من یک شورشی هستم
مسعودمجاوری
روزنامهنگار
این روزها حال خوشی ندارم لازم به گفتن نیست وقتی همه میدانند دراین کشور چه خبر است. روز به روز دوز خشونتی که از هر دو طرف ماجرا اعمال میشود بالاتر میرود و پیچیدهتر شدن اوضاع به نفع هیچ کس نیست.
انگیزه نوشتن این یادداشت خبری بود که بتازگی خواندم و تا مغز استخوانم سوخت: "رتبه سوم کنکور کارشناسی ارشد به جرم سرقت دستگیر شد." جوانی که میتوانست استاد دانشگاه یا کارمند عالیرتبه در یکی از سازمانها باشد حالا سارقی سابقهدار شده که صورتش را برای حفظ آبروی خانواده از دوربین خبرنگارها میدزدد.
اگر این جوان نخبه توان مالی خروج از کشور و ادامه تحصیل و اشتغال را داشت آیا میماند تا به این وضعیت مبتلا شود؟ شاید اگر زن و فرزند نداشت او هم حالا کف خیابان مشغول شعار دادن بود. چرا وضعیت کشور ما به اینجا رسیده است. در این مجال تلاش میکنم پارهای از "مسائل" که به نظرم باعث خیزشهای خیابانی اخیر شده را به قلم بیاورم با فرض براینکه گوش شنوایی در میان تصمیمگیران هست و به دور از انگهای مرسوم (سیاهنمایی، بازنمایی، همگامی با رسانههای بیگانه و ...) یادداشتم خوانده میشود.
شاید نگارش آن افاقه کرد و این روزهای تلخ و پر از رنج زودتر و بهتر بگذرد.
۱. مسأله اقتصادی:
کیست که نداند وضعیت اسفناک اقتصادی ریشه بسیاری از بحرانهای انباشته شده اجتماعیست. تجمعات معلمان و کارگران و بازنشستگان و حتی کارکنان دادگستری گواه این مدعاست. مشکل اینجاست که عمده طرفداران وضع موجود اساسا نمیپذیرند که مسأله اقتصادی وجود دارد و مشکل اقتصادیِ جوانها را ناشی از نابلدی و تنپروری خود جوان میدانند. نظام آموزشی ناکارآمد و ارائه واحدهای درسی که با نیازهای روز بازار کار همخوانی ندارد، در کنار بیثباتی اقتصادی که در تمام دولتهای پس از انقلاب وجود داشته رمقی برای اقتصاد ملی باقی نگذاشته است. اگر بستر اقتصاد برای رشد سرمایهداری ملی فراهم است چرا کارآفرینی مثل مرحوم خیامی و ایران ناسیونال نداریم؟ کفش ملی و مرحوم ایروانی چطور؟
۲. مسأله تبعیض:
پیش از این درباره "تبعیض سیستماتیک در بانکداری ایرانی" نوشتهام. مسأله تبعیض اما فقط محدود به نظام بانکی نیست، شبکهای از تبعیضهای قانونی و فراقانونی به چشم میخورد که روح مخاطب را میآزارد. از سهمیههای خاص برای تحصیل در دانشگاه گرفته تا اشتغال. از اعطای تسهیلات بانکی گرفته تا امتیاز تاکسی خطی. این امتیازات و رانتها موجب شکلگیری طبقه نوکیسهای از برخورداران اقتصادی شده که ذهن جامعه را بشدت درگیر "مسأله نرسیدن" کرده است.
بسیاری بر این باورند که هرگز به حداقلهای زیست شرافتمندانه نمیرسند چون امکانات این کشور میان افراد خاص تقسیم شده است. این تبعیضها علیرغم نص صریح "اصل 19" قانون اساسی مبنی بر عدم اعطای امتیاز ویژه و صراحت "اصل 27" قانون اساسی که برای ایجاد شرایط مساوی به جهت اشتغال آحاد جامعه وضع شده است.
