به قلم: بهرام فولادی کارشناس ارشد علوم زمین
در روز عاشورا قریب به بیست هزار نفر هرساله زائر این مکان مقدس هستند و بزرگترین اجتماع مذهبی شرق استان تهران در روستای زیارت تشکیل می شود. مردم این روستا دارای فرهنگ بالا، خونگرم و همه اهالی ارادت خاص نسبت به سیدالشهداء(ع) دارند. در روز عاشورا درب منازل همه اهالی بر روی زائران ابا عبدا... الحسین (ع)برای پذیرایی و اطعام باز است. در شرق این روستا دره ای بنام «دره پاپلا» قرار دارد که اگر این دره را قطر یک دایره بدانیم ، در روی نیمدایره غربی آن چهار نقطه روستاییِ زیبا قرار دارند، که به نامهای روستای زیارت، روستای لومان، روستای زان و روستای اوچونک می باشد. با دو ساعت پیاده روی آرام داخل«دره پاپِلا» میتوان مستقیماً وارد جنوب روستای اوچونک شد،که در ادامه از شمال به روستای اوچونک و از سمت جنوب به کویر آباد میرود، در حوالی این دره و نزدیک به روستای زیارت دو معدن ارزشمند گچ و سنگ ساختمانی کبود وجود دارد، وجود تخت پاپِلا گویای قدمت حضور انسان از گذشته های دور در این روستاست. بنای امامزاده ویک حمام از آثار تاریخی بر جامانده در روستای زیارت ( نورده ) است و سد خاکی روستای زیارت از مناطق گردشگری می باشد. در ایام نوجوانی و جوانی ام در حالی که کمک کار مرحوم پدرم بودم خاطره های زیادی از این دره برایم بجا مانده است. وقتی باغهای کیلان بر اثر حفر چاههای عمیق در دشت همند و برداشت های بی رویه از منابع آبهای زیر زمینی و بروز خشکسالی شروع به خشکیدن نمود ، پدرم برای امرار معاش خانواده هرساله محصولات باغی را در روستای زرخیز اوچونک اجاره میکرد که بیشتر شامل زرد آلو ، قیصی و گردو بود. با توجه به اینکه من تنها یاور پدرم برای انجام این کار پرمشقت و سخت در سالهای دهه شصت بودم، برای تهیه آذوقه و سرکشی به منزل از این دره، بارها و بارها در گرمای طاقت فرسای تیر و مرداد پیاده عبور میکردم ، که گاهی با رگبارهای تند در مردادماه و جاری شدن سیل در این دره غافلگیر می شدم که باعث نگرانی کل خانواده علی الخصوص مادرم می گردید.
دره ای زیبا که درآن چندین چشمه آب لب شور مأمن کبکها و پرندگان محلی مثل سار و گنجشک بود که سخاوتمندانه در این کوهستان سوزان و خشک، پرندگان و دامهای دو روستای زیارت و اوچونک را سیراب میکرد؛ وکبکها در پناه نیزارهای روییده در این دره، به لانه سازی و تخمگذاری می پرداختند که در فصل تابستان، تعداد زیادی جوجه کبک در کنار این چشمه های لب شور دیده می شد. آری زندگی همیشه در جریان است. هر چند آدمها می آیند و میروند. در آن سالها، از صبح علی الطلوع تا پاسی از شب از دهم تیر تا دهم شهریور بی وقفه در حال انجام کار جمع آوری وخشک کردن زرد آلو و قیصی بودیم ؛ مرحوم پدرم آنها را با چوبی بلند از درخت بر زمین می ریخت و من آنها را جمع می کردم و به بارگاه انتقال می دادم تا در پایان روز آنها را در کارخانه با گوگرد دود بدهیم که اینکار باعث طلایی شدن قیصی و کشته شدن کرمها و آفت های احتمالی آن می شود؛ و در این بین باید فکری هم به حال تهیه ناهار و شام میکردم ، و بعد از شام تا پاسی از شب قیصی ها را به اصطلاح محلی در بارگاه تر و خشک میکردیم و گاهی رگبارهای تند مرداد ماه که هر ساله ما را به زحمت می انداخت و تمام کار ها را باید تعطیل می کردیم و روی قیصی ها را با نایلون سراسری و بزرگ می پوشاندیم تا به آنها لطمه وارد نشود و رنگ آنها از بین نرود، آری هرروز تکرار روز قبل و هر روز زحمت طاقت فرسای تمام نشدنی؛ چون اگر کمی دیرتر قیصی ها را از درخت جدا می کردیم بقدری رسیده و لهیده می شد که از حَیِز انتفاع خارج می شد.گاهی دربین روز پیرمردهمسایه ، مشد نعمت با پدرم هم صحبت میشد که تا ساعتها ادامه داشت،صحبت از فرار پدرم از سربازی در سالهای 1330الی 1343 که خود داستان مفصلی است و ماجرای شریک شدن در خشک کردن سریش و صحبت پیرامون ساخت خانه مشد نعمت که پیرمرد میگفت تیر چوبی اصلی سقف خانه را با پای پیاده از کیلان به اوچونک از طریق دره پاپلا آورده است ،در آن سالها قیصی هسته کشیده و درجه یک جزء اقلام صادراتی کشورمان محسوب می شد و ارز آوری خوبی برای مملکت داشت ، زیرا بواسطه حضور دلالان متعدد و عدم برنامه ریزی دولت در خصوص فراورده های کشاورزی و باغداری و عدم حمایت