مصطفی ایزدی فعال سیاسی از انقلاب ۵۷ می‌گوید:

چرا انقلاب کردیم؟ آرزوی حکومت عدل علی (ع) را داشتیم

ایزدی درباره اهداف انقلاب می‌گوید:می‌گفتند مانند حکومت حضرت علی(ع) مملکت را اداره می‌کنیم. فرمان حکومتی حضرت علی علیه‌السلام هم در نامه به مالک اشتر تشریح شده است. یا مثلا یک آیه از قرآن را نقل می‌کردند و می‌گفتند طبق این آیه، اقتصاد کشور و معیشت مردم را درست می‌کنیم. عام جامعه هم نه تاریخ حکومت امام علی(ع) را خوانده بودند و نه از محتوای نامه آن حضرت به مالک اشتر اطلاع کامل داشتند، فقط از روی منبرها شنیده بودند که امام علی به عدالت رفتار می‌کرد. در همین حد.

چرا انقلاب کردیم؟ آرزوی حکومت عدل علی (ع) را داشتیم

سرویس سیاسی مستقل: حالا ۴۴ سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی می‌توانیم با نگاهی دقیق‌ و عمیق به گذشته بنگریم و بپرسیم آیا انقلاب به اهدافش رسید؟ می‌توانیم شعارهای انقلاب را مرور کنیم تا ببینیم هنوز آن شعارها مطالبه می‌شود یا خیر؟ از چه کسی بپرسیم آیا انقلاب غیرقابل اجتناب بود و اساسا بازگشت به اهداف و شعارهای انقلاب ۵۷، چه معنایی دارد؟ در سالگرد پیروزی انقلاب، نگاهی داریم به گذشته، حال و آینده و جهت این بررسی گفتگو کردیم با مهندس مصطفی ایزدی پژوهشگر، فعال سیاسی و از مبارزان پیش از انقلاب، که مشروح آنرا می‌خوانیم:

 

انقلاب ایران تا چه حد یک انقلاب فرهنگی و اجتماعی متکی بر اخلاقیات و تمایل برای بازگشت به فرهنگ عمومی جامعه اسلامی - ایرانی بود؟

ضمن تشکر از شما برای انجام این گفتگو، باید عرض کنم انقلاب ایران که در اواخر سال ۵۷ پیروز شد، فقط یک جنبه نداشت که مثلا بگوئیم یک انقلاب فرهنگی بود یا یک انقلاب اقتصادی بود. آن انقلاب برحسب حرف‌هایی که زده می‌شد و قول‌هائی که رهبران آن به خصوص آیت الله خمینی می‌دادند و مردم با آن مخالفتی نمی‌کردند، یک قیام و انقلاب همه‌جانبه بود.

مثلا قرار بود رژیمی که اعتنایی به دستورات دینی نمی‌کرد و سکولار بود، برکنار شود و یک نظام دینی برای عمل‌کردن به دستورات اسلامی جایگزین آن شود. این وعده اگر چه مخالفان سرسختی هم داشت، اما چون اکثر مردم علاقه‌مند به دین بودند، آن را پذیرفتند. از این نظر می‌توان گفت که یک انقلاب فرهنگی بود. البته همین اکثریت معتقد به دین نمی‌دانستند حکومت دینی یعنی چه؟ و قرار است اقتصاد جامعه چگونه اداره شود؟ و اخلاقیات منظور نظر رهبران مذهبی چیست؟ و سیاست بین‌المللی ایران از چه طریق درست می‌شود؟

وقتی این مجهولات توسط بعضی از اهل فکر و فرهنگ، تبدیل می‌شد به سوال، یک سری جواب‌های معمولی عامیانه به آن‌ها داده می‌شد. مثلا می‌گفتند مانند حکومت حضرت علی(ع) مملکت را اداره می‌کنیم. فرمان حکومتی حضرت علی علیه‌السلام هم در نامه به مالک اشتر تشریح شده است. یا مثلا یک آیه از قرآن را نقل می‌کردند و می‌گفتند طبق این آیه، اقتصاد کشور و معیشت مردم را درست می‌کنیم. عام جامعه هم نه تاریخ حکومت امام علی(ع) را خوانده بودند و نه از محتوای نامه آن حضرت به مالک اشتر اطلاع کامل داشتند، فقط از روی منبرها شنیده بودند که امام علی به عدالت رفتار می‌کرد. در همین حد.

