تحلیل سیدمحمد میرمحمدصادقی عضو کابینه شهید رجایی از مبارزه با فرقههای انحرافی
«نعش» نام نفوذیهای انجمن ضدبهایت بود
پس از اینکه شناخت نسبی از فعالیتهای ادونتیستها بدست آوردیم، به همان طریقی که «نعشها» در محافل بهاییان نفوذ میکردند ما نیز با اظهار علاقه به دین مسیحیت به کلیسای آنها وارد شدیم. آنها کلیسای کوچکی در تهران داشتند که الان هم هست. این کلیسا در تقاطع خیابان ولیعصر کنونی نبش خیابان رشت قرار داشت.
مهندس محمد میرمحمدصادقی از مبارزان قبل از پیروزی انقلاب اسلامی است که در کارنامه مبارزاتیاش حضور در حزب ملل اسلامی و همچنین تحمل حدود هشت سال اسارت در زندانهای رژیم پهلوی به چشم میخورد. ایشان پس از تثبیت نظام جمهوری اسلامی دومین وزیری بود که تصدی وزارت کار و امور اجتماعی را عهده دار شد و در کابینههای شهیدان رجایی و باهنر و همچنین آیت الله مهدوی کنی به خدمت پرداخته است.
+جناب آقای میرمحمدصادقی در کارنامه مبارزاتی شما پیش و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، هم فعالیتهای سیاسی و هم فعالیتهایی در حوزههای دینی و فرهنگی به چشم میخورد. درباره آغاز فعالیتهایی غیرسیاسیتان توضیحاتی بفرمایید؟
در ابتدای دهه چهل من محصل دبیرستان امیرکبیر تهران بودم. آن زمان بهائیان خیلی در کشور فعال بودند. رژیم پهلوی هم پر و بال زیادی به این جریان و هم به برخی چهرههای منتسب به آنها مثل هویدا، فرخرو پارسا، عبدالکریم ایادی و ... میداد.
در این دوره اوج گیری فعالیتهای تبلیغی بهاییان باعث شد که برخی جریانات مذهبی به فکر مبارزه با آنها بیفتند. جریانی که در این دوره بسیار فعال بود و برای جلوگیری از اقدامات بهائیان بسیار فعالیت میکرد انجمن ضد بهائیت بود که بعدها به نام انجمن حجتیه معروف شد. آن زمان یکی از سیاستها و شیوههای انجمن جذب جوانان نماز خوان و باایمان بود تا بدین ترتیب جلوی ترویج بهاییت گرفته شود.
وقتی جوانان با استعداد در انجمن حضور پیدا میکردند اعضای انجمن با دادن آموزشهای لازم به این افراد، آنها را هم از لحاظ فکری و هم روحی آماده نفوذ به محافل و جلسات بهاییان میکردند.
در انجمن به افراد نفوذیشان در واقع «نعش» میگفتند. یعنی فرد نفوذی به محافل بهائیان بایستی مثل یک نعش رفتار میکرد؛ بیحرکت بیصدا.
این نعشها کمکم با ابراز تمایل البته در ظاهر به آیین بهاییت به جلسات بهاییان وارد میشدند و با کسانی که در شرف ورود به آیین بهاییت بودند نزدیک میشدند و آنها را متمایل میکردند که همراهشان به جلسهای شرکت کنند که در واقع این جلسات همان جلسات انجمن ضد بهائیت بود.
وقتی که آن فرد در جلسات انجمن شرکت میکرد با تشکیک در مورد آیین ساختگی بهاییت، فرد متمایل به بهاییت را متوجه اشتباهش کرده و بعد او را با ادلههای دینی و عقلی از حضور در جمع بهاییان منصرف و جذب انجمن ضدبهائیت میکردند.
این جلسات بیشتر توسط یکیاز مبلغین با سواد و با معلومات انجمن ضد بهائیت اداره میشد. من آن زمان توسط یکی از همکلاسیهایم به نام آقای عباسعلی مظاهری به جلسات آموزشی انجمن ضد بهائیت دعوت شدم.
