عقاب دو سر روسیه به کجا مینگرد؟
انگس روکسبرگ- گاردین: پس از بیست سال فراز و نشیب میان روسیه و غرب، به سختی میتوان به یاد آورد که پوتین در آغاز، علنا رهبری غربگرا بود. اما رهبران غربی، از خشونت او در قبال مردم چچن و بستن عمده رسانهها و کانالهای تلویزیونی منتقد دولت وحشت کردند. عقاب دوسر روسیه، همیشه به دو سو نگاه میکند؛ غرب و جوهر روسیه. اما در نهایت، سرنوشت روسیه چیست؟
سرویس ترجمه: مستقل آنلاین/امیرحسین نظری: هنگامی که بوریس یلتسین پوتین را در 9 آگوست 1999 به عنوان نخست وزیر منسوب کرد، مردم روسیه چیز زیادی از او نمیدانستند. او مردی خجل و سربهزیر بود که شغل سابقش در کاگب او را از انظار عموم دور نگه داشته بود. اما چند هفته بعد، او شخصیت اصلی خود در این سمت را نشان داد: بیرحمی. اولین جمله ماندگار او این بود که تروریستها را نابود میکند، و گفت: «ببخشید از این ادبیات استفاده می کنم: اگر آنها در توالت هم باشند، آنها را با محتویات توالت یکی می کنیم». چند هفته بعد از آن، جنگی وحشتناک علیه جداییطلبهای چچن آغاز کرد که احتمالا باعث مرگ دهها هزار غیر نظامی شد.
حال، پس از بیست سال فراز و نشیب میان روسیه و غرب، به سختی میتوان به یاد آورد که پوتین در آغاز، علنا رهبری غربگرا بود. جورج بوش و تونی بلر با اشتیاق به تبریک او شتافتند، پوتین شخصا در پارلمان آلمان ایستاد، به آلمانی سلیس و مفصلا شرح داد که تقدیر روسیه در اروپا رقم میخورد. اما رهبران غربی، از خشونت او در قبال مردم چچن و بستن عمده رسانهها و کانالهای تلویزیونی منتقد روسیه وحشت کردند.
به نظر من، اشتباه حیاتی پوتین این بود که او تناقض میان ارزشهای تمدن غربی که او لافش را میزد با نقش یک اتوکرات بیرحم در کشور خود را نمیدانست. در مقابل، برخی معتقدند که او از ابتدا به طور جدی غربگرا نبود و این اظهارات، تعارفهایی برای پنهان کردن نیتهای درونی او بود. آنها معتقدند پوتین نمیخواست از ابتدا برنامههای کاگب مآبانهاش مبنی بر فتح دنیا را افشا کند. اما این نظرات اشتباهند. زمانی که من در ابتدای کار پوتین، در کرملین مشاور بودم، با بسیاری از مقامات روسیه دیدارهای زیادی داشتم و اکثر آنها خود را غربی و حتی دموکرات میدانستند. مشکل جای دیگری است، اینکه پوتین احتیاط غرب را درک نمیکرد و اینکه متوجه نبود سیاست تخاصم فزاینده او داخل مرزها، دموکرات نبودن او را آشکار کرد. پوتین به این فکر نمیکرد که اگر دوره شوروی را تقبیح نکند، اگر معترضان را قلع و قمع و مطبوعات را خفه کند، چگونه میتواند غرب را قانع کند که همکار خوبی برای آنان است. غرب رفتار دوگانه پوتین را درک نکرد و به مرور مشکوکتر شد. پوتین نیز، در پاسخ ابتدا ناامید شد، سپس عصبانی شد و در نهایت تخاصم در پیش گرفت. با احتساب دوره غربگرایی، میتوان سه دوره از پوتینیسم را مشخص کرد.
دوره دوم، از سال 2003 آغاز شد. در فوریه 2007، پوتین به مونیخ رفت تا حمله تندی به آمریکا کند. او تظاهر آمریکا مبنی بر یگانه رهبر جهان بودن را زیر سوال برد. او گلایه کرد که آمریکا به جای جبران کمک او در جنگ با طالبان، نقش مهم او در جنگ عراق را نیز فراموش کرده است. همچنین، آمریکا با پیش بردن برنامه خود مبنی بر سپر موشکی و گسترش ناتو، امنیت روسیه را زیر مستقیما تهدید میکند.