پس براندازی یک حکومت سکولار و برقرار‌کردن یک نظام اسلامی به جای آن، یک اقدام فرهنگی بود، چون قرار بود فرهنگ مردم را درست کنند. می‌گفتند در چهارچوب نظام اسلامی، اقتصاد ما اسلامی می‌شود، اجتماع ما اسلامی می‌شود،‌ سیاست‌های داخلی و خارجی ما اسلامی می‌شود. البته گذشت زمان نشان داد که امور درون جامعه نه تنها اسلامی نشد، بلکه برخلاف قول و قرارها، جامعه شکل دیگری پیدا کرد. مگر قبول کنیم که اسلام اولیای امور، غیر از اسلامی است که سابقا مردم از طریق همین رهبران مذهبی، از آن آگاهی داشتند.

برخی معتقدند با وقوع انقلاب تنش‌های میان جامعه متعصبِ مذهبی با قشر مدرن، فرو ریخت و نمونه آن را حضور گسترده‌تر زنان از تمام طبقات در عرصه‌های مختلف می‌دانند، از حضور پشت جبهه‌های جنگ تا دانشگاه و حتی احزاب.

ببینید، نمی‌توان همه چیزی را که امروزه در ایران مشاهده می‌کنیم با آن‌چه پیش از انقلاب می‌دیدیم مقایسه کنیم و همه پیشرفت‌های بعد از سال ۵۷ را نتیجه انقلاب بدانیم. مثلا همین تفاوت وضع زنان را قبل از انقلاب و بعد از آن.

بد نیست که درباره آن قدری صحبت کنیم. در جریان مبارزات مردم علیه رژیم پهلوی، خصوصا در سال‌های ۵۶ و ۵۷ زنان پا به پای مردان و به همان گستردگی، در جبهه مبارزه با شاه حضور داشتند. کاملا پیش‌بینی می‌شد که این حجم وسیع زنان، پس از پیروزی به خانه‌ها بر نمی‌گردند و این نیست که هیچ انتظاری (از جمهوری اسلامی) نداشته باشند. زنان، خصوصا دختران جوان، پس از انقلاب مثل دوران مبارزه در صحنه ماندند و در همه زمینه‌ها فعال شدند. البته افرادی بودند که جزء رهبران مذهبی به شمار می‌رفتند و مخالف حضور زنان در جامعه بودند. اما روحانیون روشنفکر و دانشگاهیان دلسوز مانع دخالت آنان در این مورد می‌شدند وگرنه، به مرور تفکر طالبانی و حتی داعشی در مورد زنان، برای خانم‌های ایرانی هم پیش می‌آمد. بگذریم از این که بعضی از دیدگاه‌های قشریون توسط شاگردانشان که با کمال تاسف، فرصت‌طلبانه، پست‌هایی را اشغال کرده بودند، اعمال می‌شد و در صدد بودند که زنان را خانه‌نشین کنند و فقط به شغل شوهرداری و فرزندآوری مشغول باشند، اما به قدری حضور زنان در جاهای مهم کشور مانند دانشگاه‌ها و مراکز علمی پررنگ بود که قشریون و کج‌فهم‌ها به موفقیت صددرصد نرسیدند. البته به شیوه‌های مختلف و به بهانه رنگ اسلامی زدن به جامعه، شرایطی را به زنان تحمیل کردند. در استخدام‌ها، در بعضی از رشته‌های دانشگاه‌ها، در انتخاب رنگ لباس برای کارمندان زن ادارات و در نوع پوشش آنان، در اجباری کردن حجاب بانوان، در عدم رسیدگی جدی و قانونیِ ظلم به زنان در خانواده، مخصوصا کودک‌همسری و در خیلی جاها و موضوع‌های دیگر از چنین نابرابری‌ها نکاستند و بعضا به آن افزودند. از طرف دیگر، آیا اگر انقلاب نمی‌شد، میزان زنان دانشجو و دانشمند و کارمند، نسبت به پس از انقلاب کمتر بود؟ من بعید می‌دانم.

