ماجرای مسجد حجت اصفهان چیست؟
سلب مالکیت مسجد که خانه خدا و مردم است، توسط امور مساجد، فلسفه وجودی مسجد را خدشهدار کرد
از همان دوران پیش از انقلاب، جریانهایی مانند انجمن حجتیه نمیخواستند چنین پایگاههایی وجود داشته باشد. دیدگاههای کسانی چون مرحوم شیخ نصرالله صالحآبادی برای قدرتگیری انجمن حجتیه بسیار خطرناک بود/ جوانکی که فرمانده اشغالکنندگان مسجد بود شروع به رجزخوانی کرد که من عمرم را پای مبارزه با داعش گذاشتم. گویی به زبانی داشت میگفت که ما داعش هستیم و او این مسجد را از دست داعش نجات میدهد.
اشغالگری مسجد حجت، در روزهایی که دنیا مقابل اشغالگران مسجدالاقصی ایستاده است
محمود دردکشان/ پژوهشگر دینی
در میان رویکردهای مختلف دینی، رویکردهای نو و جدید کمتر مجال طرح در مساجد را داشتند. مساجدی که چنین رویکردهایی را دنبال میکردند، هرچه به امروز نزدیکتر شدهایم کمتر شده است.
مسجد حجت اصفهان، یکی از آن مساجدی است که از دهه 40 شمسی، پایگاهی برای جوانان مسلمان و نوگرا بود. این مسجد که توسط مرحوم حاج شیخ نصرالله صالحی نجفآبادی بنیاد نهاده شده بود، متأثر از دیدگاههای این فقیه برجسته، پایگاه جوانان دینمدار، نواندیش و انقلابی اصفهان و محل تأمین و پرورش نیروی انسانی کارآمد برای استقلال و آزادی ایران بود. در آنجا تلاش میشد فرهنگ توحیدی و آگاهیهای اجتماعی و سیاسی بسط و گسترش بیشتری یابد.
مسجد حجت بارها در دوران پهلوی بسته شد و در دوران حکومت نظامی، مورد محاصره قرار گرفت. درواقع این مسجد پایگاه کنش و پویش اجتماعی و سیاسی بود. پس از انقلاب، مسئولان مسجد وظیفه خود را کادرسازی و پرورش نیروهای متعهد دیدند و مسجد نیروها و افراد پای کار خودش را داشت. این مسجد که پیش از انقلاب به دلیل فعالیتهایش در شهر و استان اصفهان مطرح بود و خاری در چشم ساواک بود، پس از انقلاب هم همیشه پای آرمانهای انقلاب بود. روزگار جنگ، اهالی مسجد ۱۲۰ شهید و دهها مجروح دادند و دین خود را به مردم و ایران ادا کردند.
از همان دوران پیش از انقلاب، جریانهایی مانند انجمن حجتیه نمیخواستند چنین پایگاههایی وجود داشته باشد. دیدگاههای کسانی چون مرحوم شیخ نصرالله صالحی نجفآبادی برای قدرتگیری انجمن حجتیه بسیار خطرناک بود.
اردیبهشت سال ١٣٨۵ حجتالاسلام صالحی درگذشت. مرگ ایشان تلاشهایی را برانگیخت و همان جریانهایی که در پی یکدستسازی همهچیز ازجمله مساجد بودند، برای تسخیر مسجد حجت خیز برداشتند. جدیت آیتالله جواهری و مرحوم حاجآقا رحیمی و همراهی نمازگزاران مسجد، اجازه نداد که مسجد به دست آنها بیفتد، هرچند شرایط به قبل از فوت مرحوم صالحی برنگشت. پس از مدتی متأسفانه آیتالله جواهری دچار بیماریهای شدیدی شدند و نتوانستند در مسجد حضور داشته باشند و مرحوم حجتالاسلام رحیمی بار استقلال مسجد را یکتنه بر دوش میکشید.
علیرغم تلاشهای حاجآقا رحیمی، فضای مسجد تا حدودی تغییر کرده بود. بسیاری از کسانی که از دوران قدیم به این مسجد رفتوآمد داشتند، حالا از اصفهان رفته بودند و در قم یا تهران یا دیگرشهرها ساکن بودند و کمتر امکان حضور مییافتند و همین اتفاق، فضا را برای جریانهای خاصی مهیا کرده بود.
اردیبهشت سال جاری آقای رحیمی نیز بر اثر بیماری درگذشت و فضای مسجد بیش از پیش برای اشغال مهیا شد. برنامههایی تدارک دیده شد که امام جماعت جدید مسجد از جریانهای وابسته به ساختار سیاسی باشد. آنها میدانستند اهالی مسجد و نمازگزاران، در مقابل چنین طراحیهایی مقاومت خواهند کرد.
اهالی مسجد نیز بیکار ننشستند و حجهالاسلام کیانارثی را به عنوان امام جماعت انتخاب کردند. ایشان به مسجد آمد چند شبی هم در مسجد نماز خواندند. پس از مدتی روز چهارشنبه، 19 اردیبشهت از نهادهای امنیتی با ایشان تماس گرفته شد که دیگر به مسجد نیایید چون امور مساجد اصفهان امام جماعت جدید را انتخاب کرده و شب برای نماز به مسجد خواهد آمد. فشار نهادهای امنیتی باعث شد حجتالاسلام کیانارثی آن شب به مسجد نیاید.
نمازگزاران با حجهالاسلام مهدی عزیزی، (فرزند یکی از شهدای همین مسجد و نوه دختری آیتالله صالحی نجف آبادی) از طلاب فاضل و ارزشمند صحبت کردند که شب جمعه برای اقامه نماز بیایند.
