زردی جامعه از جهل
بابک ابراهیمی
استاد دانشگاه
ای کهنه دیار فیلسوفانت نیست
از فضلکشان صاحبِ دیوانت نیست
پروردهی تو و نورِ چشم این مردم
دریای تهی و مرغِ طوفانت نیست
انتشار فهرست نام ۱۴۴ روانشناسنما یا روانشناس زرد از سوی سازمان نظام روانشناسی کشور که با فهرست مشابه دومی با ۶۱ روانشناس زرد دیگر و ۳۲ صفحه غیرمجاز در این حوزه در فضای مجازی ادامه یافت، قاعدتا میبایست تکان شدیدی به باورهای بخشی از مردم جامعهساز دهد و مریدان را فرو ریزد، اما به عادت دیرینه مریدان بخش جاهل جامعه در صدد توجیه و واکنش به نهاد حقیقتگو برآمدند تا همچنان در زردی و بدبختی خود دست و پا بزنند و بر بخشهای آزاده جامعه تأثیرات زرد و منفی خود را بنهند.
گرچه بخش شرافتمند جامعه در پی اصلاح امور و روی کار آوردن مدیران کارآمد و معلمان حقیقی برای میارزه با فساد هستند، اما بخش زرد همچنان در صدد مراقبت از بتهای ذهنی خود هستند و مخاطب آن جمله تکراریام که «وقتی برخی پس از ۱۴۰۰ سال حقوق و حقیقت اسلام چون حقالناس و … را نفهمیدهاند، چگونه میتوانند مفاهیم جدید مدرن را بفهمند؟» گویی ذهن آنان چون کلیه بیمار که سنگ تولید میکند، بتهای سنگی فراوان و رنگارنگ تولید میکند تا جامعه درد کشد. کار از اصلاح مدیریت هم عقبتر است و جماعت زرد بیشتر نیازمند درک پیامبر و مرام ابراهیم بتشکن هستند تا از زردیشان کاسته گردیده به سبزی گرایند… . یعنی مشکلشان بنیادیتر است.
آن بخش از مردم که قرآن «السُّفَهَاء مِنَ النَّاسِ» مینامدشان و در مواجهه با چنین بیمنطقانی به حقانیت قرآن پی میبریم، هزار توجیه میآورند تا ثابت کنند «رواننشناس» مقیم آمریکا (به قول خود ایشان البته پس از اعلام نامشان در فهرست روانشناسان زرد)، روانشناس قهاریست. همینجا پی به راز موفقیت چنین شخصیتهای زیرکی میبریم که طبق توضیحات خود چون موفق به یافتن کار مناسبی در دانشگاههای آمریکا نشدهاند، [با اطلاع بالا از روحیه بتپرست «السُّفَها من الناس»] با داشتن لقب دکتر برآمده از مدرک تحصیلی رشته دیگری، به بیماران و گرفتاران، مشاوره روانشناسی بدهند در حالی که این مشاورهها را اظهار نظرهایی در رادیوی خصوصی قلمداد کنند نه مشاوره رسمی روانشناسی، حال آنکه مراجعهکننده و تماسگیرنده با رادیو -که گاه از نخبگانند- گمان میبرد که به یک دکتر روانشناس با صلاحیت در آمریکا مراجعه کرده که مطب و دفتر و مجوز قانونی دارد (به ویژه که مؤسس و مدیر مرکز بهزیستی است و البته این معنایی جز مالکیت و مدیریت مؤسسه ندارد) و بنابراین اظهارنظرهای آقای دکتر را که الزاما پشتوانه کافی علم روانشناسی را ندارند، بهترین نسخه شفابخش تصور کنند و بدان عمل کنند. آثار نسخههای این مراجعهکنندگان که حدود چهل هزار تن اعلام میگردد، ای کاش مورد تحقیق علمی قرار میگرفت که میتواند موضوع جالب تحقیقات علمی با تبعات و آثار حیاتی روانشناختی و جامعهشناختی برای روشن شدن نماهایی از حقیقت در جامعهای باشد که ایرانی خوانده میشود و در سراسر جهان حضور دارد. شاید بتوان ادعای برخی روانشناسان را مبنی بر مراجعه مجدد همان بیماران به آنان درست دانست.
از توضیح چهرههای معروف داخلی میگذریم که از سوی مجموعههایی امکانات بسیار و هزینههای گزافی مصروف دعوت از ایشان برای شنیدن سخنانی میشد که مبنای علمی نداشت و تحصیلات مرتبطی هم وجود نداشت و این به مراتب گزندهتر از مورد اول در خارج است. دست کم مورد اول چندان مظلومنمایی نمیکند و از موضع دیگری با موضوع برخورد میکند که البته آن هم قابل پذیرش نیست. تلاش بر آنست که حقیقت روشن گردد.