شرایط دنیا و تحولات فراوان در آگاه کردن جامعه به وسیله ابزار‌های اطلاع‌رسانیِ بسیار زیاد، اگر انقلاب هم نمی‌شد، مردم را از خواب غفلت بیدار می‌کرد. همین بیداری باعث شد که پدران و مادران به دخترانشان اجازه دادند که به مدرسه و دانشگاه بروند و همه مدارج عالی را طی کنند. پس نمی‌توان همه تفاوت‌های عددی که بعد از انقلاب نسبت به قبل از انقلاب وجود دارد را ثمره انقلاب دانست. آیا می‌توانیم تحولاتی که در زمینه تکنولوژی پس از انقلاب اسلامی در کشور رخ داده را به انقلاب ایران نسبت دهیم؟ هرگز! زیرا هر کشوری و با هر رژیمی یک برنامه برای توسعه کشور دارند.

از نظر کار فرهنگی و مطبوعاتی و اجتماعی در جنبه‌های مختلف، انقلاب چه تغییراتی را نسبت به قبل از خود ایجاد کرد.

کسانی که در دوران حکومت محمدرضا شاه، فعال سیاسی و فرهنگی و اجتماعی بوده‌اند، می‌دانند که در این زمینه تفاوت‌های زیادی وجود دارد. در آن زمان، اختناق در امور فرهنگی و فعالیت مطبوعاتی، چنان بود که تحمل آن برای آزادیخواهان سخت بود. مجوز گرفتن برای انتشار کتاب سخت‌تر از امروز بود. برای خود من پیش آمده‌ بود که زمان دانشجویی یک کتاب تألیف کرده بودم به اسم حضور زنان در نهضت‌ها، به دلیل این که بنده در دبیرستان و دانشگاه فعالیت سیاسی می‌کردم، مجوز انتشار کتاب را ندادند. خدا رحمت کند فخرالدین حجازی، مدیر انتشارات بعثت را که قرار بود این کتاب را منتشر کند، به من گفت که اداره کتاب به خاطر نام تو مجوز ندادند، می‌خواهی بفرستم لبنان چاپ کنند و اینجا توزیع کنیم؟ گفتم با اسم مستعار مجوز بگیرید. همین کار را کرد و کتاب را با نام نویسنده: م، جلال زاده، با اجازه اداره کتاب منتشر کرد. امروزه هم چنین سختگیری‌هایی درباره اجازه دادن به انتشار کتاب می‌کنند، اما در دولت‌های مختلف فرق می‌کند. در دولت اصلاحات، سختگیری‌ها حداقل بود ولی در دولت‌های اصولگرا سختگیری‌ها خیلی زیاد است. در رژیم شاه فقط به کتاب‌های مذهبی راحت مجوز می‌دادند، علتش هم این بود که خیلی با مذهب سر و کار نداشتند. امروزه این طور نیست. درباره کتب مذهبی هم سختگیری‌های زیاد می‌شود، چون دین و مذهب هم باید وفق نظر بلندپایگان سیاسی کشور باشد و هر آن چه را این‌ها قبول دارند، و اسلامی را که این‌ها دارند، همان باید ترویج شود. در موضوع مطبوعات و رسانه، بعد از انقلاب بهتر بود. در آن موقع دو روزنامه کیهان و اطلاعات منتشر می‌شد. غیر از این دو، روزنامه جدی و منتقدی یافت نمی‌شد. مجله‌ها هم دو دسته بودند. یک‌سری مجلات زرد و بی‌مایه و آغشته به بعضی بداخلاقی‌های اجتماعی. یک دسته هم مجله‌های روشنفکری منتشر می‌شد که حق نداشتند به حاکمیت انتقاد کنند. اگر چه در پوشش شعر و داستان و هنر، از دستگاه پهلوی انتقاد نرم می‌کردند. در صورتی که بعد از انقلاب روزنامه‌ها و مجلات فراوانی منتشر می‌شد و می‌شود. گرچه این‌ها نمی‌توانند به راس حاکمیت انتقاد کنند اما به سایر مواضع قدرت، حسابی انتقاد می‌کنند. هرچند انتشار روزنامه و مجله در ایران امروز هم خیلی سخت و رنج‌آور است، اما به نظرم وضع بهتر است.