خود مظاهری هم پیشتر از طریق مصطفی مفیدی به این جلسات وارد شده بود. قبل از ورود به جلسات آموزشی انجمن درباره بهاییان چیزهایی شنیده بودم اما تا آن وقت، به اصطلاح فرصتی برای تحقیق درباره آنها نداشتم. ارتباطات من با انجمن ضد بهاییت از ۱۶ سالگی آغاز شد و برای مدتی هم ادامه داشت.
آن زمان اولویت اول من درس خواندن بود به خاطر این، انجمن را به چشم یک جلسه فوق برنامه و صرفاً برای ارضاء کنجکاوی درونی میدیدم به خاطر این موضوع در این مدت صرفاً در جلسات آموزشی و فرعی انجمن ضد بهائیت شرکت کردم و فعالیت در سطح بالای آن نداشتم.
+جلسات آموزشی انجمن کجا برگزار می شد؟
جلسات آموزش بصورت دورهای بود و بیشتر صبحهای جمعه در منزل یکی از اعضاء برگزار میشد. این جلسات در واقع در ردیف جلسات فرعی انجمن به حساب میآمد.
گاهی نیز اردوهای چند ساعته، اطراف تهران میرفتیم. در ابتدا شناخت انحرافات بهاییها انگیزه من از حضور در جلسات بود، ولی بعد از سال ۱۳۴۲ و عضویت در حزب ملل اسلامی، تنها انگیزه من برای شرکت در جلسات آموزشی انجمن عضوگیری و جذب نیروهای مستعد برای حزب بود .پس از چندی این انگیزه من با گسترش دامنه فعالیتهای حزب ملل اسلامی کم کم از بین رفت و حضورم در انجمن به پایان رسید.
+در جلسات آموزشی انجمن ضد بهائیت دیگر چه کسانی شرکت میکردند؟
در جلسات آموزشی انجمن به یاد دارم آقایان احمد احمد، حسین صادقی، جواد منصوری، میرخانی و ... هم شرکت میکردند و از این جلسات دوستی ما شکل گرفت و بعدها تعدادی از آنها وارد حزب ملل اسلامی هم شدند.
+در این دوران فعالیتهای شما و دوستانتان محدود به جلسات آموزشی انجمن ضد بهائیت بود یا فعالیتهای دیگری هم داشتید؟
بله، فعالیتهای دیگری هم داشتیم. به یاد دارم در یکی از جلسات انجمن که صبح جمعهها و برای آموزش قرآن برپا میشد ما از طریق برخی از دوستان متوجه شدیم علاوه بر بهائیان، مبلغین مسیحی هم به شدت در ایران مشغول فعالیت هستند. در بین دوستان ما، آقای حسین صادقی که از مبلغین و مدرسین انجمن ضد بهاییت بود اطلاعات خوبی در مورد مبلغین مسیحی در اختیار ما گذاشتند. ما هم بعد از مدتی از طریق او و همچنین دوست دیگری به نام آقای میرخانی که پدرشان امام جماعت یکی از مساجد نزدیک بازار بود با گروهی از میسیونرهای مذهبی که در کلیسای ادونتیستها تهران به تبلیغ مسیحیت میپرداختند آشنا شدیم.
آن زمان ادونتیستها کلیساهایی در مناطق مختلف ایران داشتند و با بودجههای هنگفت به تبلیغ دین مسیحیت میپرداختند.
اینها مثلا در روستاها به فعالیتهایی در زمینه بهداشتی و درمانی داشتند یا در شهرهای بزرگ با چاپ کتاب، بروشور و مجلاتی با عناوین «راه عیسی(ع)»، «راه مریم » و... به تبلیغ و نشر عقاید خود میپرداختند.
ما پس از اینکه شناخت نسبی از فعالیتهای ادونتیستها بدست آوردیم، به همان طریقی که «نعشها» در محافل بهاییان نفوذ میکردند ما نیز با اظهار علاقه به دین مسیحیت به کلیسای آنها وارد شدیم. آنها کلیسای کوچکی در تهران داشتند که الان هم هست. این کلیسا در تقاطع خیابان ولیعصر کنونی نبش خیابان رشت قرار داشت.
