این عروس، خیلی بدشانس بود
یک روز همسرم با عصبانیت به خانه آمد و با چهره ای خشمگین از من خواست لوازم شخصی ام را جمع کنم و به خانه پدرم بروم تا مراحل طلاقمان طی شود چرا که...
زن 32 ساله به نام الهام با بیان این که اگر طلاق بگیرم، آینده دختر 15 ساله ام نابود می شود، اشک ریزان به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: 17 ساله بودم که «مازیار» به خواستگاری ام آمد. آن زمان در سال آخر دبیرستان تحصیل می کردم و پسر دایی ام به تازگی خدمت سربازی را به پایان رسانده بود.
یکی از سنت ها و آداب و رسوم اهالی خراسان جنوبی ازدواج فامیلی است به همین دلیل بزرگ ترها به هر طریق ممکن تلاش می کنند تا جوان های فامیل با یکدیگر ازدواج کنند.
خلاصه یک شب که خانواده دایی ام مهمان ما بودند قرار ازدواج من و مازیار هم گذاشته شد، در صورتی که من هیچ علاقه ای به ازدواج با او نداشتم ولی به احترام بزرگ ترها سکوت کردم و با اکراه پای سفره عقد نشستم. این درحالی بود که در همان روزهای آغازین نامزدی، مازیار هم نارضایتی خود را از این ازدواج ابراز کرد.
او خیلی صریح به من گفت فقط به اصرار پدرم با تو ازدواج کردم وگرنه علاقه ای به این زندگی مشترک ندارم. تازه آن روز بود که فهمیدم بزرگ ترها چه اشتباه جبران ناپذیری را مرتکب شده اند اما دیگر دیر شده بود و گرفتن نام طلاق هم یک رسوایی بزرگ به شمار می آمد و این نام در سنت ما بسیار زشت و قبیح بود.
خلاصه هنوز مدت زیادی از مراسم عقدکنان من و پسر دایی ام نگذشته بود که شبی مادرم به پدر مازیار گفت یک دختر داده ایم باید یک دختر بگیریم، این گونه بود که برادر کوچک ترم درحالی با خواهر مازیار ازدواج کرد که عادله 2 سال از او بزرگ تر بود.
خانواده های ما چنان تصور می کردند که اگر زندگی های مشترک این گونه به یکدیگر گره بخورند، دوام بیشتری خواهند داشت و پایه های زندگی مستحکم تر می شود.
خلاصه زندگی مشترک من و مازیار آغاز شد و یک سال بعد هم در حالی دخترم به دنیا آمد که مازیار هیچ گونه علاقه قلبی به من نداشت. او نه تنها با رفتارها و اخلاق ناشایست اش مرا آزار می داد بلکه با زنان غریبه نیز در ارتباط بود و من نمی توانستم این وضعیت را تحمل کنم ولی به کسی هم حرفی نمی زدم و همه اوقاتم را با دخترم می گذراندم.
دیگر هیچ عشق و علاقه ای بین ما نبود ولی باز هم به خاطر آینده دخترم این رفتارهای زننده را تحمل می کردم چرا که زندگی من به سرنوشت چند نفر از فامیل هم گره خورده بود. از سوی دیگر ناگهان ماجرای ناسازگاری و اختلافات برادرم با عادله لو رفت و اوضاع نابسامان زندگی آن ها آشکار شد چرا که خواهر مازیار باردار نمی شد و همین موضوع به کشاکش طلاق انجامید.
دخالت بزرگ ترها هم فایده ای نداشت و آن ها به این جدایی اصرار کردند. در همین شرایط روزی مازیار با چهره ای خشمگین وارد خانه شد و از من خواست به خانه پدرم بروم تا مرا طلاق بدهد چرا که عادله و امیر هم از یکدیگر جدا شده بودند. ملتمسانه به پایش افتادم و به او گفتم آینده دختر 15 ساله ام تباه می شود، عادله و امیر فرزندی نداشتند اما من به خاطر دخترم همه شرایط سخت زندگی را تحمل کرده ام تا او به سعادت و خوشبختی برسد چرا که من و تو از ابتدا نیز عشق و علاقه ای به یکدیگر نداشتیم، حالا هم به خاطر دخترمان از این تصمیم بگذر اما مازیار فریاد زد حالا که آشیانه خواهرم فرو ریخته است دیگر هیچ چیزی برایم اهمیتی ندارد و...
با راهنمایی ها و دستورات ویژه سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری آبکوه) پرونده این زن جوان توسط مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی های علمی و کنکاش های تخصصی قرار گرفت تا از یک «طلاق» جلوگیری شود./ رکنا
ارسال نظر