 آیا می‌توان گفت انقلاب ۵۷ یک شوک فرهنگی بود یا منجر به این مساله شد؟

عرض می‌کنم انقلابی که منجر به تغییر یک حکومت می‌شود، یک رویداد یا یک فرآیند سیاسی است و انقلاب مردم ایران که در زمستان ۵۷ به پیروزی رسید، همین تعریف را دارد. به خصوص این که این انقلاب نه تنها حاکمان پیشین را حذف و حاکمان جدیدی را جایگزین کرد، بلکه یک نظام سیاسی ریشه‌دار را هم برانداخت و نظامی با معیارهای جدید جای آن نشاند. در ایام منجر به ماه‌های پایانی سال ۵۷ یک خیزش شروع شد و به یک قیام سراسری تبدیل شد. این خیز و قیام، یک انقلاب به معنی واقعی آن را ایجاد کرد. اگر کودتا بود، در چارچوب نظام پیشین، عده‌ای حذف می‌شدند و کودتاگران جای آنان را می‌گرفتند. افراد جدید، همان نظام را نگه می‌داشتند و احتمالا یک تغییرات جزئی به آن می‌دادند که نمی‌توان اسم آن را انقلاب گذاشت. اگر در بهمن سال ۵۷ یک رفورم صورت گرفته بود، باز هم تحولات بنیادینی شکل نمی‌گرفت. پس اصل تغییر رژیم در سال ۵۷ یک اقدام و رخداد سیاسی بود، اما قرار بود نتیجه آن‌چه رخ داد، یک فرآیند فرهنگی داشته باشد. تغییر محتوای سکولار به محتوای دینی، یعنی قرار بود در فرهنگ اداره جامعه و رفتار مردم تجدید نظر اساسی با زیربنای فرهنگی صورت گیرد. حال می‌خواهید نام این تجدید نظر را شوک فرهنگی بگذارید یا نه. در هرصورت با کمال تاسف، مشاهده می‌شود که نه تنها در اداره امور مملکت و نه در رفتار عمومی جامعه، آنچه مورد انتظار بود و مکرر به آن وعده می‌دادند، دیده نمی‌شود بلکه انقلابیون و مبارزان دوران شاهنشاهی را هم پریشان‌حال و شرمنده ساخته‌اند. اخیرا هم مشاهده شد که جمعی از پیشکسوتان مبارزه و زندانیان سیاسی قبل از انقلاب با امضای بیانیه‌ای درددل‌گونه از شرایط موجود گلایه کرده و رنجش درونی خود را با مردم و مسئولان در میان گذاشته‌اند. در هرصورت انقلاب فرهنگی که نوید آن را داده بودند، محقق نشد، حتی در حوزه اخلاق و اعتقادات اسلامی و اجراء شرعیات که همگی در دایره فرهنگ تعریف می‌شود، پسرفت محسوسی داشته‌ایم.

 در باور نیروهای مشارکت کننده در انقلاب، ایده‌آل فرهنگی و سیاسی و اجتماعی برای پس از انقلاب چگونه بود و با وضع فعلی تا چه حد تفاوت دارد؟ آیا وضع فعلی بهتر از آن است که در ذهن‌ها می‌گذشت یا فاصله دارد؟

قبل از پاسخ به این پرسش اصولی که برای بسیاری از جوانان مطرح است، لازم است به سوال دیگری جواب داده شود و آن این که رژیم شاه چه اشکالی داشت که انقلابیون دست به براندازی آن زدند؟ پاسخ این سوال، تا حدی ایده‌آل مبارزان را روشن می‌کند. می‌توان به پاسخ پرسش شما رسید. 