۳. مساله سیاسی:
آیا مدل حکمرانی در کشور ما به روز است؟ آیا یک جوان میتواند پس از ورود به احزاب سیاسی و طی کردن پلههای ترقی حزبی، سهمی از قدرت ببرد؟ یا اینکه فقط باید در چارچوبهای پذیرفته شده یک سلیقه خاص حرکت کند؟ وقتی رئیس پارلمان نروژ یک ایرانی مهاجر است و یا رئیس حزب سبزهای آلمان یک ایرانی مهاجر میشود، جوان ایرانی نباید توسط نهاد قدرت در کشور خودش دیده شده و به حساب بیاید؟ در ساختار قدرت کشور ما آیا نهادی وجود دارد که متولی"نظام پیشنهادها" بر مبنای فرآیند بهبود و پایش مستمر است؟ مثلا عملکرد شوراهای شهر در 24 سال اخیر را بسنجد و برای بهبود کارکردش پیشنهاد حذف و اضافه در قانون مربوطه را بدهد؟
۴. مساله اجتماعی:
۴۰ درصد فارغالتحصیلان دانشگاهی بیکارند. ۲۰ میلیون ایرانی به گفته عضو کمیسیون عمران مجلس حاشیهنشینند. خط فقر به ۱۸ میلیون تومان رسیده است در حالیکه حداقل دریافتی یک کارگر از یک سوم رقم خط فقر هم کمتر است. ۴۰ درصد زنان ۱۵ تا ۲۴ سال ایرانی نه درس میخوانند نه شغلی دارند و نه حرفهای میآموزند.
از آمار طلاق و خودکشی و سایر آسیبهای اجتماعی چیزی نمیگویم فقط میخواهم توجه کاربدستان را معطوف به تفاوت درآمد دو دهک اول و آخر اقتصادی کنم که در آمارهای رسمی موجود است و خودشان ارتباط این گسل اقتصادی با وضعیت اجتماعی را بدست آورند.
۵. مساله تحقیر:
تبعیض و تحقیر همزاد یکدیگرند. وقتی فرصت برابر از آدمها دریغ میشود در واقع یک معادله نابرابر شکل گرفته است که یک طرف آن بعلت تبعیض اعمال شده تحقیر میشود، چون باختن و نرسیدن را حق خودش نمیداند. فکرش را بکنید در یک مسابقه فوتبال داور جانب یک تیم را بگیرد آنوقت چه تقابلی در ورزشگاه شکل میگیرد؟دیده نشدن، به حساب نیامدن، جدی نگرفتن، اینها رفتارهاییست که در مورد بخش عمدهای از جوانها اعمال شده است.
بسیاری از همان جوانها را میشد در اجتماع ایرانیان خارج کشور و در حمایت از اعتراضات داخلی دید. عکس و فیلم مهاجران معترض در شبکههای اجتماعی در دسترس است. بیشتر اینان طی دو دهه اخیر از ایران خارج شدهاند. جوانانی که "نیاز به احترام" داشتند اما نیازشان توسط حاکمیت به رسمیت شناخته نشد. نمیگویم همه آنها که جلای وطن کردند به این دلیل رفتند، انکار نمیکنم که انگیزههای معترضان چه در داخل و یا خارج متفاوت است، اما از این جنبه هم باید به مسأله نگریست که آدمها در پی ثروت میروند. خواهان شهرت و طالب قدرت میشوند تا مورد احترام واقع گردند. آیا به این نیاز اجتماعی پاسخ در خوری داده شده است؟
۶. مساله ناکامی:
تعارض ناشی از ناکامی بالاخره یک جایی نمود بیرونی پیدا میکند. یکی راه "شورش سفید" را بر میگزیند و "اعتیاد" را انتخاب میکند دیگری به خیابان میآید و آنچه میخواهد را فریاد میزند. ناکامی وقتی بیشتر آزاردهنده میشود که محصول تبعیض باشد وگرنه دوندهای که در یک رقابت برابر، اول نشده، خودش را مسئول میداند و بر سر رقیبش فریاد نمیکشد.
۷. مساله مدیریتی:
دلیل بسیاری از مشکلات امروز جامعه ما مسأله مدیریت است.