شاید خالی از لطف نباشد که مردم شریف ایران بدانند این طلبه جوان فقط از تولید محصولات غذایی ارتزاق میکند.
به هر حال، آقای عزیزی در محراب مستقر شدند که به تدریج عدهای وارد مسجد شدند. کسانی که نه از اهالی مسجد و نه از اهالی محل بودند و کسی آنها را نمیشناخت. از ظاهر این افراد مشخص بود که از سوی نهادهای امنیتی، بسیج و لباسشخصیها آمدهاند. با وجود اینکه این افراد وارد مسجد شده بودند وضعیت غیرعادی نبود تا اینکه سه نفر روحانی وارد مسجد شدند، یکی از آنها رئیس امور مساجد بود و دیگری دستیارش و سومی هم روحانیای بود که برای نماز انتخاب کرده بودند. آنها وارد شدند و با حاجآقا عزیزی در محراب مواجه شدند.
کمی برای آنها سنگین بود که با وجود امر ملوکانه آقایون، کس دیگری در محراب حضور داشته باشد. رفتاری که ناشی از توهم قدرت و اقتدار و خودکامگی است.
آنها سعی کردند حاج آقا عزیزی را از محراب بیرون بکشند و با مقاومت مردم و اهالی ناکام ماندند. پس از مدتی شبستان مسجد پر از نیروهای نظامی شد و گویا از قبل تمهیداتی برای فتحالفتوح مسجد دیده بودند. ابتدا نیروهای انتظامی وارد شدند و بعد نیروهای سپاه وارد عمل شدند و تلاش زیادی کردند که محراب را تسخیر کنند، اما با مقاومت نمازگزاران موفق نشدند.
بالاخره بخشی از مسجد را اشغال کردند و نماز جماعت برگزار کردند و اهالی محل و مسجد بدون اینکه به آنها اقتدا کنند، مات و مبهوت نگاهشان میکردند. آنها میخواستند پشت سر کسی که میشناختندش، نماز بخوانند.
نمیخواستند با تحمیل یک نهاد که معلوم نیست چه وظیفهای دارد و مسجد که خانه خدا و محل راز و نیاز مردم با خداست را هم میخواهند کنترل کند، نماز بخوانند.
بههرحال خروجی عملیات شجاعانه آنها، محروم کردن مردم از نمازخواندن بود.
آنها بیتوجه به واکنش اهالی محل و اهالی مسجد، گوشهای از شبستان نمازشان را خواندند، اما از اینکه نتوانستند محراب را تسخیر کنند، عصبانی بودند. نماز که تمام شد، جوانی که فرمانده گروه بود و درجه نظامی مربوط به سپاه روی دوشش داشت به سمت محراب آمد و رو به من با صدای بلند درحالی که دیگران را برای باز شدن راهش به کنار میراند فریاد زد: «دستبند بیاورید! دستبند بیاورید! گردنت را خورد میکنم!». من دستهایم را به سویش گرفتم و گفتم اگر میخواهی دستبند بزن، گردن شکستن هم که هنر نیست.
جوانک که فرمانده اشغالکنندگان مسجد بود شروع به رجزخوانی کرد که من عمرم را پای مبارزه با داعش گذاشتم. گویی به زبانی داشت میگفت که ما داعش هستیم و او این مسجد را از دست داعش نجات میدهد.
رجز دیگری که دائم تکرار میکرد، گردن خورد کردن بود. او با سن کم خود، در مقابل کسانی که روزگاری پاسدار بودند و سالها در جبههها جنگیده بودند، چنین رجزی میخواند.
نکته دیگری که در رجزهای این آقا بود، توهین به مرحومان آیات عظام منتظری و صانعی بود. گویی ترجیعبند حرفهای ایشان، این توهینها بود. این بخش از رجزهای پسر جوان آبشخور فکری مهاجمان به مسجد را نشان میداد.
پس از رجزخوانیها، مسئول امور مساجد شروع به سخنرانی برای همراهانش کرد. او در صحبتهایش از انقلاب شروع کرد که در انقلاب چهها کردیم و بعد ادامه داد که «قانون» باید اجرا شود. درواقع حرف او این بود که یورش نظامی سیاسی آنها به یک مسجد، برای اجرای قانون بوده است.
بههرحال آنها بسیار مسرور شدند از اینکه این پایگاه قدیمی انقلاب را به اشغال خود درآوردند، هرچند بهای آن دور شدن عدهای از مسجد بود.
درواقع آن منطقی که از ابتدای انقلاب، در پی حذف دیگران به هر دستاویزی بوده است و این مطالبه را در راستای اعمال قدرت و حتی بهرهبرداری مالی انجام داده است، باعث خدشه به چهره دین و قانون شده است. زیرا این کارها و حذفها به نام دین و قانون انجام میشود.
پس از اشغال مسجد، نمازی که آنجا برگزار شد، از جهاتی شبیه به نمازهایی است که آقای صدیقی با وجود پرونده زمینخواری برپا میکند.
سلب مالکیت مسجد که خانه خدا و مردم است، توسط امور مساجد، فلسفه وجودی مسجد را خدشهدار کرد. جایی که باید مأمن انسانها میبود، با حضور نظامی اشغال شد و اینها اتفاقاتی است که باعث تردید جامعه در مواجهه با دین میشود.
من آن شب درمسجدبودم وبامشاهده وقایع یادمسجدالاقصی وفیضیه سال۴۲افتادم،کی پیامبرصلواات الله علیه وائمه علیهم السلام این گونه عمل کردند؟