمی ثابت و یکدست ندارد ولی می‌توان پروژه اصلی آن را مشروطه‌خواهی دانست.

در شرایط گوناگون و متفاوت، می‌تواند بواسطه نیروهای مختلف که دارای اندیشه و اهداف متفاوتی هستند، معنا و مفهوم لغزنده و گاه حتی متضاد بخود بگیرد. نمونه آنکه قبل از انقلاب واژه‌هایی مثل خلق، چریک، انقلاب، مصلحت و رفورم از نظر مفهومی نزد ما جنبه مطلق و ذات گرایانه داشت. ذات‌گرایانه بدین معنا که انقلاب و انقلابی را ذاتا مترقی، آزادیخواهانه، عادلانه و در جهت منافع مردم، جامعه و کشور می‌دانستیم و برعکس، میانه رو، ملی گرا، لیبرال و پارلمانتاریست را ذاتا سازش کار و در خدمت تحکیم ساختار سیاسی موجود می شناختیم.

مقتضای اصلاح‌طلبی نقد وضع موجود، ریشه‌یابی و چاره‌اندیشی است

از سوی دیگر، از نظر حکومت و حامیان غربی شاه، انقلاب و انقلابی ذاتا خرابکار، هرج ومرج طلب، به ضرر کشور، و میانه رو ها و رفرمیست ها ذاتا مترقی و متجدد شناسایی می‌شدند. در مورد هویت و محتوای اصلاح طلب بودن باید گفت مقتضای اصلاح طلبی نقد وضع موجود، ریشه یابی و چاره اندیشی چالش‌ها و اَبَرچالش های موجود است. هرچه نقد بیشتر متوجه ساختار و ریشه ها و زیرساخت ها گردد اصیل تر شناخته شود. علاوه بر دکترین و ایدئولوژی، سیستم قدرت و منشاء قدرت آفرینی هم باید مورد کنکاش و پرسشگری قرار گیرد.

اصلاح طلبان محافظه کار خواهان ماندن در قدرت به هر قیمتی هستند

این قضیه باعث دوپاره‌گی اصلاحات شده، طرفداران اصلاحات حداقلی و حامیان اصلاحات حداکثری. از نظر من هم یکپارچگی تفکر اصلاحی نه مطلوب است و نه اساساً ممکن. گروه اول اصلاح طلبان محافظه کار کسانی اند که خواهان کسب و باقی ماندن در قدرت به هر قیمت هستند. جنبش های اجتماعی را مزاحم می شمارند و کسب حقوق شهروندی در برنامه آنها اولویت ندارد. راهبرد “بهبودخواهی حکومتی” را تجویز می‌کنند. ثقل راهبرد بهبودخواهی حکومتی ضمن اعلام وفاداری به کلیت نظام، اعلام این موضع است که به هر قیمتی و بدون هیچ سهم خواهی برای رفع بحران بی ثباتی حاضر به همکاری با حکومت هستند.

اصلاح طلبان حداکثری انتخابات باید تبدیل به رقابت سیاسی معنادار شود

گروه دوم اما ناکارآمدی موجود را صرفا ناشی از سوءمدیریت اشخاص نمی دانند. بلکه ناکارآمدی موجود را ساختاری، نتیجه تناقضات ذاتی سیستم حقوقی و ماحصل دخالت مستقیم نهادهای قدرت و همچنین نظام بازتوزیع رانتی منابع در اقتصاد کشور می دانند. از نظر این گروه انتخابات باید تبدیل به رقابت سیاسی معنادار شود، و الا تأیید فلان نامزدی که فاقد توانایی برای بسیج نیرو باشد حتی اگر اسما اصلاح طلب باشد سیاست را بلاموضوع خواهد کرد.

از نظر این اصلاح طلبان که من آنها را تحولخواه می‌نامم بدون اصلاحات ساختاری که متضمن تغییر و بازتعریف روابط قدرت باشد هیچ نوع امیدی به کاهش روند های فرساینده منابع مادی، فیزیکی وانسانی جامعه وجود نخواهد داشت و امکان ترمیم شکاف دولت-ملت که الان در اوج است ممکن نیست. این گروه روی اصلاح ساختار تمرکز دارند. ساختاری که تبعیض، نابرابری، ناکارآمدی، فساد و.... معلول آن است نه علت آن. البته منظور از اصلاحات حداکثری یا تحولخواه عبور از قانون نیست، بلکه با تکیه بر روح قانون اساسی و ارزش های دموگراتیک انقلاب می‌خواهد جلوگیری سوء تعبیرها و تفسیر به رای قانون به نفع اقلیت تندرو زا بگیرد.

