معمای زاهدی و نردِ سیاست
مستقل آنلاین، سید قائم موسوی روزنامهنگار/
حمایت اردشیر زاهدی (وزیر امور خارجه محمدرضاشاه و پسر سرلشکر فضلالله زاهدی) از جمهوری اسلامی ایران و انتقاد از ترامپ با نگاهی به سابقهی او و پدرش برای خودش معمایی شده است. کمی به عقب که برگردیم اردشیر زاهدی را وزیر امور خارجهی کشوری میبینیم که علیه آن انقلاب شده و آنها را از مصادر امور خارج کرده است. گذشته از نقش سیاسی در ساختارهای داخلی و خارجی نوعی همبستگی عاطفی- خانوادگی نیز با رژیم سابق داشته است. زاهدی داماد شاه است و حتی بعد از جدایی از دختر شاه همچنان در دستگاه سیاسی پهلوی دارای نفوذ زیادی بود و شاه مهمترین سفارت را به او واگذار کرده بود. به زعم گردانندگان نظام پساانقلابی اردشیر زاهدی همانقدر در سوء رفتار و قصور رژیم سابق مقصر است که سایر بازیگرانی مانند شاه، هویدا، خلعتبری و ... بدون تامل اگر آن روزها زاهدی در تیررس آقای خلخالی قرار میگرفت، مجالی برای دگردیسیِ ۱۸۰ درجهای کنونیاش پیدا نمیکرد. چرا که او بدون شک مفسد فیالارض تلقی شده و تاوان بزرگترین نقشش را در حمایت از چهرهی خارجی رژیم، تطهیر و آرایشش پس میداد. معمایِ اردشیر زاهدی سوایِ نقش خودش در دستگاه سیاسی شاه، با فرزند سرلشکر زاهدی بودن به مراتب غامضتر هم میشود. از این جهت که رشد مستمر زاهدی در رژیم سابق ارتباط وثیقی با پدرش دارد! سرلشکر زاهدی که زمانی متمایل به آلمان بود، در عملیاتی کماندویی توسط افسران بریتانیایی ربوده شد و سالها در تبعید بود در سال ۱۳۳۲ نقشی را بازی کرد که بدون شک نقطه عطفی در تاریخ ایران از جنبههای مختلف است. زاهدی نقطهی تلاقی و ائتلاف استبداد و استعمار شده بود. سحرگاه ملی شدن صنعت نفت بریتانیای پیر و خسته را نیازمند آمریکای جوان کرد و با دستاویزی از مسئله موهوم نفوذ شوروی در ایران به وسیله حزب توده بساط دولتی ملی و نهضتی آزادیخواه را برچید. بیتردید کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مادر انقلاب ۵۷ است. از آن برهه به بعد است که آمریکا در معادلهی زیانبار نفت و حمایت از استبداد محمدرضاشاه را بر وجههی مثبتش در ایران ترجیح داد. کودتا کوسِ بدنامی آمریکا و شاه توامان شد! کودتا مسیر تاریخ را به سمت دیگری هدایت کرد! اکنون اردشیر زاهدی با این صبغهی سیاسی، خانوادگی از جمهوری اسلامی نقیض آنچه پدرش، خودش و شاهش بوده است، حمایت میکند. این اقدامات علل مختلفی دارد. شاید زاهدی آنچه در ۱۳۳۲ اتفاق افتاده است را کودتا نداند یا اگر میداند آنرا برای نجات ایران قلمداد کند. از این منظر است که حمایت از نفوذ منطقهای ایران را نیز میتواند منطقی جلوه دهد و بگوید برای من، مهم تقویت جایگاه منطقهای ایران است، فارغ از اینکه چه کسی در مصدر امور باشد! آنچه اهمیت دارد و مانا است ایران است! چهرهی سیاسی در رژیم گذشته را نیز مربوط به گذشته بداند و بر این امر واقف شود که آنچه گذشته مربوط به گذشته بوده و مواضعش را ماحصل دوری از ساحت قدرت و بازبینی بداند. او گذشته را نسیه و زمان حال را نقد میبیند! از طرفی زاهدی ۴۰ سال است درد غربت و دوری از وطن آزارش میدهد و سیطرهی پارامترهای احساسی و هیجانی او را قانع کرده باشد که اینگونه شاید بتواند چند صباح مانده تا کوچ را در ایران سپری کند و مردن در خاک وطن را به خارج از کشور ترجیح دهد. به نظر میرسد زاهدی از بیرون که مینگرد جمهوری اسلامی را پایا و مستحکم میبیند و از سویی اپوزیسیون را بینظم و ضعیف میداند. او تمایل به اپوزیسیون و همراهی با عدهای که ظرفیت لازم برای بازی در نقش اپوزیسیون را ندارند، نوعی کسر شان برای خودش میداند، از اینرو ترجیح میدهد با واقعبینی از آنها فاصله بگیرد و با تاسی به قدرت منطقهای جمهوری اسلامی خودش را فردی ناسیونالیست جلوه دهد. در هر صورت زاهدی راه را تا نیمه بیشتر نخواهد رفت؛ یعنی مجال بیشتری به او نمیدهند! زاهدی مستحضر به طلوع سیاسی از کودتایی است که آمریکا و انگلیس رقم زدهاند و شریک استبداد تمام سالهای محمدرضاشاهی در داخل و زدوبندهای خارجیاش است! او به سادگی نمیتواند از زیر هجمهی اینهمه بار جا خالی دهد و امید به آغوش جمهوری اسلامی داشته باشد! جمهوری اسلامی هم دل به طفلِ هوویش نخواهد داد.
ارسال نظر