با تو در صحرا دیدار میکنم هر شب
خفتههای شب را بیدار میکنم هر شب
راه مستها را هموار میکنم هر شب
گرچه مستها را هشیار میکنم هر شب
در کنار این بخش از جامعه که بخشی از مشکل و نپذیرندگان حقیقت به شمار میروند و به اصطلاح أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لکِنْ لا یَعْلَمُونَ
(بدانید که آنان خود بیخردند (بیخردانند)، ولى نمیدانند)، جریانی ضدعلم در کشور فعال است (که شاید بدانند بیخردانند و شاید هم ندانند) با این توجیه ظالمانه و ضدحقیقت که علم، ضددین است در حالی که مغلطه بزرگی است و دین آشکارا توصیه مؤکد به عقلانیت و تفکر و فراگیری علم کرده است. این توجیه جریان ضدعلم موجب لوث شدن جایگاه علم و باز شدن پای شبهعلم و امثالهم به جایگاه علمی میگردد. باید تأکید کرد همین جریان ضدعلم است که رونق جریانهای زرد و تباهی جامعه را موجب میشود و از قضا با نسبت دادن موارد نامرتبط به دین موجب بدگمانی عوام اعم از تحصیلکرده و نکرده میگردد. این جریان همچنین از سوی همان جامعه جهل فوقالذکر السفها که به دانشگاه برای کسب مدرک میرود نه کسب علم، تقویت میگردد. دادوستد پررونقی میان این دو در بازار مکاره برقرار است. جریان ضدعلم در دانشگاه نفوذ دارد و جالب آنکه با ادعای مبارزه با ابتذال و فساد برآمده از غرب به مبانی فلسفی اومانیته (علوم انسانی) humanities حمله میکند، خود همان سبک ضدعلم Antiscience غرب را دنبال میکند که علم و روش علمی را از منظر پوزیتیویستی (اثباتگرایی) رد میکند و حقیقت را عینی و مطلق نمیداند، خردگرایی یا عقلانیت انتقادی Critical rationalism را بر نمیتابد و در نتیجه عینی بودن علم را هم رد میکند. این جریان در اواخر قرن هفدهم در روزهای اولیه انقلاب علمی از سوی افرادی همانند رابرت بویل در تضاد با کسانی همانند توماس هابز پدیدار شد با این تردید که آیا علم راهی رضایتبخش برای به دست آوردن دانش درست و اصیل درباره دنیا میتواند باشد یا نه. بنا به نوشته قابل تأمل ریچارد جونز Richard H. Jones در کتاب تقلیلگرایی: تحلیل و کامل بودن واقعیت Reductionism: Analysis and the Fullness of Reality، توماس هابز ایده اهمیت امر غیرعقلانی را در رفتار انسانی مطرح کرده بود. جونز، هابز را در گروه ضدتقلیلگرا Antireductionists و فردگرا Individualists قرار میدهد که در آن گروه، فلاسفهای چون ویلهلم دیلتای، کارل مارکس، جرمی بنتهام، جان استوارت میل قرار میگیرند که بعدها نیز کارل پوپر، جان رالز و ادوارد ویلسون به این فهرست افزوده میگردند. پس آشکارا مبحث تضاد ضدعلم با علم از منازعات فلسفی بنیادین است.
نکته جالب آنکه در جامعه پرتضاد، ضدعلمها کرسی علمی را اشغال میکنند و جالبتر آنکه سرگذشت ضدعلم چندان مورد اطلاع و علاقهشان نیست و در واقع نماینده جریان ضدعلم به معنای فلسفی و تاریخی آن هم نیستند.
وضع فوق را بگذارید در کنار انبوه مریدان زن و مردی که در وهله اول بیشتر بر زن یا مرد بودن خود ناظرند با تأکید بر جنسیت انسانیت؛ و سوداگری و ارادتورزی خصیصه اجتماعی آنان است که باغ جامعه را از سبزی به زردی میگرایانند.
تمام سرگذشت فوق حاکی از غربت انسانیت، علوم انسانی، حقیقت در قالب دین و فلسفه و علم است.
شراب معرفت انداز و اندوز
خراب علم شو و حکمت آموز
فزا مستی به نام مِی شب و روز
ز آب آتشین آتش برافروز
ارسال نظر