وزن اصلاح‌طلبان محافظه‌کار بر تحول خواهان غالب است

در سمت راست طیف که طرفدار اصلاحات حداقلی است نیروهای معتدل و نزدیک به اصولگراهای میانه مثل آقای حسن روحانی قرار دارند به دنبال استراتژی انتخاب بین بد و بدترند. به بیانی دیگر این گروه بر این باور است که حتی اگر کاندیدایی از ما نبود می‌توانیم از یک اصولگرای معتدل هم حمایت کنیم. به قاعده جمع جبری صفر در رقابت سیاسی اعتقادی ندارند. گرچه پذیرفتن بی قید و شرط شرکت در انتخابات تا کنون، آنها را به سمت توجیه آن و در عمل انتخاب همیشگی «بد» از میان بد و بدتر کشانده و با پدیده بازپس دادن دستاوردها مواجه کرده است. با این حال روی پیوستار اصلاح طلبی وزن محافظه کاران هنوز نسبت به تحولخواهان می چربد.

اصلاح طلبان محافظه کار کُد می آورند که به عنوان مثال  آقای حسن روحانی که یک چهره امنیتی و اصولگرای میانه رو است و با کمک اصلاح طلبان به قدرت رسید، توانست سایه اجماع جهانی علیه ایران و خطر جنگ را از سر مملکت رفع کند. دولت میانه رو روحانی توانست پروژه امنیتی سازی ایران را متوقف سازد و اجماع جهانی را بشکند گرچه نهایتا این ترامپ بود که از برجام خارج شد و با تحریم های فلج کننده بازی را بهم زد. به لحاظ آرایش نیرو استدلال طیف محافظه کار این است که اساسا باید مرزهایمان را در سمت چپ مستحکم کنیم و نگذاریم شائبه همسویی با نیرو های روشنفکر سکولار، نیروهای ملی مذهبی، ملیون و تحول خواهان خارج از کشور، چهره اصلاحات را رادیکالیزه نماید.

 اصلاح طلبی حداکثری معتقد به حفظ هویت اصلاح طلبانه است

اما جناح چپ اصلاحات که بدنبال اصلاح‌طلبی حداکثری است بحث اصلاحات ساختاری را مطرح می‌کند و بر این باور است که ما باید هویت اصلاح طلبانه خودمان را برجسته کنیم و از سرمایه سیاسی مان حفاظت به عمل آوریم. با اصولگراها مرزبندی شفاف داشته باشیم در غیر اینصورت، با بحران هویت روبرو می‌شویم. از این رو ائتلاف با اصولگراهای معتدل علاوه بر اینکه ما را دچار اغتشاش گفتمانی، و سستی و بی تحرکی رفتاری می‌کند بلکه باعث می‌شود اصلاح طلبان قدرت بسیح کنندگی اجتماعی برای عقب راندن نیروهای غیردمکراتیک را از دست بدهند و آش نخورده و دهن سوخته، شریک و هم پیاله ناکارآمدی و فساد موجود خوانده شوند.

از منظر اصلاح طلبی حداکثری صندوق رأی و انتخابات تا آنجا اهمیت دارد که پای انتخابی معنادار، آزاد و منصفانه در میان باشد، اگر انتخابات مهندسی شده باشد و ما در آن شرکت کنیم توجیه کننده و پلکان صعود افراطیون اقتدارگرا خواهیم شد. از نظر این گروه انتخابات امر مقدسی نیست مگر در خدمت به مردم و منافع ملی باشد. بنایراین تهدید «ترک صندوق»، می‌تواند بموقع به یک راهبرد تبدیل شود و به خود گزینه «بد» فشار آورد و آن را به گزینه بهتری تبدیل نماید.