آن زمان ادونتیستها اکثراً به زبان فارسی تسلط نداشتند به این خاطر آن زمان یک جوان ایرانی به نام آقای مرجانی هم آنجا بود که در واقع مترجم آنها به حساب میآمد.
او ظاهراً در شرف مسیحی شدن بود اما پس از اعتمادی که به ما پیدا کرد ما فهمیدیم که تنها دلیل اظهار تمایلاش به مسیحیت گرفتن بورس تحصیلی است که ادونتیستها وعدهاش را به او داده بودند.
در دورهای که ما به کلیسای ادونتیستها آمد و شد داشتیم کتابهای زیادی در مورد مسیحیت هم مطالعه میکردیم علاوه بر آن سؤالات زیادی هم برای ما پیش میآمد که به هیچ کدام آنها این مبلغان در کلیسا پاسخ نمیدادند.
در مدتی که به کلیسای ادونتیستها میرفتیم، شناخت خوبی هم از فعالیتهای میسیونرهای مسیحی در کشور پیدا کردیم. جزواتی هم در این زمینه تهیه کرده بودیم.
همین اطلاعات که درباره ادونتیستها داشتیم باعث شد ما به این فکر بیفتیم که بایستی خدمت امام خمینی(ره) برسیم و گزارشی در این باره بطور خصوصی به امام ارائه دهیم.
این بحث در جمع سه نفره من، آقای احمد احمد و آقای مرجانی که در آن زمان کاملاً به تشکیلات ادونتیستها نفوذ کرده بود مطرح شد و آقای احمد احمد مامور هماهنگی در این رابطه شد. برادر آقای احمد احمد، مرحوم حاج مهدیاحمد، یکی از اعضای هیاتهای موتلفه اسلامی بود و ارتباط خوب هم با بیت امام خمینی داشت.
آقای احمداحمد از طریق برادرش و با وساطت شهید حاج مهدیعراقی ترتیب ملاقات ما با امام خمینی را داد و من به همراه احمد احمد و مرجانی به قم رفتیم و خدمت ایشان رسیدیم.
به خاطر دارم در حیات منزل امام خمینی(ره) دو تخت چوبی بود که ما روی یکی از تختها نشستیم و پس از مدتی امام هم تشریف آوردند و روی تخت روبروی ما نشستند.
تقریباً گزارش خوبی درباره فعالیت مبلغان مسیحی در این جلسه ارائه دادیم و برنامههایی که در جهت جذب جوانان داشتند را تشریح کردیم. در تمام این مدت امام خمینی(ره) فقط گوش میکردند اما وقتی بحث مسیحی شدن اهالی یکی از روستاهای همدان را آقای مرجانی مطرح کرد امام خمینی(ره) سرشان را بالا آوردند و گفتند کدام روستا؟ ما هم که اطلاعات دقیقی نداشتیم نتوانستیم پاسخ دقیقی بدهیم.
بعد از اینکه امام حرفهای ما را شنیدند. گفتند البته نقل به مضمون را عرض میکنم که اینها همه فرع است شما باید به سرچشمه بپردازید.
ایشان ریشه این ماجراها را همه از دستگاه پهلوی میدیدند. در واقع از نظر ایشان، این جریانات، جریانات انحرافی بود و توصیه داشتند که فعالیتهای ما باید به گونهای باشد که متوجه اصل نظام شاهنشاهی شود چون به زعم ایشان، شاه بود که فرصت به بیگانگان می داد تا چنین جریاناتی را در ایران ایجاد کنند.
پس از این دیدار بود که تغییری بنیادین در نگاه ما ایجاد شد و به این نتیجه رسیدیم که باید همه تلاشهایمان در جهت مبارزه با رژیم پهلوی متمرکز شود./فارس
ارسال نظر