ماجرای واقعی از زندگی دختری در بهزیستی

شبیخون به کودکانگی‌هایم

شبیخون به کودکانگی‌هایم

گزارش از مرضیه حسینی

 

موهایش را از ته تراشیده و سویشرت پسرانه طوسی رنگ با شلوار جین مردانه‌ای به تن داشت. به کله کچلش اشاره کردم و با خنده گفتم: ولی بهت میادا! آیسان گفت: برای زیبایی نتراشیده‌ام، وقتی دختری، از خانه بیرون می‌آید و دخترفراری می‌شود، دختر بودن اولین مصیبت و مشکل بزرگی است که باید حل کند. اول کار البته متوجه عمق این مصیبت نمی‌شوی مخصوصا اگر مثل من در سن 9 سالگی فرار کرده باشی، اما بعدش که مورد تجاوزهای مکرر و آزارهای عجیب و غریب قرار می‌گیری، می‌فهمی که باید پسر شوی. هر چند هزاری هم که موهایت را بتراشی و لباس مردانه بپوشی، وقتی مجبوری کل روزت را بین معتادها و خلافکارها و چاقوکش‌ها در باتوق بگذرانی، متوجه دختر بودنت می‌شوند. 

 

آیسان کلاه مشکی رنگش را سر کرد و من به موهای یک سانتی طلایی‌اش نگاه کردم و فکر کردم چه دُم اسبیِ بلوندِ زیبایی می‌شد اگر آیسان مجبور نبود که پسر باشد. 

شبیخون به کودکانه‌ام

 

آیسان کلاه مشکی ورزشی‌اش را مرتب کرد و گفت:«9 سالم بود، مادرم سا‌ل‌ها پیش طلاق گرفته و رفته بود، پدرم هم به خاطر آشپزخانه شیشه، زندانی بود، من و دو تا برادرهام با مادربزرگ و عموم که مجرد بود زندگی می‌کردیم. یک روز عموم گفت برای  تمیز کردن خانه‌ای که تازه اجاره کرده بود کمکش کنم. منو برد توی اون خونه و بهم تجاوز کرد، دنیا رو سرم خراب شد، درست نمی‌دونستم چه شده فقط حس می‌کردم فاجعه‌ای داره اتفاق می‌افته. بعد از اون اتفاق حالم خیلی بد شد دیگه نمی‌تونستم توی اون خونه با عموم زندگی کنم، از خونه فرار کردم، 9 سالم بود و تنها جایی که توی تهران بلد بودم پارک آب و آتش بود. شبانه روز اونجا بودم، مامورها مرتب دستگیرم می‌کردن و به مادربزرگم زنگ می‌زدن، اون و برادرهام برای بردن من نمی‌اومدن، دیگه مامورها به دیدنم عادت کرده بودن و کاری باهام نداشتن. 

 

تجاوز گروهی در جاده قم

یکی از همین روزها بود که با آرزو آشنا شدم، اون خیلی از من بزرگ تربود- ۲۱ سالش بود، آشنایی با اون همانا و معتاد شدن تو سن 9 سالگی همانا، باهاش می‌رفتم خونشون و کلا با اون زندگی می‌کردم. با آرزو و دوستاش شروع کردیم به مصرف گل و حشیش، مصرف حشیش اوایل خوب بود باعث می‌شد صحنه تجاوز عموم جلو چشمم نیاد. یازده سالم بود که دیگه حشیش جواب نمی‌داد، شروع کردم با آرزو شیشه و هرویین کشیدن، 13 سالم بود که مادر آرزو فوت کرد و آرزو غیب شد، منم که جایی نداشتم برای خوابیدن و زندگی کردن، ول شدم توخیابون‌ها.

 

 یه روز که از شاه عبدالعظیم به سمت ونک می‌اومدم، یه ماشین با سرنشین‌هاش منو سوار کرد و برد سمت جاده قم، اونجا 15 تا پسر به من تجاوز کردن (سرنشین‌های ماشین زنگ زدن دوستاشون هم اومدن)، اون روز وحشتناک‌ترین روز زندگیم بود.

درب داغون و زخمی پرت شده بودم یه گوشه، همه تنم درد می‌کرد، حالم از خودم بهم می‌خورد فکر می‌کردم یه دختر یه انسان به چه درجه‌ای باید برسه که این بلا سرش بیاد، به گذشته‌ام نگاه می‌کردم به اینکه چطور یه دختر توی این سن کم اینهمه بلا سرش میاد، گریه کردم و آرزو کردم کاش هیچ وقت مواد مصرف نکرده بودم، کاش وقتی فرار کردم می‌رفتم بهزیستی و از اون‌ها کمک می‌گرفتم. 

بارداری در ۱۴ سالگی

 

بعد از اون روز چندین بار به طرق مختلف اقدام به خودکشی کردم اما نمردم. یه روز مامورها منو بردن در خونه مادربزرگم اونم که آبروش داشت می‌رفت منو برد تو خونه، شب خوابیدم و صبح توی کمپ چشمام باز کردم.

 

 ۸ ماه کمپ اجباری بودم اما بعدش هرچقدر زنگ می‌زدن کسی برای ترخیص من نمی‌‌اومد. منو بردن یکی از این خونه بهبودی‌ها که برای امثال منه، اما اونجا رو هم جمع کردن و منو فرستادن پیش خانم علیزاده توی تهرانسر که گرم‌خونه داشت‌. اون موقع 14 سالم بود. یک سال و خورده‌ای اونجا بودم، پاک هم بودم، روزهای خوبی بود، اما باز وسوسه شدم، زدم بیرون و با پسری که ده سال از من بزرگتر بود آشنا شدم، باهم زندگی می‌کردیم و منم خوشحال بودم که یکی هست موادم رو تامین می‌کنه‌.

 

مدت زیادی از ارتباطمون نگذشته بود که باردار شدم، پسره پولی برای پرداخت هزینه سقط نداشت، به منم اجازه نمی‌داد از خونه برم بیرون چون می‌ترسید ازش شکایت کنم که منو باردار کرده اما مسئولیتش رو قبول نمی‌کنه. یه جوری از دستش فرار کردم و رفتم پیش خانم علیزاده، روز زایمان، 7 فروردین 98 بود، دخترم فقط یک صبح تا عصر پیشم بود و بعدش ازم گرفتنش و تاالان نه دیدمش و نه ازش خبر دارم. یه مدت بعد از زایمان باز از پیش خانم علیزاده فرار کردم و رفتم پیش همون پسره اما پسره هم منو نپذیرفت. با یه مردی آشنا شدم، دیدم دنبال رابطه جنسی زوری با منه، منم گوشیش دزدیدم و فرار کردم، اما خیلی زود پیدام کرد و فرستادم زندان، ۲ ماه زندان بودم تا اینکه مرده دید کس و کاری ندارم که خسارتش رو بده رضایت داد و اومدم بیرون. بعد از آزادی دوباره شروع به مصرف کردم دیگه خسته شده بودم، از دربه دری از خماری از تجاوز، ۲۲ سالم بود که برگشتم پیش خانم علیزاده، تصمیم دارم ترک کنم و یه زندگی دیگه رو شروع کنم. امیدوارم قصه تلخ زندگی من درس عبرتی برای دخترهای دیگه باشه.

 

 

ارسال نظر

یادداشت

آخرین اخبار

پربازدید ها