موتورسواری دولا دولا
مستقل آنلاین/گروه اجتماعی-آزاده مالکی-چهار سال پیش بود که میزبان یک زوج جهانگرد شدم. آنها 44 کشور را دیده بودند و ایران چهل و پنجمین کشوری بود که پا به آن گذاشته بودند. به تهران که رسیدند، چند روزی را همراهشان بودم. توی رستوران باغ عمارت مسعودیه نشسته بودیم و نور عصرگاهی از شیشههای رنگی و بلند روی ظرف کشک و بادمجان و کوفته افتاده بود.
اِما و اندی با حرارت و هیجانی که از چشم آبیهای مو طلایی بعید میدانستم از کشورهایی که دیده بودند برایم حرف میزدند. از آدمهایی که دیدهاند، غذاهایی که خوردهاند و ماجراهایی که از سر گذراندهاند. برای آن دو که سرزمینهای زیادی را از خاور دور و نزدیک درنوردیده بودند، پاسخ این سوال که تا این جای سفرشان ایران را چگونه دیدهاند و چه چیزی در ایران به نظرشان متفاوت آمده، شنیدنی بود. مهماننوازی مردم ایران را منحصر به فرد میدانستند و غذاهایش را یگانه. تهران شلوغ و آلوده چندان باب میلشان نبود و از راه رفتن در خیابانهای تهران به خاطر رانندگی بد و بیقانونیاش میترسیدند. اما سوالی که خیلی ذهنشان را درگیر کرده بود این بود که: چرا در ایران زن موتوسوار ندیدهاند. برایم عجیب بود که چه طور این مساله این همه باعث شگفتیشان شده، حال آن که بعضی محدودیتها برای ما هست که عادیسازی شده و در نظر فرد بیرونی چندان عادی به نظر نمیآید. برای آنها توضیح دادم که در ایران زنان حق موتورسواری ندارند چون گواهینامهای هم برایشان صادر نمیشود. در پاسخ به چراییاش چیزی نداشتم که بگویم. گفتم لابد به همان دلیلی که دوچرخهسواری زنان ممنوع است. اگر میگفتم در ایران موتورسواری زنان عملی قبیحه و محرک به حساب میآید، پیش خودشان چه فکری میکردند! این بود که آبروداری کردم و بحث را منحرف کردم. مثل خانوادهای که نمیخواهد اسرار خانوادهاش پیش در و همسایه فاش شود.
دو سال پیش مهمان دوستی بودم که برای تحصیل به هند رفته بود. باید بگویم اینکه توانستم دهلی را تمام و کمال ببینم، مدیون ناهید و موتورش، قِرقی بودیم. ناهید صبح به صبح زنجیر موتورش را که به درخت بلند مقابل پنجرهاش بسته بود باز میکرد، من ترکش مینشستم و ترافیک و هیاهوی خیابانهای دهلی را دور میزدیم تا به بناها و معابد باشکوهش برسیم. با همه تعصبی که مردمان هند بر پوشش زنان دارند، آنها، اغلبشان، با موتور در شهر تردد میکردند ساریهای رنگیشان را دور بدنشان میبستند و بچههای قد ونیم قدشان را ترک موتور مینشاندند، توی خیابانهای شهر ویراژ میدادند و آب از آب تکان نمیخورد.
آنجا بود که فهمیدم محرومیت ما از این وسیله نقلیه آن هم در شهر شلوغ و پرترافیکی مثل تهران چه قدر به ضررمان تمام شده. ناهید که تمام سالهای تحصیلش را با قرقی گذرانده بود و حسابی با او اخت شده بود، یکی از غصههایش این بود که وقتی به تهران برگردد باید بیشتر عمرش را در ترافیک سپری کند به جرم این که زن است و در کشورش موتورسواری برای زنان جرم به حساب میآید.
خبری که این روزها واکنش خیلیها را برانگیخت: «در پاسخ به شکایت یک زن در اصفهان، دیوان عدالت رای را به شاکی داده و پلیس را ملزم به صدور گواهینامه موتورسیکلت برای زنان کرده است.» بعضیها رگ غیرتشان بیرون زد و بسیاری دیگر از آن استقبال کردند. در دورانی که هیچ خبر خوبی از وضعیت حقوق زنان در ایران به گوش نمی رسد، زمزمهی این خبر کام بسیاری از زنان را شیرین کرد.
خواننده لابد خواهد پرسید که موتورسواری در این وانفسا، کدام خلاء حقوقی زنان را پرمیکند؟ و یا این که نباید اجازه دهیم مطالبههای اصلی زنان در سایه این مطالبههای حداقلی پنهان شود. اما من معتقدم همین کورسوها میتواند راه را برای دیگر مطالبات جامعه زنان باز کند. چه، اگر شیما نامی برای گرفتن گواهینامه خود دست به اعتراض نمیزد، هنوز هم کسی نمیدانست که میشود با پیگیری مطالباتی که به نظر کوچک و سطحی میآید، اگر نه به تمامی آن، به بخشی از این خواستهها دست پیدا کرد. حداقل این که اگر تا دیروز فکر موتورسواری در شهر هم به مخیله زنان نمیرسید، حالا دیگر این تابو شکسته شده و میتوان دولا دولا هم که شده موتورسواری را شروع کرد.
ارسال نظر