از طرفی وقتی ما در این سالها پایه ایدئولوژی خود را بر وجود ظرفیت دموکراتیک قانون اساسی و تفاوت بین رژیم حقوقی وحقیقی آن گذاشتیم و فقط روی انتخابات تمرکز کردیم باید پیش بینی می‌کردیم اگر بخش انتخابی و جمهوریت سیستم با اعمال نظارت استصوابی از نفس افتاد، زمانی می‌رسد که از تحولات جامعه عقب مانده، نخواهیم توانست به هیچ نوع مطالبه ملی پاسخ دهیم و آن وقت مجبوریم برویم خیمه آرمان هایمان را کیلومترها پشت سنگرهای مشروطه خواهان انقلاب مشروطیت قرار دهیم. از این رو اصلاح طلبان نمایندگی سیاسی بخش های معترض و ناراضی بویژه طبقه متوسط را از دست داده‌ و نتوانسته‌اند صدای تهیدستان بی صدا و دیگر طبقات حاشیه ای شوند.

اصلاح‌طلبان به خاطر منافع ملی از مطالبات حداکثری‌شان می‌گذرند

در انتخابات سال ۹۲، اصلاح طلبان با تاکتیک های غافلگیر کننده توانستند سطح مطالبات عمومی را در برابر تندروها بالا ببرند و از سیاست خارجی مبتکرانه برای رفع تحریم ها و فرار از انزوا حمایت کنند. در سال ۹۶ ، به رغم خروج امریکا از برجام سرمایه اجتماعی دولت اعتدال به بیش از ۲۴ میلیون رای رسید و در آن فضا هم مردم به آقای روحانی رای دادند، بنابراین اصلاح طلبان نشان دادند وقتی پای منافع ملی باشد دست از مطالبات حداکثری خود برمی دارند.

اما دولت دوم آقای روحانی، دولت توانایی نشد شکاف مسئولیت زیاد و اختیار کم او را زمین گیر کرد. در واقع غیر از حوزه سیاست خارجی،  متاسفانه در سایر حوزه ها به خصوص مسائل معیشتی، انفعال دیپلماتیک در رفع تحریم های حداکثری، عقب نشینی در حوزه‌های مدنی و حقوق شهروندی، نقض آزادی‌های عمومی ضعیف عمل کرد. دولت اصلا خودش را در بسیاری موارد به ندیدن زد. اصلا به روی خودش نیاورد که چه اتفاقاتی در جامعه، در حال رخ دادن است.

اصلاح‌طلبان تحول‌طلب حرفشان این است که ما بایستی مطالبات مردم را نمایندگی کنیم، در جامعه سیاست زدایی شده ما، شرکت یا عدم شرکت و حتی پیروزی در انتخابات مساله‌ ثانوی است. چه سود وقتی بیش از صد و سی، چهل سال از وجود مطالبه اصلاح قدرت در ایران می‌گذرد، دو انقلاب بزرگ و چند قیام میانی کوتاه و بلند پشت سر گذاشته‌ایم اما هنوز درجا میزنیم. از دوم خرداد ۷۶ که مردم به اصلاحات رأی دادند یک قدم که جلو می رویم، قدم بعدی مثل بازی مارپله دچار پس دادن دستاوردها می‌شویم، بر می‌گردیم سر خانه اول.

الگویی تکراری، این همه تلاش و این همه هزینه، اما فرصت‌هایی که پی در پی از دست می‌رود. اغلب روسای جمهور که با رای مردم برگزیده شدند و قرار بود جمهورِ خلق را نمایندگی کنند یا خود مسئله دار شدند و ممنوع التصویر گردیدند، یا سهم شیرشان را برداشتند و بخشی از وضع موجود شدند و به بازتولید نابرابری و ناکارآمدی دامن زدند. با هزینه زیاد انتخابات برگزار می‌شود بعد چند برابر برای کارشکنی و مانع تراشی هزینه می‌شود تا مردم باور کنند در بر همان پاشنه می‌چرخد.  تحقیر و تقلیل منتخب یک ملت به سطح کارپرداز اداری نظام، اسمش را هر چه بگذاریم نمی‌شود رئیس "جمهور" گذاشت.

سردار سلیمانی در برخورد با اصلاح طلبان جانب احتیاط را می گرفت

*آقای اصغرزاده! نگاه تان به حضور نظامیان در انتخابات ۱۴۰۰ چیست؟ برخی معتقدند می توانند باعث شور و نشاط انتخاباتی شوند و برخی این حضور را خلاف نظر امام می دانند. 

