خاطرات لولا داسیلوا در زندان از سفر به تهران:
به احمدی نژاد گفتم تحریم از جنگ بدتر است
پهپه اسکوبار-آسیاتایمز: این متن، آخرین بخش از یک گفتگوی سه قسمتی با لولا داسیلوا، رئیس جمهور سابق برزیل است که هم اکنون در زندان به سرمیبرد. در این قسمت، او درخصوص ایران و توافق سه جانبه ایران، ترکیه و برزیل سخن گفته است. داسیلوا میگوید: احمدینژاد از من خوشش نمیآمد. البته به من احترام میگذاشت، اما در آمریکای جنوبی، اوو مورالس و دوستم، چاوز را ترجیح میداد. به او گفتم تحریم از جنگ هم بدتر است. در جنگ، سربازان کشته میشوند، در تحریم، کودکان کشته میشوند، در تحریم افرادی که بیماریهای خطرناک دارند میمیرند.
سرویس ترجمه: مستقل آنلاین/امیرحسین نظری: پس از گذشت یک ساعت از مصاحبه تاریخی ما با لولا داسیلوا، رئیس جمهور سابق برزیل به وجد آمده بود. مصاحبه در ساختمان پلیس فدرال در کوریتیبا، واقع در برزیل انجام میشد.
در پایانِ کودتای پیچیده برزیل، این ساختمان تبدیل به محبس لوییز ایناسیو لولا داسیلوا شد و از آن زمان، بیش از 500 روز میگذرد.
«بگذارید درمورد ایران برایتان بگویم».
او آنقدر احساس راحتی کرد که داستانهایی درخصوص مذاکرات دیپلماتیک در بالاترین سطح تعریف کند. او خودش زمینه چینی کرده بود. داسیلوا، خصوصا بر روابط پیچیده واشنگتن-برزیلیا تاکید کرد. موارد زیادی در این خصوص وجود دارند، اما تنها سه مثال آن عبارت هستند از:
1- درخصوص رابطه کلی با آمریکا: «مردم فکر میکنند که من از آمریکاییها خشمگینم. برعکس، ما رابطه سیاسی سالمی با ایالات متحده داشتیم. حقیقت این بود، اما هرگز تحت سلطه آمریکا نبودیم».
2-در خصوص کار کردن با جرج بوش پسر، اوباما و هیلاری کلینتون: «بوش نظرات را سادهتر از اوباما میپذیرفت. اوباما با برزیل شدیدتر رفتار میکرد. من مطمئنم که هیلاری کلینتون از آمریکای لاتین خوشش نمیآید، برزیل را هم دوست نداشت. من دو چالش بزرگ با او داشتم، یکی در دیداری در ترینداد و توباگو و دیگری در کپنهاگن [در گردهمایی تغییرات اقلیمی]. او دیر رسید و نسبت به هرکس اطرافش بود، احساس ریاست داشت. من گفتم «خانم، صبر کن. منتظر نوبتت باش. سه روز است که من اینجا هستم.» با وجود اینکه فکر میکنم ایالات متحده ملت مهمی است و ما باید رابطه خوبی با آنها داشته باشیم، اما تبختر و بدخلقی آنها مرا ناراحت میکند».
3-درخصوص جنگ ترکیبی: «ما تلاش کردیم، در کنار پلیس فدرال، در نیروی هوایی و دریایی نیز سازمان اطلاعاتی تشکیل دهیم. اما آنها درگیریهای جدیای میان خودشان داشتند. هرکس اطلاعات داشته باشد، قدرت نیز دارد. پس هیچکس نمیخواهد اطلاعات خود را به رقیبش لو بدهد. [بعد از افشاگری ادوارد اسنودن در خصوص جاسوسی آژانس امنیت ملی] من فکر کردم، حالا که مشخص شده است آمریکا در به در دنبال اطلاعات است، احتمالا موقعیت سختتری خواهیم داشت. فکر کردم شاید صحبت کردن با روسیه و چین، برای ایجاد یک سیستم حفاظتی [مفید باشد]. اصلیترین شخصیت سیاسی ما، دیلما [روسف، رئیس جمهور وقت برزیل] درحال سفر به ایالات متحده بود، اما به نظرم میرسید که اوباما نفوذ بسیار کمی داشته باشد».