از تولید کننده علیرغم آن همه زحمت و مرارت فراوان برای ما سود چندانی نداشت و این مسئله بسیار نا امید کننده بود. و اکنون نیز متأسفانه درب به همان پاشنه می چرخد. در این بین وقتی برای تهیه سور و سات از اوچونک به کیلان می آمدم از دره پاپلا عبور میکردم ؛ در ارتفاعات این دره کشاورزان بومی روستای زیارت اقدام به کشت دیم نخودسیاه می کردند، به چشم خود می دیدم که چطور در این طبیعت سوزان خداوند بندگانش را روزی میدهد؛ و چه روزیه با برکتی هم بود، از دامهایی که با بوته های خوشبو تغذیه می شدند تا گندم دیمی که نان اهالی را میداد، و خرامیدن و خواندن کبکها و خزیدن آفتاب پرستهایی که روی صخره های بلند در این سکوت بیابان مشغول گرم کردن بدن خود بودند که با دیدن مهمان ناخوانده ای مثل من به سوراخی می خزیدند. بعضی از چشمه ها مثل چشمه ورودی دره از سمت روستای زیارت نعمت خود را قطره قطره پای دو اصله درخت بید کهنسال می ریخت و سایه آن در گرمای سوزان تابستان تجسم بهشت در وسط جهنم را میداد؛ وقتی توکل انسان به خدا باشد، شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد. یاد وخاطره علامه طباطبایی قدس سره الشریف که در روستای زان در سال 1330 اقامت داشتند و در کنار ورسهای مشرف به این روستا اشعاری را سروده اند گرامی باد:
مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون شد
از سمک تا به سهایش کشش لیلا برد
من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه
ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد
من خس بی سر و پایم که به سیل افتادم
او که می رفت مرا هم به دل دریا برد
جام صهبا کجا بود و مگر دست که بود که در این بزم بگردید و دل شیدا برد
خم ابروی تو بود و کف مینوی تو
که به یک جلوه زمن نام و نشان یک جا برد
خودت آموختیم مهر و خودت
با برافروخته رویی که قرار از ما برد
همه یاران به سر راه تو بودیم
خم ابروت مرا دید و زمن یغما برد
همه دلباخته بودیم و هراسانِ
همه را پشت سر انداخت ، مرا تنها برد
یا درشعری دیگر میفرمایند:
گذر ز دانه و دام جهان و خویش
که مرغ با پر آزاد میکند پرواز
به کوهپایه «زان »بامداد با
که دور باد دل پاکشان زسوز و گداز
چه گویمت که چه می گفت باد مشک فشان
که می گشودبه گفتار خود هزاران راز
زمن نیوش و میاسا در این دو روز
که پیش روی تو راهیست سخت دور و دراز
درختان کهنسال «ورس» بر
که دیده اند به دامان کوه ،بس تک و تاز
بگوش هوش شنیدم که دوش می
که همچون ناله نی بودشان نوا و نواز
بسی دمیده در این جویبار سبزۀ
بسی شکفته در این بوستان ،شکوفۀ ناز
بسی چمیده در این کوهسار کبک
بسی رمیده برآن آهوان مشک انداز
بسی گذشته از این شاهراه،
که بود باد بیابان نوردشان،دمساز
به خویش آی و تماشای پیشتازان
که هیچ ناید از این کاروان راه،آواز
نشان مهر که دیده است در سرای سپنج
جهان به کس ننماید دو روز چهره باز
همی برد پی امروز آنچه در
همی کند به سر انجام آنچه در آغاز
به ساز و سوز بهار و خزان شکیبا
به تنگنای جهان باش «ورس» را انباز
به هرزه راه مپیما و خویش خجسته مساز
که پیش پای تو باشد بسی نشیب و فراز
در غروب روز آفرینشِ زمین، پیرمرد کروات خطاب به خداوند چنین گفت : چرا تابان ترین آفتاب ، پرآب ترین رودها و انبوه ترین جنگلها را در برزیل قرارد دادی؟ خداوند جواب داد: با مردمی که در آن سرزمین قرار داده ام این تعادل برقرار میشود. سپس پیرمرد رو به خداوند با چشمان اشکبار گفت پس سرزمین من کجاست ؟ خداوند به پیرمرد کروات فرمود: برای تو قطعه ای از بهشت را در روی زمین انتخاب کرده ام.
شهرکیلان ِدماوند بهشت گمشده و نگین سبز استان تهران نام دارد، باید قدردان این نعمت الهی باشیم .
«دره پاپلا »قطعه ای از زندگی است که در این هیاهوی دنیا و مشکلاتی که ویروس کرونا برای مردم ایجاد کرده است، آهنگی را می نوازد که زندگی همچون قطره ای است که راه خود را در دل سنگ باز می کند و پیش می رود و با هیچ ویروسی متوقف نمی شود .
از همین جا برای مدافعان سلامت دربیمارستان سوم شعبان دماوند آرزوی صحت و سلامتی دارم و همچنین برای جوانان شهرم آرزوی موفقیت و سر بلندی و سلامتی می نمایم که جان برکف در مبارزه با ویروس مرگبار کرونا با مسئولان شهر کیلان همکاری کردند و با تلاش خود حافظ امنیت مردم بودند.
ارسال نظر