بگذارید خاطره ای را نقل کنم. شهید سلیمانی از آن جهت که نقش کلیدی در سرکوب داعش داشت و از آن جهت که در رقابت های سیاسی داخلی مداخله نمی کرد و در برخورد با ناراضیان به ویژه اصلاح طلبان جانب حزم و احتیاط می گرفت از جانب همه اقشار حرمتی افزون ‌داشت. من هم مانند دیگر اصلاح طلبان وظیفه داشتم به حرمت لباس شهید سلیمانی در مراسم تشییع پیکرش شرکت کنم ولی آنروز با واکنش های هتاکانه از جانب برخی تندروها مواجه شدم که قصد داشتند مراسم شهید را مصادره و از آن بهره برداری فرقه ای و جناحی کنند. درست مثل تشییع جنازه پیکر شهدای غواص در تهران که پشت تریبون مراسم جنگ قدرتی میان مدعیان قدرت برپا گردیده بود.

تشییع میلیونی شهید سلیمانی را مبنای استقبال مردم از رئیس جمهور نظامی ندانیم

نکته این است که تشییع میلیونی شهید سلیمانی را نباید به استقبال مردم از نظامی گری یا متقابلا شوق نظامیان به ورود در همه عرصه های حیات سیاسی جامعه گره زد. حرمت و شأن یک نظامی، تعهد او به دفاع از وطن و مردمش می باشد. تعهدی که خون و جان فرد نظامی ضامن آن است و ‌این ضمانت همان شرافت نظامی اوست. وگرنه یک نظامی هم انسانی است شبیه بقیه ‌مردم. از جان خود گذشتن مرامنامه و شرح وظیفه شغلی یک نظامی است.

تعهد شهید سلیمانی به وظیفه نظامی اش از او یک قهرمان ملی ساخته است. در تعهد به سوگند ‌وفاداری برای حفظ وطن و حفظ کرامت مردمی که در این سرزمین زندگی می کنند، منزلت نماینده مجلس، سرباز پیاده و سردار سرلشکر یکی است، وگرنه درجه‌ تنها نشان تجربه بیشتر در مدیریت رزمی و صلاحیت پادگانی است و سرداران نظامی در سیاست هیچ ترجیحی بر سربازان و یا دیگر شهروندان عادی ندارند. قانون و افکار عمومی از این قاعده حمایت می کنند.

نمایندگان مجلس در ماجرای سیلی خوردن یک سرباز خود را به ندیدن زدند!

الان نزدیک به دو ماه از سیلی‌هایی که نماینده مجلس به گوش یک سرباز ناجا، آن هم به جرم اجرای قانون نواخت می‌گذرد و تازه سرباز سیلی خورده هم گفته بعد از آن ماجرا در بدترین جا در حال خدمت است و روزی ١٢ ساعت خدمت می‌کند ولی افکار عمومی آن سرباز مجریِ قانون را قهرمان عدالت می شناسد و برعکس قانون نویسان مجلس که در تخلف همکارشان خود را به ندیدن زدند نزد افکار عمومی محکوم شناخته شده اند.

اما در مورد رابطه نظامیان و سیاست اگر منظور از ورود نظامیان به عرصه سیاسی، استیلای نظامی گری باشد در بنیان با قانون اساسی و جمهوریت نظام مغایرت دارد و یکسره در تضاد است. نظامیان تنها گروهی ‌هستند که به خاطر بهتر و بیشتر کشتن نظامیان کشور متخاصم مدال افتخار می‌گیرند. این قاعده همه جنگ‌ها است. منتهی کسب این افتخار و رسیدن به این غرور تنها و تنها در میدان ‌جنگ ممکن است. نه در مناقشات و دعواهای داخلی.

چه زمانی کشورها به سمت نظامی گری می روند؟

وقتی کشورها دچار انسداد مطلق می گردند نظامی گری و ارزش های پادگانی بعنوان راه حل پیش کشیده می شود. طبیعی است که مدیریت پادگانی بر پایه اقتدار یکدست فرماندهی شکل می گیرد و اصولاً اصل مشارکت و تقسیم قدرت پذیرفته‫ نمی شود. بنابراین امکان هرگونه اصلاح و تغییر جدی از پیش سلب شده است. تغییر و انجام اصلاحات در پادگان عملاً با شورش، کودتا و براندازی گره می‫خورد. اگر هم اصلاح اندکی قرار باشد صورت گیرد اصلاحات دستوری برای رنگ آمیزی در و دیوار است که معلوم نیست به کجا بیانجامد.