اوباما «بسیار جوان» بود
«توانایی اوباما در انجام سخنرانیهای زیبا، فوقالعاده بود، اما روز بعد هیچ اتفاقی نمیافتاد، هیچ اتفاقی. من فکر میکنم ایالات متحده برای اوباما بسیار بزرگ بود و او بسیار جوان و خام بود. میدانید، وزارت خارجه ایالات متحده بسیار قدرتمند است. فکر میکنم اوباما مرد خوبی بود. بار اول که او را دیده بودم، با شکی ماندگار جلسه را ترک کردم: در آن جلسه هیچکس شبیه او نبود. با خودم گفتم «هیچکس شبیه او نیست». در مکالماتمان نیز به او گفتم: «اوباما، تو احتمالا آن رئیس جمهوری هستی که بیشترین شانس را برای ایجاد تغییرات در ایالات متحده دارد. تو جسارتی نیاز داری، از جنس جسارتی که سیاهپوستها برای رای دادن به تو خرج کردند. مردم آن جسارت را به تو دادهاند، بهترین استفاده را از آن ببر.» اما بعد، هیچ اتفاق خاصی نیافتاد».
و همین مسئله، باعث یک توافق هستهای با ایران شد. سال 2010، ایران، برزیل و ترکیه، توافقی بر سر تبادل سوخت داشتند. این توافق، چندسال پیش از برجام اتفاق افتاد. تاریخ به یاد میسپارد همانطور که ترامپ برجام را نابود کرد، هیلاری کلینتون نیز توافق سه جانبه را کمتر از 24 ساعت پس از حصول، بر زمین زد و در شورای امنیت، درخواست کرد یک دسته تحریم جدید علیه ایران وضع شود.
من قبلا درخصوص این مسئله گزارشی برای آسیاتایمز گرفته بود. سال 2010، لولا شخصا به هیلاری گفته بود «عاقلانه نیست که ایران را به سوی دیوار هل دهید».
اما واقعا چه اتفاقی در تهران افتاد؟
ملاقات با مقامات ایران
«من در نیویورک بودم. احمدینژاد از من خوشش نمیآمد. البته به من احترام میگذاشت، اما در آمریکای جنوبی، اوو مورالس و دوستم، چاوز را ترجیح میداد. یک روز در نیویورک، بخاطر اینکه احمدینژاد مرگ شش میلیون یهودی را انکار کرده بود، تصمیم گرفتم با او صحبت کنم. پس به او گفتم: «ببین، احمدی نژاد، من اینجا آمدم چون میخواستم ببینم تو واقعا گفتی یهودیان میخواستند برای کشته شدن در جنگ قهرمان باشند. من میخواهم چیزی به تو بگویم: یهودیان در جنگ نمردند. آنها قربانی یک نسلکشی بودند. سرباز نبودند. مردان، زنان و کودکان آزادی بودند که به اردوگاه کار اجباری برده شدند و آنجا به قتل رسیدند. این با [مرگ سربازان] فرق دارد. او گفت: «میدانم». من گفتم: «اگر میدانی، برو به همه بگو. انکار مرگ شش میلیون نفر غیرممکن است». خب، در طول این مکالمه به او گفتم: «من میخواهم به تهران بیایم و با تو درخصوص بمب هستهای صحبت کنم. من از تو چه میخواهم؟ میخواهم همان حقی را داشته باشید که برزیل دارد. برزیل برای مصارف صلحآمیز و علمی اورانیوم غنی میکند. من میخواهم شما هم مثل ما اورانیوم غنی کنید. اما اگر بحث بمب هستهای است، من مخالف آن هستم».
«سپس من سلسو آموریم [وزیر خارجه] را چند بار به ایران فرستادم. ما رابطه خوبی با ترکیه ایجاد کردیم. اتفاق خندهداری افتاد. من با آیتالله العظمی خامنهای دیدار کردم. فکر میکنم او خیلی از من خوشش آمد، چون من داستان زندگیم را تعریف کردم. وقتی به او گفتم من اولین بار در هفت سالگی نان خوردم، با خودم فکر کردم «او الان از من خوشش میآید». او توجه خارقالعادهای خرج ما کرد، ما بیش از دو ساعت صحبت کردیم. سپس من رفتم تا با رئیس مجلس ایران (لاریجانی) صحبت کنم. او مثل یک قیصر به نظر میرسید. سپس با احمدی نژاد شام خوردم، همزمان سلسو آموریم با معاون اول مذاکره میکرد».
«احمدی نژاد به سراغ اصل مطلب نمیرفت. به او گفتم «بگذار چیزی به تو بگویم.» علاوه بر ما، دو نفر دیگر هم در آن جلسه حاضر بودند. یک نفر که صحبتهای او را به انگلیسی ترجمه میکرد و سلسو که برای من صحبتهای او را از انگلیسی برمیگرداند. به او گفتم: «تو میدانی با اینکه آمریکاییها مرا ترساندند، به اینجا آمدهام. هیلاری کلینتون به امیر قطر زنگ زده تا او به من بگوید به ایران نیایم چون فریب میخورم. وقتی به مسکو رفتم، دمیتری مدودوف [رئیس جمهور وقت روسیه] گفت هیلاری تماس گرفت و از من خواست به تو بگویم ایرانیها دروغگو هستند.» حتی یک شوخی هم با هم کردیم. آنها درخصوص شانس یک توافق [با ایران] سوال میپرسیدند. مدودوف میگفت 10 درصد شانس وجود دارد و من میگفتم 99 درصد شانس داریم، ما میخواهیم این توافق را به انجام برسانیم».
