چرا پیروز محبوب مردم ایران شد؟

چرا پیروز محبوب مردم ایران شد؟

سام صالحی بختیاری
روزنامه‌نگار
حدود ۱۰ ماه پیش روز ۱۱ اردیبهشت بود که همه ما، با خبر زایمان ایران خوشحال شدیم. سه توله یوز آن هم به روش کاملا غیرتخصصی و با کمترین امکانات متولد شدند و تیم زایمان و نگهداری آنقدر بی‌تجربه بودند که در ابتدا حتی جنسیت توله‌ها هم اشتباه تشخیص داده شد. اما خوشحالی‌مان زیاد دوام نیاورد و فقط یک توله زنده ماند، این شد که از آن روز این بازمانده را پیروز نامیدیم، پیروز پسر ایران.
از همان روزهای ابتدایی این توله یوز رنجور محبوبیت زیادی در بین آحاد مردم پیدا کرد و همه ما مردمی که با اعمال اشتباه‌مان بزرگترین خطر برای حیات وحش به شمار می‌رویم به طرفداران سرسخت پیروز تبدیل شدیم، در واقع همه‌ی ما با پیروز همزادپنداری داشتیم و این توله یوز تنها را فرزند ایران و نماد مردم‌مان می‌دانستیم.
خیلی زود شبکه‌های مجازی هم از عکس و فیلم‌های پیروز پر شد، او معروف بود اما برخلاف سلبریتی نما‌های این روزها محبوب هم بود و هر ایرانی با دیدن عکس‌هایش ذوق می‌کرد ...
القصه همه چیز به خوبی و خوشی می‌گذشت و این توله یوز لاغر و نحیف کم کم رشد کرد و جان گرفت، گاهی مریض می‌شد، گاهی بازی و شیطنت می‌کرد و در این روزگار بلا دلخوشی کوچکی برای مردم ایران بود. مردمی که سال‌هاست شادی را گم کرده‌اند، مردمی که دلار ۶۰ هزار تومانی را به چشم دیده‌اند، مردمی که یک روز بمب بعثی روی سرشان ریخته و یک روز شاخص بورس، مردمی که یک روز نفس‌شان از شیمیایی می‌گیرد و یک روز از مازوت. مردمی که هر ثانیه در حال جنگند، از جزیره مجنون تا کوچه و خیابون، جنگ با اقتصاد بی‌ثبات، با جامعه‌ متلاشی، با انزوای اجتماعی، جنگ با کمبود دارو و هزار کوفت و زهرمار دیگر ...
در این چند روز گذشته همه‌ آشفته بودیم، زیرا که فرزند ایران در بستر بیماری بود، خبر از دست دادن کلیه و احتمال دیالیز همیشگی پیروز از یک طرف و نبود امکانات و دستگاه‌های لازم برای درمان از سمت دیگر کمر‌مان را شکست و روزها بود که دست دعا به آسمان بلند کرده و می‌گفتیم: خدایا این بچه را برای ما حفظ کن، بغض تیمارگرش هنگام مصاحبه را دیده‌اید؟ آیا قلبی هست که از این صحنه به درد نیاید؟
در نهایت پس از چند روز پُراسترس، سه‌شنبه صبح روز‌مان را با خبر از دست دادن پیروز شروع کردیم و این پایان تلخی بود برای زندگی فرزند ایران.
و حالا ما مانده‌ایم و یک دنیا سوال که چه بر سر توله یوز‌مان آمد؟
از حق نگذریم حتی با وجود امکانات کم، مسئولین بی‌خیال و حواشی فراوان، پیروز زندگی کوتاه اما خوبی داشت آن هم از لطف وجود مردی به نام علیرضا شهرداری، مردی که دوست دارم به او بگویم بابای پیروز، کسی که ده ماه زندگی خود را نه صرف پیروز بلکه صرف عشق به حیات وحش کرد و تا آخرین لحظه رسالتش را به بهترین شکل انجام داد.
ما شیر ایرانی و ببر مازندران را از دست دادیم و حالا نوبت یوزپلنگ است، شاید باید از خیلی قبل‌تر به دنبال حفاظت از این گونه می‌بودیم اما هنوز هم دیر نشده، چند سالی است که پس از تلاش‌های فراوان و اطلاع‌رسانی‌های گسترده، یوزپلنگ‌ها جایگاه و اهمیت خاصی نزد مردم ایران پیدا کرده‌اند. همه می‌دانیم که ما و اسلاف‌مان ظلم بزرگی در حق حیات وحش کرده‌ایم، هنوز هم ممکن است بتوان کاری کرد اما باید بدانیم که زمان‌شمار روشن شده و فرصت زیادی نداریم. علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد، دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست ... .
پیروز عزیزم ما شرمنده‌ایم، شرمنده تو و هم‌گونه‌هایت، شرمنده معصومیت چشمانت، شرمنده ناله‌هایت در بیمارستان، شرمنده تیمارگر دلسوزت، اما اینجا ایران است جایی که در آن حتی اگر پیروز هم باشی آخر بازنده‌ای!

ارسال نظر

یادداشت

آخرین اخبار

پربازدید ها