مدیرانی که از "فیلتر گزینشها" رد شدهاند، بیش از هر چیزی یاد گرفتهاند که میزشان را دو دستی بچسبند زیرا خروجی مدیریتشان در صنعت ملی خودروی: پراید، در مدیریت اقتصادی: تورم و کسری بودجه، در مدیریت زیست محیطی: بحران مدیریت پسماند و ... شده است. در واقع گزینشها بدنه کارشناسی کشور را بسیار فقیر کرده است، چون انسانهای مطیعند که توان بالایی برای عبور از فیلتر گزینشها دارند و انسانهای خلاق کمتر از این توانمندی برخوردارند.
۸. مسأله تخلفات مدیران:
تقریبا همه آحاد ملت میدانند که کشور با مشکل مواجه است حالا هر کسی به فراخور اولویتها و شرایطش این مشکلات را قبض و بسط میکند. سوال اساسی اینحاست که آیا تخلفات هیچ یک از مدیران در بوجود آمدن مشکلات فعلی دخیل نبوده است؟ اگر بوده- که بوده- آیا کسی سراغ دارد که یک مدیر میانی (مثلا در حد استاندار یک استان) در دادگاه محاکمه شده و به پرداخت جزای نقدی و زندان و توقیف اموال محکوم شود؟ اگر شده چرا این محکومیتها به اطلاع عموم مردم نمیرسد؟ چین اگر چین شد و حالا میتواند سینه به سینه آمریکا بایستد، در کنار همه دلایل اقتصادی و اجتماعیش، دستگاه قضایی باصلابتی دارد که با مدیران متخلفش شوخی ندارد. اخبارش در آرشیو رسانه ملی موجود است. میتوانید بررسی کنید.
۹. مسأله رسانه:
۴ طبقه ساختمان در کنار چند ده جوان روزنامهنگار و بودجهای که توسط حکام نفتی منطقه تامین میشود تمام بضاعت شبکهایست که در داخل کشور جریانسازی میکند را، مقایسه کنید با هزاران کارمند صداوسیما و بودجه دولتی و درآمد آگهیها و لیست اموال غیرمنقول این سازمان که سر به فلک میزند. انصافا کدام اثرگذارترند؟
بسیاری ازاین جوانها، همانهایی هستند که "احترام" ندیدند، معیشتشان در ایران با چالش مواجه بود و استعداد و توانمندیهایشان دیده نشد و جلای وطن کردند وگرنه حالا در صداوسیمای خودمان مشغول به کار بودند نه اینکه توسط رسانه بیگانگان شکار شوند. آیا وقت تجدید نظر در نحوهی مدیریت رسانه ملی فرا نرسیده است؟چند استعداد رسانهای دیگر باید توسط بیگانگان شکار شوند تا به خودتان بیایید؟
۱۰. مسأله امید به آینده:
جوانی که میبیند پدرش پس از بازنشستگی بدنبال شغل میگردد و یا خدمات بیمهای کفاف هزینه درمان مادرش را نمیدهد چه چشماندازی پیش رو دارد؟ چنین جوانی اگر کار ثابتی پیدا کند باید روزانه ۸ ساعت از جوانیاش را با حقوقی معاوضه نماید که کمتر از یک سوم خط فقر است آیا نباید به او حق داد که مأیوس و سر خورده شود؟
من از منظر خودم و در مقام یک روزنامهنگار تلاش کردم که بخشی از دلایل ناآرامیهای اخیر و عصیان و شورش جوانان دهه هشتادی را واکاوی کنم. جوانانی که برخلاف نسل من و بخاطر حضور مضاعفشان در شبکههای اجتماعی فاصله زیادی میان خود واقعی و خود بیرونیشان وجود ندارد و انکار نمیکنم که دلایل دیگری هم هست که از دید من پنهان مانده و امیدوارم تا همینجا هم که گفتم اسباب زحمت من یا دیگران نشود.
*تیتر برگرفته از کتاب خاطرات عباس سماکار است.
ارسال نظر