نگرانی اوباما
«پس از اینکه رسیدم، با احمدینژاد نشسته بودم. به او گفتم «سلام مرد کوچک» [میخندد]. میدانید، حالا با اینجا [ایران] بودن، دوستانم را از دست میدهم. اوباما نگران من است. اوباما از همه بیشتر نگران است. آنگلا مرکل نمیخواهد من اینجا باشم. تنها کسی که کمابیش موافق است سارکوزی است. من اینجا آمدم چون فکر میکنم ایران کشور بسیار مهمی است. نه فقط به لحاظ جمعیتی، بلکه به لحاظ فرهنگی. من نمیخواهم ایران از تحریم آسیب ببیند. چون تحریم از جنگ هم بدتر است. در جنگ، سربازان کشته میشوند، در تحریم، کودکان کشته میشوند، در تحریم افرادی که بیماریهای خطرناک دارند میمیرند».
«ساعت ده شب شده بود و من گفتم، من بدون توافق اینجا را ترک نمیکنم. تا آن لحظه امکان توافق وجود نداشت. نزدیک نیمه شب، با دستیارانم در هتل، مشغول بحث درخصوص مسائل مختلف بودیم. من به تیترهایی فکر میکردم که قرار بود در برزیل علیهم منتشر شود. بعد، در صبح سلسو رسید و گفت، توافقی درکار خواهد بود».
«ما روز بعد به آنجا رفتیم، خیلی صحبت کردیم. یکی از دستیاران احمدی نژاد آنجا بود که مدام در گوش او چیزهایی زمزمه میکرد. بعد احمدی نژاد درخواست میکرد یک کلمه را تغییر دهیم. من به احمدی نژاد گفتم: «لعنت! این آقا را از اینجا بیرون کنید. هربار او به اینجا میآید تو نظرت را عوض میکنی.» بعد احمدی نژاد گفت: «لولا، آیا امکان دارد بدون امضا کردن، توافق کنیم؟» من گفتم: «نه! میدانی سارکوزی درخصوص شما چه فکر میکند؟ میدانی اوباما درخصوص شما چه فکر میکند؟ میدانی آنگلا مرکل درخصوص شما چه فکر میکند؟ آنها همگی فکر میکنند ایرانیها دروغگو هستند. باید امضا کنی.» ما امضا کردیم، ایران، برزیل و ترکیه همه امضا کردیم».
بدون مذاکره توافقی درکار نیست
«من تصور میکردم که بعد از آن، [برای تقدیر] به کاخ سفید دعوت میشوم، یا مرکل مرا به برلین دعوت میکند. پس میتوانید حدس بزنید از نگرانی آنها چقدر متعجب شدم. مثل این است که یک بچه به مدرسه برود، نمره 20 بگیرد، به مادرش بگوید و مادر فکر کند او کار بدی کرده است. من فکر میکنم آنها ناراحت بودند، چون برزیل به چیزی دست پیدا کرده بود که آنها نمیتوانستند کسبش کنند. آنها شروع کردند به بیاحترامی، پس من چه کردم؟ رفیق اوباما نامهای برایم نوشت که در آن توضیح میداد چه چیزی ایالات متحده خوب است. رویترز آن نامه را منتشر کرد. محتویات نامه، همان توافقی بود که ما کسب کرده بودیم».
«معلوم شد که خانم هیلاری چیزی از نامۀ اوباما نمیدانست. بعدا، من در یک جلسه G20 حاضر شدم. پیش آنگلا مرکل رفتم و به او گفتم: «با احمدی نژاد حرف زدی؟» به پیش سارکوزی رفتم و گفتم: «با احمدی نژاد حرف زدی؟» نه. پیش اوباما رفتم و گفتم: «با احمدی نژاد حرف زدی؟» گفت: «نه.» گفتم: «لعنت! چطوری دنبال توافقید، ولی نمیخواهید حرف بزنید؟ مذاکره را به پیمانکار سپردید؟ آنجا بود که فهمیدم سابقا رهبران دنیا چقدر شایستهتر بودهاند، چه راست و چه چپ. آنها کسانی بودند که میدانستند چگونه باید درخصوص سیاست خارجی بحث کنند».
پس از شنیدن این داستان، از لولا پرسیدم، آیا احساس میکنی اوباما به تو خیانت کرده است؟ پاسخ داد: «نه، تاحالا شده هدیهای دریافت کنی که ندانی باید با آن چه کاری کنی؟»
ارسال نظر