چرا با اوکراین همدردیم؟
مریم بهادری
استاد دانشگاه
تهاجم روسیه به اوکراین که شکلِ عینی به خود گرفت، موجِ همدردی با مردم اوکراین نیز از جانب ایرانیان فزونی گرفت.
اما دیری نپایید که عدهای، ضمنِ محکوم کردنِ این تهاجم، به کمکاریهای دنیای غرب در برخورد با موارد مشابهِ قبلی از جمله: تجاوز عراق به خاک ایران، تجاوزهای متعدد اسرائیل به سرزمینهای اشغالیِ فلسطین، مداخلات نظامی چندین کشور به خصوص عربستان در سوریه و یمن و مواردی از این دست پرداختند.
البته عدهای هم بودند که روش پوتین را تایید کردند که در این مجال به نظراتِ موافقانِ آنها نمیپردازیم.
با توصیفات بالا و اینکه حقوق بشر در همه جای عالم باید تنها و تنها یک قرائت نسبت به کلیهی ابناء بشر، منصرف از قومیت، مذهب، نژاد، جنسیت، محل تولد و زندگی داشته باشد و البته خاطر نشان کنم که این نوشته در توجیهِ رفتار غرب نیست، به واقعیاتی اشاره دارم که باید محلِ اندیشهی ما باشد و نه محملی برای اتهام زدن به یکدیگر؛ پس به این شش نکته اشاره میکنم:
نکته اول: درست یا غلط، اگر چین را استثنا کنیم، بیشترین سرمایه اقتصادی جهان در دست غرب است.
غرب با الهام از درسهایی که پس از جنگهای جهانی گرفت رو به اندیشه توسعهای آورد؛ البته که در مسیر توسعه دست به نقضِ حقوق بشر نیز زد اما با ساختنِ ساختارهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در ابعاد ملی و بینالمللی توانست تعداد انسانهای بیشتری را جذب خود کند و همین موضوع هم از مهمترین دلایل فروپاشی بلوک شرق شد!
پس برای همین است وقتی روسیه به اوکراین (دروازهی اروپای شرقی و همسایه ناتو) تهاجم میبرد از بازار گندم تا بازار نفت و ارزش پول کشورها به هم میریزد. حتی زندگیِ من و شما تحت تاثیر آن است! از تهیه نانِ شب گرفته تا پیدا کردن کشوری به منظور مهاجرت! مخاطب ایرانی میداند موضوع اوکراین بیشتر از سوریه و یمن و فلسطین بر اقتصاد تاثیر میگذارد پس بیشتر اخبار را دنبال میکند و این به خودیِ خود طبیعی است.
نکته دوم: ما یک حافظهی جمعی تاریخی داریم و بخشی از آن به جنایات روسیه تزاری در ایران باز میگردد. بعد از جنایاتِ آنها در صدر مشروطه و بعد به گلوله بستنِ مجلس شورای ملی توسط روسها، از اشغال ایران به دست قوای متفقین در شهریور ۱۳۲۰ شنیده و خواندهایم. طعم اشغال چشیدهایم، به خاکمان تجاوز شده است آن هم از سوی روسیه و بریتانیا!
اینجا با وجود گذشتِ زمان از آن تاریخ، حسِ همذاتپنداریِ عجیبی با مردمان اوکراین داریم... گویی دشمنِ تاریخی ما، دشمنِ آنها نیز هست. این را هم اضافه کنم که از روسیهی جدید هم دلِ خوشی نداریم. روسیه به قطعنامههای لازمالاجرای تحت فصل هفتمِ منشور در دهه هشتادِ شمسی علیه ما رایِ مثبت داده است، موضوع دریای خزر را هم که همیشه پسِ ذهن داریم، از طرفی پولمان را گرفته و نیروگاهِ بوشهر را هم نساخته است و با اسرائیل هم که رابطه حسنه دارد.
نکته سوم: نظامات اجتماعی و فرهنگیِ کشورهای اروپایی بسیار به یکدیگر نزدیک است. در گذشتهی نه چندان دور، بعد از شکستِ دیکتاتوریِ مذهبیِ پاپ در اروپا... سرزمینهای اروپایی به تدریج بین افرادی تقسیم شد که تصمیم گرفتند علاوه بر تفاهمنامههای صلح، روابطشان را با یکدیگر با ازدواج تحکیم ببخشند. در نتیجه پادشاهان اروپایی با هم نسبت فامیلی پیدا کردند... گرچه این فامیلها با یکدیگر در مقاطع مختلف هم میجنگیدند! اما به هرحال منبعث از یک فرهنگ و مذهب بودند و میزان همدردی بیشتری را هم در دورانِ جدید و با شکل گیری اتحادیه اروپا به یکدیگر احساس میکنند...