مراد از نظامی گری دیکتاتوری نظامی است، دیکتاتوری‫ اعم از فردی، نظامی، ایدئولوژیکی و دینی- ایدئولوژیکی، به شدت با اصلاح، به ویژه توزیع منابع ثروت و قدرت با مردم مخالف است. مال خودسازی، حامی پروری و فساد، گسترش فرهنگ چاپلوسی و ریاکاری در جامعه نخستین پیامدهای نظامی گری است.

دوروئی و دروغ، فساد و شوق غارت به گونه سیستماتیک سلول های حیات اجتماعی را در برمیگیرد. متقلبان و مردم‫ فریبان پیرامون رهبران نظامی حلقه می‫زنند. سیاست تعطیل و عناصر صادق مدام غربال و تصفیه یا حذف می‫شوند. دولت های نظامی از فعالیت احزاب و جامعه مدنی جلوگیری می‫کنند. حتی اگر در قانون اساسی، حقوق مردم قید شده باشد، اجازه نمی‫دهند مردم خواست‫ها و مطالبات جدی خود را ولو به طرق مسالمت‫ آمیز ابراز کنند.

نظام سیاسی شوروی بدون شلیک یک گلوله فروپاشید چون...

نارضایتی‫ ها و بروز اعتراضات جمعی در گوشه و کنار کشور با خشونت سرکوب می‫ شود. تمام راه‫ها و وسایلی که به سود مردم، توازن قوای حاکم را تغییر ‫دهد با حساسیت و شدت عمل مسدود می‫ گردد. در نهایت مانند شوروی با آن ارتش بزرگ و زرادخانه عظیم اتمی چون در آن ظرفیت و امکانی برای اصلاح وجود نداشت، بدون شلیک حتی یک گلوله نظام سیاسی فروپاشید و مانند برف آب شد. 

تندروها در ایران به دنبال راه انداختن بازی مرگ و زندگی هستند!

به هرحال اینجا هم افراطیون بنیادگرا سعی دارند از جامعه سیاست زدایی نمایند و هر انتخابی را که احتمال شکست در آن بدهند، به بازی مرگ و زندگی تبدیل کنند. در نظام های دین سالار تئوکراتیک هم وضع به این صورت است. درست است که اینجا در ایران نوعی دین سالاری فقهی حاکم است اما بر اساس نص قانون اساسی امور بر رای مردم مبتنی است. نظام ما با یک حکومت دینی تمامیت گرا به مفهومی که طالبان یا داعش یا حتی حزب الله لبنان الگوی آن است متفاوت است.

پس از انقلاب نیز جریان های دینی سنت گرا در برابر رویه های انتخاباتی و قاعده طلایی میزان رأی ملت است دست به مقاومت جانانه زدند. بنا به تفکر این دسته از اسلام گرایان، حکومت اسلامی همان الگوی اولیه اسلام بر پایه خلافت اسلامی است و جمهوریت، پوسته ای ظاهری برای پوشاندن محتوا و ذات سیستم قدرت آن بیش نیست.

دیدگاه ضددموکراتیک و تبعیض آلود از نظر اصلاح طلبان محکوم است

خوشبختانه این نگاه در میان بخش قابل توجهی از محافظه کاران جایگاه ندارد. این دیدگاه تبعیض آلود، تحقیر کننده و ضددموکراتیک از نظر اصلاح طلبان محکوم است. اصلاح طلبان که بخش بزرگی از جامعه را نمایندگی می کنند بر این باورند که اولا در نظام برخاسته از انقلاب، رضایت حکومت شوندگانش صرفا ناشی از ترس و قوه سرکوب نیست. هم ظرفیت خلق شهروند آزاد وجود دارد و هم نظام از مشروعیت سیاسی برخوردار است. اتفاقا از نظر راهبردی گفتمان اصلاح طلبی بر پایه وجود ظرفیت دموکراتیک در قانون اساسی و تفاوت معنادار میان رژیم حقوقی و حقیقی آن تاسیس گردیده است. در ثانی جناح ها و جریان های سیاسی هم در میان مردم دارای پایگاه اجتماعی هستند. ثالثا مردم در صدد تغییر انقلابی و اصلاحاتِ منجر به فروپاشی سیستم قدرت نیستند، بجای تغییر نظام، تغییرات را در نظام و در چارچوب قابلیت قانونی و اجرای بدون تنازل قانون اساسی آن می خواهند.