بر حسب آن چه در خاطر و یاد جوانی‌ام وجود دارد و بعد از آن در کتاب ها و مقالات هم خوانده‌ام، رژیم شاه وابستگی شاخصی به آمریکا داشت. این امر شخصیت ایرانی‌ها به خصوص ارتشیان و دولتمردان ملی‌گرا را زیر سوال برده بود. نفرت عمومی که در سال‌های ۵۶ و ۵۷ از آمریکا در میان مردم بود و در تظاهرات خیابانی فریاد می‌زدند، ناشی از این وضع بود. مردم به دنبال رهایی خودشان از استعمار و استثمار خارجی بودند. بُعد دیگر رژیم پهلوی استبداد و خفقان و نبودِ آزادی بود. بعید می‌دانم کسی از انقلابیون واقعی و مبارزین راستین وجود داشته باشد که استبداد شاه و خفقان ناشی از عملکرد ساواک و فقدان آزادی را با پوست و خون خود لمس نکرده باشد. عموم مردم ایران در آن عصر، آزادیخواه بودند، اما حضورشان در صحنه مبارزات اولیه برای رهایی از استبداد و خفقان به میزان شجاعتشان بستگی داشت. می‌دانیم که شجاعت در میان افراد جامعه، کم و زیاد دارد. پس از فراگیری مبارزات و هدایتی که در سخنان آیت الله خمینی دیده می‌شد، شهرها و روستاهای سراسر کشور، شجاعانه به قیام پیوستند و با همه توان در صحنه مبارزه حضور پیدا کردند. لذا آزادی دومین بخش شعارهای روزمره مردم بود. بُعد سوم اشکالاتی که رژیم پهلوی داشت و مردم از اواسط حکومت رضا شاه تا پایان حکومت محمدرضا شاه لمس می‌کردند، یک نوع بی‌توجهی به دستورات دین بود و برعکس، کارگزاران آن رژیم به فرهنگ اروپایی و آمریکایی تمایل داشتند. آن زمان ذهن و دل قریب به اتفاق مردم متوجه اسلام بود و تحت تاثیر آموزه‌های روحانیون بلند پایه و در راس آنان آیت‌الله خمینی خواستار نجات از یک رژیمی بودند که با اسلام و دین سرِ سازگاری نداشت. بُعد دیگر اشکالات پهلوی‌ها این بود که نقشی برای مردم در حکومتشان قائل نبودند. سلطنت تقریبا در طول تاریخ نظام شاهنشاهی موروثی بود. در زمان پهلوی‌ها انتخاب نمایندگان مجلسین و وزراء کاملا دستوری و مهندسی شده و بعضا متاثر از تمایلات آمریکا و انگلیس بود. چنین رویه‌ای باعث شد که مردم احساس بی‌تاثیری در سرنوشت خود داشتند. پس بی‌توجهی به دین در نظام حاکم آن وقت و عدم دخالت مردم در حاکمیت، زمینه شعار جمهوری اسلامی را فراهم کرد. در نتیجه پس از پیروز انقلاب، علی‌رغم کش و قوس‌های سیاسی که بر سر نام نظام جدید وجود داشت، اکثر مردم جمهوری ‌اسلامی را انتخاب کردند. منتقدان خرده نگیرند که چشم و گوش مردم بسته بوده و انتخابشان نوعی فرمانبری از رهبر انقلاب بوده است و مفهوم دمکراسی واقعی و آگاهانه را نداشت. بالاخره هرچه بود در نوروز ۵۸ مردم پای صندوق‌های رای رفتند و به جمهوری‌اسلامی رای بالایی دادند. به نظر من اگر آن انتخاب در «آری» و « نه» خلاصه نمی‌شد و چند نوع حکومت به رای مردم گذاشته می‌شد، تفاوتی در نتیجه آراء پیدا نمی‌شد، چون آیت‌الله خمینی طرفدار جمهوری‌اسلامی بود و در آن زمان مقبولیت عام داشت.

