زلزال عدل

هرکه قدرت یافت از فرزانگان حرمت شکست...!

زلزال عدل

کنج غار عزلت خود یار می خواهم که نیست

در شب تار، احمد مختار می خواهم که نیست

تا که داد خویش را بستانم از غارتگران

ذوالفقار حیدر کرار می خواهم که نیست

مثل سلمان خواب در چشمم نمی آید به شهر

در بیابان، دولت بیدار می خواهم که نیست

پیروان، پیرایه بر آیین، فراوان بسته اند

نقش این آیینه بی زنگار می خواهم که نیست

بر مناصب، رند نامحرم نمی خواهم که هست

در مصایب، محرم اسرار می خواهم که نیست

کم ترند از هسته ی خرما و بر مصدر، چو نخل

شهد جان، چون میثم تمار می خواهم که نیست

رحم در بین خودی آن سان که قرآن گفته است

چون اشداء علی الکفار می خواهم که نیست

خسته از تاراج بیت المال با زلزال عدل

کاخ ها بر خاک ها آوار می خواهم که نیست

هرکه قدرت یافت از فرزانگان حرمت شکست

بین اشرار و حرم، دیوار می خواهم که نیست

زان که دستش می رسد، همت به قدر سوزنی

تا که از پایی برآرد خار می خواهم که نیست

رو نهم تا از خیابان های پرتزویر شهر

سوی صحرا، مرکبی رهوار می خواهم که نیست

روزه دارم سفره ی رنگین نمی خواهم ولی

ربنای دلکش افطار می خواهم که نیست

افشین علا

 

ارسال نظر

یادداشت

آخرین اخبار

پربازدید ها