تلاش برای معاش

تلاش برای معاش

فرهاد قنبری
فعال رسانه‌ای


می‌گویند دو مرد در جنگل ناگهان شیری گرسنه را مقابل خویش می‌بینند. اولی وحشت زده شده و به سر و صورت می‌کوبد اما دومی با آرامش شروع به سفت کردن بندهای کفشش می‌کند. اولی از او می‌پرسد: «داری چه کار می‌کنی؟ مگر نمی‌دانی شیر از هر آدمی تندتر می‌دود؟» دومی جواب می‌دهد: «قصد ندارم از او تندتر بدوم فقط می‌خواهم از تو تندتر بدوم»

این داستانِ کوتاه واقعیت زندگی در جامعه ماست. جامعه امروز برای کسانی که پول و سرمایه کافی را از این رقابت شدید بازار ارز و دلالی و.. کسب کرده‌اند مصداق کاملی از کفش‌هایی است که با بندهای محکم و سفت بسته شده است. اما در این میان برای انبوه کسانی که اصلا کفش و کتانی ندارند که بخواهند بندش را شل یا سفت کنند [کسانی که باید ماسک بر دهان هر روز در صف مترو و اتوبوس برای قاپیدن صندلی از یکدیگر تلاش کنند] داستان کاملا متفاوتی است‌.

شهروند امروز ایرانی کم کم به مرحله «تنازع برای بقا» و «سگ دو زدن» برای تامین نیازهای اولیه، تقلیل داده شده است. شهروند امروز ایرانی به انسانی پر استرس تبدیل شده است که برای زنده ماندن باید مدام صف‌های خود را عوض کرده و از دیگری سبقت بگیرد و با هزاران لطایف‌الحیل و با سیلی سرخ کردن صورت، گلیم خویش را از آب بیرون بکشد. انسان امروز ایرانی باید علاوه بر کار و تلاش روزانه، صبح تا شب گوش به زنگ باشد تا ساعاتی در صف وام، ساعاتی در صف ثبت نام خودرو، ساعاتی در صف خرید سکه و طلا و سهام، ساعاتی در صف دلار و ارز و ساعاتی در صف مرغ و گوشت و احتمالا روزهای دیگر در صف خرید نان و ماکارونی کوپنی و ... پنجه در پنجه دیگری بیندازد و نان شب خویش را تهیه کرده و از این پیروزی احساس مسرت و خوشحالی نماید. 

و البته در سوی دیگر هم اقلیت کوچکی هستند که بند کفش‌هایشان هم سفت است و از وضعیت «تنازع برای بقاء» نهایت استفاده را می‌برند و هر روز سلطان جدیدی را به سلطانین بی‌شمار [سلطان احتکار، سلطان زمین‌خوار، سلطان سکه‌خوار، سلطان ماشین‌خوار، سلطان خونخوار و..] تاریخ این مملکت می‌افزایند.

امروزه سراغ هر فردی را که بگیریم با پاسخ گرفتارم، سرم بسیار شلوغ است، بدهی بالا آورده‌ام، با صاحبخانه حرفم شده، دنبال یک آلونک برای اجاره هستم، اقساطم عقب افتاده، دَخلم با خرجم نمی‌خواند، کارم را از دست داده‌ام، وقت سر خاراندن هم ندارم و امثالهم مواجه می‌شویم.
شهروند امروز ساکن ایران نه وقتی برای «فراغت» دارد و نه چیزی به نام فراغت می‌شناسد. شهروند ساکن ایران به انسان «قسطی» و «وامدار» تبدیل شده است‌، انسانی که صبح تا شب در حال جان کَندن برای تحمل و حمل بار گران جان خویش است.

شهروند امروز ایران به خاطر استرس و رنج تحمیل شده از فشار اقتصادی به
انسان همیشه مدیون،
انسان همیشه در حال دویدن،
انسان خسته و عصبی و در کل به انسانی رنجور و خسته تبدیل شده است.

ارسال نظر

یادداشت

آخرین اخبار

پربازدید ها