حال برمی‌گردیم به سوال شما و این‌که آیا مردم به ایده‌های خود رسیدند یانه؟ و آیا وضع موجود بهتر از وضع زمان شاه است یانه؟ شرایط سیاسی فعلی مساعدت نمی‌کند که بتوان راست و پوست کنده به این پرسش سخت پاسخ داد. خلاصه عرض می‌کنم و شما می‌توانید این خلاصه را مفصل فرض کنید و آن را بخوانید، به عبارت دیگر : تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل! اول این که از نظر افکار عمومی که در مکتوبات و شعارهای فراوان مردم منعکس است، ایده نه شرقی نه غربی، مخدوش شده و تمایل به شرق به گونه‌ای پیش می‌رود که بوی وابستگی، خصوصا به روسیه می‌دهد. عبارت جمهوری‌اسلامی هم تا اندازه‌ای بی‌معنی شده است. انتخابات مهندسی شده که شورای نگهبان و بعضی دل‌بستگان به اصولگرایی آن را مدیریت می‌کنند، دخالت جامع مردم در سرنوشت خود را تعلیق کرده‌است. اما از آزادی بیان و قلم و سیاست‌ورزی نپرسید، چون: چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است؟ همین سه امر باعث شد که امور فرهنگی و اجتماعی هم دولتی شود و در دست کسانی بیفتد که با خواست مردم، کمی تا قسمتی فاصله دارند. مثلا ابهت روحانیت که در آن دوره به گونه‌ای پناه مردم بودند، به طور تقریبی شکسته شده‌ است. تبلیغات رسانه‌ای حاکم، کمتر رنگ و بویی از نیازهای مردم دارد. امور اجتماعی در جهاتی رو به پیشرفت است که غم‌افزاست. و بقیه قضایا. قضایایی که همه می‌دانند.

روحانیت طرفدار امام که برخلاف دیگر روحانیون مرتجع که امام نیز خطر آن‌ها را هشدار داده بود تا چه حد در این تغییر فرهنگی موثر بودند؟ 

منظورتان از تغییر فرهنگی چیست؟ تغییر از فرهنگ شاهنشاهی به اسلامی؟ یا از فرهنگ‌ اسلامی اصیل به فرهنگی که امروزه به نام فرهنگ‌اسلامی جریان دارد؟ واقعیت این است که امروزه دارند یک اسلامی آمیخته به خرافات را بخورد جامعه می‌دهند. فرهنگی که شادی را بسیار کمرنگ و غم و غصه و عزاداری را بسیار پررنگ تبلیغ و نهادینه می‌کنند. مثلا برای تولد یک امام معصوم، فقط یک دسته گل در تلویزیون نشان می‌دهند و یک تبریک خشک و خالی می‌گویند، اما برای وفات همین امام، از صبح زود تا آخر شب عزاداری راه می‌اندازند. فرهنگی که مسجد جمکران را که معلوم نیست از کجا و چگونه مقدس شده، چنان اهمیتی می‌دهند تا پا به پای بارگاه ملکوتی ائمه طاهرین (ع)، مقدس جلوه دهند. فرهنگی که خشکسالی و سیل و زلزله و دیگر بلاهای طبیعی را به بیرون بودن تار موی زنان و دختران ربط می‌دهند! فرهنگی که صرفا اعتقادات خود را درست می‌دانند و اعتقادات دیگر مسلمانان را به هیچ می‌گیرند و نمونه‌های فراوان دیگر که همه مردم شاهد آن هستند. در رابطه با روحانیت باید عرض‌کنم اگر منظورتان فاصله افتادن بین آنچه روحانیون روشنفکر پیش از پیروزی به ما می‌گفتند، با آنچه امروز در رادیو تلویزیون تبلیغ می‌شود است، بدانید و البته می‌دانید که روحانیون مردم‌دوست و اسلام‌شناس واقعی و نواندیشان دینی نقشی در این تغییرات نداشته‌اند. اصولا این گونه روحانیون در سیستم تبلیغاتی کشور جایی ندارند و هرگز از آنان برای تبیین اسلام اصیل و عاری از خرافات دعوت به عمل نمی‌آید. اما اگر منظورتان تبدیل فرهنگ حکومت از شاهنشاهی به اسلامی است، بله روحانیون والامقامی چون آیت الله طالقانی، آیت الله منتظری، آیت الله مطهری، دکتر بهشتی، دکتر باهنر، دکتر مفتح و دیگر علمایی از این نوع و با این تفکر بودند که در آرزوی حکومت عدل‌ علی و حکومت اسلام ناب محمدی، فعالیت و تلاش می‌کردند. شما اگر با آموزه‌های این بزرگواران که خوشبختانه در فضای مجازی به وفور دیده و شنیده می‌شود توجه کنید، تفاوت آن را با آنچه در حال حاضر تبلیغ می‌شود در می‌یابید. فراموش نکنیم که روحانیون به قول شما مرتجع، با عوض‌کردن رنگ خود، فرصت‌طلبانه به رسانه‌های حکومتی راه یافتند و شرایط فرهنگی موجود را رقم زدند و بین جوانان و اسلام فاصله انداختند.