اما در اینجای جغرافیا که ما هستیم؛ مردمانِ کشورهای عربی نیز حتی با هم آنچنان توافق سیاسی و اجتماعی ندارند. حالا به این مجموعه کشورهای استقلال یافته از شوروی سابق، ترکیه، ایران و در بعد وسیعتر افغانستان و پاکستان و هند و چین و ژاپن و دیگر کشورهای آسیایی را اضافه کنید.
خب چرا ما اتحادیه آسیایی نداریم؟ جواب خیلی ساده است. آسیا قاره بسیار بزرگی است و مردمانش از نژادها، ملیتها، فرهنگها، مذاهب و ایدئولوژیِ اقتصادیِ مختلفاند که آبشان هیچجوره در یک جوی نمیرود و البته قاره آسیا به شدت از نوع ساختار رژیمهای سیاسی نامتوازن است؛ به همین نسبت میزان همدلی و همدردی مردمانش(که بعضا دعواهای قومیتی در داخل مرزهای خودشان دارند.) نسبت به یکدیگر کمتر است!
تعارض منافع سیاسی کشورهای خاورمیانه هم که جای خود را دارد! یادتان هست تعداد کثیری از ایرانیان از تجاوز امریکا و بریتانیا (نیروهای ائتلاف) به خاک عراق چقدر خوشحال بودند، آنموقع که ما بچه بودیم اما اگر بزرگترها با هم بحث میکردند و کسی از حقوقِ بشرِ مردم عراق میگفت، موافقانِ تجاوز، جنگِ هشتساله را یادآوری میکردند. در نتیجه میخواهم بگویم برای ما آسیاییها و در جغرافیای بستهتری به نامِ خاورمیانه توافق بر روی مسائل منطقه وجود ندارد؛ اجماعی که در اروپا وجود دارد حتی بین کشورهایی که عضو اتحادیه نیستند.
نکته چهارم: قدرت رسانه، پُررنگبودنِ استفاده از شبکههای اجتماعی، بیشتر بودنِ تعداد افرادی از طبقه متوسط و دسترسی به شبکههای اجتماعی و البته حمایت بسیار روشن و واضحِ رسانههای پُر مخاطب غربی دلیلِ بیشتر دیده شدنِ تهاجم روسیه به اوکراین است. از اینها هم که بگذریم، حتی شهروند خبرنگاران عکسها و فیلمها را بیواسطه در شبکههای اجتماعی منتشر میکنند و ما به راحتی میبینیم.
اما در سوریه و یمن با وجود حجم بزرگی از تخریب و آوارگی به دلیل کم بودن ضریب نفوذ اینترنت، فقر و توسعه نیافتگیِ جوامع و البته متهمبودنِ دولتها و گروههای مخالفِ داخلیِ مستقر به دست داشتن در این وضعیت که در نتیجه آشوب داخلی چند ساله است، عملا ضریب حساسیت به موضوع را کم کرده است. ایننکته را باید اضافه کرد که طولانی شدنِ جنگ داخلی (در زندگی شخصیمان هم همین است طولانی بودن یک وضعیت، باعث فرسایشی شدنِ حتی یک رنج میشود.) از میزانِ حساسیت به آن میکاهد به طور مثال نمیدانم اگر بحران اکراین به اندازه سوریه (۱۰ سال) طول بکشد، ما چقدر تحولاتِ اوکراین را رصد خواهیم کرد؟!
نکته پنجم: یک قاعده در فقه وجود دارد که:
"اثبات شی نفی ماعدا نمیکند." این بدان معناست که "اثبات مسالهای به منزلهی نفی غیر از خود نمیباشد."
اگر کسی نسبت به وقایع پیشآمده در اوکراین نگران است و با مردم اوکراین همدردی میکند، به این معنا نیست که شیفتهی چشمآبیها و مو بورهاست! این یک مغالطه است که برخی در برابر این عملِ خلافِ حقوق بینالملل و حقوقِ بشرِ پوتین به کار میبرند. هر عمل خلاف حقوق بشر و حقوق بینالملل که محکوم شود به نفع بشریت است و نباید در گفتارهای روزمره منکوب شود.