اما خب اصولگراهای تکفیری به این اندازه از سیاست ورزی قانع نیستند. آنها نگاهی جزمی و بشدت انقباضی به سیاست دارند. به هر منتقد یا معترض برچسب زده و آن را به غرب گرایی و بیگانه پرستی متهم می کنند و گاه او را تا درجه ارتداد، تکفیر می کنند. از همان عصر ماقبل مشروطه برای برخی صاحب منصبان چون عباس‌میرزا که شکست از روسیه، و عقب ماندن از پیشرفت دولت عثمانی آنها را سرخورده کرده بود این سوال مطرح شد که دلیل عقب‌ماندگی و فلاکت ایران چیست، درباریان و مدافعان وضع موجود، همه بدبختی و گرفتاری ها را به گردن دشمن خارجی و توطئه بیگانگان می انداختند.

توهم توطئه راه هر گونه گشایش و اصلاح را مسدود می کند

نسبت دادن ریشه مشکلات به عامل خارجی در میان روشنفکران، ملیون و روحانیون روشن اندیش نیز رایج بود. تئوری یا توهم توطئه از همان ابتدا در ذهنیت کنشگران و سیاستمداران ایرانی رسوب کرد. اگر گفته شود پروژه توسعه سیاسی بعد از دیکتاتورها و مستبدین دشمنی سرسخت تر از همین توهم توطئه ندارد، بیهوده نیست. توهمی که با برچسب زنی و نسبت نفوذی دادن به آزادیخواهان و سیاسیون به سیاست زدایی جامعه و فروپاشی سرمایه سیاسی می انجامد و راه هرگونه اصلاح و گشایش را مسدود می سازد. "توهم توطئه" یا تئوری توطئه نوعی بیماری پارانویا فردی یا جمعی است که به علت فقدان مشروعیت حکومت ها، دیرپایی استبداد و مداخله نمایندگان سفارتخانه های خارجی مردم را بجایی می رساند تا سر نخ تمام ناکارآمدی و کم کاری ها را در دستان پنهان و پر قدرت سیاست بیگانه جست و جو کنند. 

توهم توطئه منجر به حذف بسیاری از چهره های خدوم گردید

این وسواس بیمارگونه غالبا دامن بنیادگراها، محافظه کاران افراطی و حتی ناسیونالیست های دوآتشه را می گرفت. البته این بدان معنا نیست که اساسا هیچ توطئه ای در کار نیست و آنچه توطئه خوانده می شود همه از باب خواب و خیال است. به هر دلیلی بعد از انقلاب توهم توطئه جزء لایتجزای ایدئولوژی سیاسی رسمی برخی جریانات اصولگرا شد. توهم دشمن بینی و دشمن پروری پایه اندیشه سیاسی تندروها شد و متاسفانه در سالهای گذشته منجر به حذف و خانه نشینی بسیاری چهره های ملی و خدوم گردید.

از نظر تندروها فرقی میان سروش و خاتمی و روحانی و هاشمی نیست

نزد تندروها فرقی میان سروش، منتظری، خاتمی، حسن روحانی یا هاشمی رفسنجانی و امثالهم با بایدن، ترامپ و نتانیاهو نیست. همه منتقدان و مخالفان وضع موجود اجزای پازل دشمن هستند. دشمن نیز پیکری یکدست و یکپارچه دارد که از مرز دارالاسلام خودی ها آغاز و به دارالحرب بیرون ختم می گردد. به همین علت اغلب روسای جمهور که از دهها فیلتر عبور می کنند و با رأی همین مردم مسلمان برگزیده می شوند و قرار است جمهورِ خلق را نمایندگی کنند یا خود مسئله دار شده و ممنوع التصویرند، یا سهم شیر خود یرداشته به بخشی از وضع موجود مبدل شده اند. از نظر اصولگراهای تندرو در باید همیشه بر همان پاشنه سابق بچرخد حتی اگر منتخب مردم ۲۴ ملیون رای دهنده داشته باشد.

ارسال نظر

یادداشت

آخرین اخبار

پربازدید ها