فاز سوم، زمان ریاست جمهوری اوباما پیشرفت کرد، همان چهار سالی که او اسما نخست وزیر بود، اما عملا کلیدیترین بازیگر کرملین باقی ماند. این بار، پوتین از آنچه «عقده برتری» آمریکا مینامید عصبانی بود. آنجا که اوباما روسیه را یک قدرت صرفا «منطقهای» نامید. اوباما گفته بود: «پوتین مانند شاگرد تنبل و خمودی است که آخر کلاس می نشیند».
نه فقط پوتین، که هیچکدام از رهبران روس زیر بار چنین توهینی نمیروند. آنها از اینکه مورد چنین توهینی قرار بگیرند متنفرند. همچنین آنها از اینکه کسی طرز رفتارشان را دیکته کند بیزارند.
هنگام انتخابات پارلمانی 2011، خشم پوتین به اوج رسید. زمانی که دولت روسیه به تخلف انتخاباتی متهم شد و هزاران نفر برای اعتراض به خیابانها آمدند. او آمریکا را به حمایت مادی و معنوی از اعتراضات متهم کرد. به محض اینکه پوتین سال 2012 به ریاست جمهوری رسید، برتری اخلاقیات و جامعه روسیه بر غرب «بیاخلاق» و «بیجنسیت» را اعلام کرد. درنتیجه، سیاست خارجی روسیه بر این اساس بنا شد که غرب هرگز ما را به عنوان همکار برابر نخواهد پذیرفت و ما نقش برتری را به سادگی برای خودمان فرض خواهیم کرد. این فلسفه، بارها در سیاست روسیه مشاهده شده است.
بنابر منطق پوتین، اگر غرب میتواند با مصونیت کامل، به عراق حمله کند، پس روسیه نیز حق دارد به متحد خود، بشار اسد کمک کند. اگر غرب خیال کرده است میتواند اکراین را، علیرغم سابقه پیوستگی طولانی مدت به روسیه، از مدار فرمان کرملین خارج کند، باید به این خیال خود شک کند. اگر غرب تصور کرده است که با تامین مالی NGOها، پروپاگاندای دائمی و حمایت پرسروصدا از اپوزوسیون، حق دخالت در امور داخلی روسیه را دارد، پس چرا باید از چند ربات اینترنتی که روند انتخابات آمریکا را تحقیر کرده است شکایت کند؟ ما تنها کاری را انجام میدهیم که شما دههها با ما انجام میدادید.
به نظر پوتین، کاری که او الان انجام میدهد، آینهای در برابر اقدامات غرب علیه روسیه و سایر نقاط دنیا است. این ایده، دستورالعمل فعلی پوتین است. نکته طنز ماجرا اما این است که وقتی او، شمایل قدرتمند خود را جلا میدهد، به نقطه ضعف خود خیانت میکند. توهم توطئه او راجع به انتخابات آزاد و سرکوب قلدرمآبانه تظاهرات اخیر، نشانههای همین نقطه ضعف او است. او هرچه بیشتر در روسیه سنگربندی میکند، بیشتر مشخص میشود که نگران از دست دادن قدرت و عواقب ناشی از آن است. اکنون، او پلیسی ساخته است که هیچ مدارایی نشان نمیدهد، برج و بارویی در مطبوعات برای خود ساخته است که به سبک شوروی، هر سخن او را تکریم میکنند.
تا آنجا که پوتین در قدرت باقی بماند، روابط [روسیه و غرب] پیشرفت خاصی نمیکنند. اما در بازه طولانیتر، جای امید هست. عقاب دوسر روسیه، همیشه به دو سو نگاه میکند؛ غرب و جوهر روسیه. وضعیت فعلی، لزوما به استثناگرایی (یا اسلاوگرایی) روسی منجر میشود اما درنهایت وضعیت دوباره معکوس میشود. بیشتر مردم روسیه، از جمله روشنفکران و طبقه متوسط، غربگرا باقی میمانند.
مردم روسیه، احساس دوگانه و متغیری دارند. آنها پس از سالها دوری از جامعه جهانی، مشتاق پیوستن مجدد به روابط عادی با دنیا هستند، اما از طرفی آنها عطش زیادی برای امنیت و احترام دارند. پوتین روی این دوگانگی موجسواری میکند و به همین دلیل، در روسیه محبوب است. هنگامی که پوتین در نهایت، صحنه را ترک کند، غرب این ویژگی را فراموش نمیکند، چرا که جانشین پوتین حتی اگر به اندازه او بیرحم نباشد، اولویتهای مشابهی خواهد داشت.
ارسال نظر