نکته ششم: پرهیز از تنش قاعدهای برای تنظیم فاصلهی هرکشوری با جنگ است. نهایتا این دولت_ملتها هستند که با حلِ معمای پیچیدهی امنیت باید بکوشند خودشان را از تنش و پیامدِ آن جنگِ احتمالی برهانند؛ پیشفرضِ غلطِ اینکه کشوری اروپایی است و جنگ برایش رخ نمیدهد و کشوری در خاورمیانه است و طبیعی استکه در شعلههای جنگ بسوزد، غلط است. البته باید تاکید کنم این موضوع را نمیتوان، با عصبانیت به ذهنِ تحلیلگرانِ نژادپرست قبولاند همانطور که نمیشود در مقابلِ موضع نژادپرستانه همراه با پیشفرضِ غلط آنها، با نژادپرستی جوابشان را داد.
به نظر نگارنده از آنچه پیش از این رفت؛ فضایی که باعث شده است توجه و حساسیت کمتری به مسائل منطقهای از سوی مردمانِ همین منطقه بروز پیدا کند،متاسفانه علاوه بر تعدد و فرسایشی شدن آنها، ناتوانی رژیمهای سیاسی در حل این مسائل و در واقع عدم توجه دولت_ملتها به ایجاد ساختارهایی است که میتواند عامل بازدارندهی این اتفاقات باشد.
بنابراین چند تجویز راهبردی برای خودمان تا از این فضای مغالطهآمیز دور شویم:
۱_ توسعه سیاسی به خصوص در منطقه جغرافیایی مهمی که در آن قرار داریم. مطالبه از دولتها به منظور باز کردن فضای گفتگوی داخلی و منطقهای؛
۲_باز کردنِ فضا برای تحرک احزاب مستقل در داخل کشورها و از بعد منطقهای تقویت و توسعه نهادهای مهمی نظیر سازمان همکاری اسلامی و اتحادیه عرب؛
۳_ترمیم گفتمان سیاسی منطقهای به منظور پرهیز از تنشها و درگیریها، ایجاد فضای کافی برای همکاری ملتها، قطعا مانع تحرکات نیروهای تندرو و تکفیری میشود و به اصطلاح "ملتها از تغییرِ وضع موجود ناامید نمیشوند."
۴_ باز گذاشتنِ مسیر چانهزنی و توسل به مذاکره، میانجیگری، سازش، داوری و ... در بعد داخلی و منطقهای به منظور حل و فصل مسالمت آمیز اختلافات؛
۵_توسعه اقتصادی؛ بهوجود آوردنِ سازمانهای منطقهای به منظور همکاری اقتصادی، ایجاد استانداردهای تجاری و برنامهریزی به منظور فقرزدایی تا نیل به سوی توسعه واقعی و همهجانبه؛
۶_مطالبه از دولتها به منظور پاسداشتِ حقوق بشر در بعد داخلی و بینالمللی و به تبع آن توسعه حقوق شهروندی و بهرهگیری از روندهای دموکراتیک به منظور استیفای حقوق شهروندان؛
۷_توسعه آموزشی، مجموع مطالباتی برای پاسداشتِ نهادِ علم، علمینگری و شاخصمحوری، تربیتِ نسل آگاه و ارتقای این شاخص مهم توسعه؛
۸_توسعه حقوقی، کنترل نهادهای قدرت، تقویت رسانههای آزاد، تقویت سواد رسانهای شهروندان، کمک به شکلگیری رادیو تلویزیونهای غیردولتی و سازمانهای مردمنهادِ اصیل؛
اگر چنین شود که باید، سنگ بناهای توسعه انسانی را درست گذاشتهایم. توازن سیاسی، اقتصادی، آموزشی، اجتماعی کمکم شکل میگیرد و به دنبالِ آن نه غربیها با استاندارد دوگانه در ما مینگرند و نه به طور ناخودآگاه مسائل دنیای غرب دارای اولویتِ ذهنی مردمان این مناطق خواهد بود.
برای جهانِ عاری از تبعیض و تقویت حس همدلی همهی ما همهجانبه باید بکوشیم؛ یادمان نرود با عصبانی شدنِ ما، استاندارد دوگانه غربیها و نژادپرستیِ تحلیلگرانشان، درمان نمیشود.
ارسال نظر