مردم با سیستم شاه دچار تضاد فرهنگی بودند یا با استبداد فرهنگی مشکل داشتند؟

به نظر بنده مردم کشورمان در زمان پهلوی‌ها با فرهنگ رایج، تضاد داشتند. اگر مفهوم استبداد فرهنگی این است که دربار شاه می‌خواست با زور و بگیر و ببند فرهنگ خود را در میان مردم ساری و جاری کند، چنین چیزی را مشاهده نمی‌کردیم. ماموران فرهنگی شاه از طریق رادیو و تلویزیون و مطبوعات وابسته و سینما و تئاتر و آخوندهای درباری، مقاصد خودشان را پیش می‌بردند و زوری هم در میان نبود که همه بپذیرند. اما بالاخره افراد زیادی به‌خصوص در نسل‌ جوان بودند که تحت تاثیر این گونه تبلیغات به فرهنگ آنان روی می‌آوردند. در مقابل، مردم بودند که فرهنگ خودشان را، چه فرهنگ مذهبی، چه فرهنگ قومی و چه فرهنگ اجتماعی را باب میل خود پیش می‌بردند. مذهبی‌ها بیشتر تحت تاثیر روحانیون بودند که در شبکه گسترده مساجد و حسینیه‌ها حرف می‌زدند و بعضا به آن عمل می‌کردند. البته در دوره رضاشاه برای اعمال فرهنگ وارداتی از زور استفاده می‌شد و خصوصا با انواع نمادهای مذهبی برخورد می‌کردند، اما این زور و سختگیری چندان نپائید و با رفتن او، مذهبیون مجددا به صحنه آمدند و به حیات اجتماعی و حتی سیاسی خود ادامه دادند. نکته دیگر این‌که در زمان محمدرضاشاه تا روحانیون وارد فاز سیاسی انتقادی پر صدا نشده بودند، کسی با آنان کاری نداشت. اما وقتی صدای روحانیت برای انتقاد به شاه و دولت و برنامه‌های آنان بلند شد، ماموران شاه دست به سرکوب زدند. اینجا بود که زور وارد معرکه شد و روابط روحانیون با دربار رنگ خون به خود گرفت و در نهایت، خون جوشید و انقلاب شکل گرفت.

یک نکته دیگر هم عرض می‌کنم. در زمان پهلوی‌ها، فرهنگ ملی و ایرانی، آن هم متکی به ایران باستان رونق گرفت و تبلیغ می‌شد، تا جایی که متاسفانه این فرهنگ با فرهنگ غربی که نوکیسه‌های حکومتی به آن پایبند بودند، مخلوط شد و ثمره خوبی به بار نیاورد. همین معجون بود که مومنین و مومنات آن‌ را در تضاد با فرهنگ خودشان می‌دیدند و کسانی مثل آیت‌الله خمینی و شاگردانش، این معجون فرهنگی را ساخته و پرداخته دشمنان اسلام می‌دانستند و مردم را علیه آن به قیام واداشتند. مجددا از شما تشکر می‌کنم.

ارسال نظر

یادداشت

آخرین اخبار

پربازدید ها