شاید دیر شده باشد!

شاید دیر شده باشد!

مهدی نورمحمدزاده

نویسنده

 

شب‌ها آنقدر غرق اخبار و کلیپ‌ها می‌شوم که دخترم با پوزخند می‌گوید: بابا! باز هم رفتی تو گوشی؟! پس کی بازی کنیم؟! اشاره می‌کنم نزدیک بیاید، با لبخند جمله آهنگین همیشگی را با صدای پیرمردی رازآلود در گوشش نجوا می کنم: «چیزهایی هست که باید بنویسم!»

 

می‌خندد و از گوشی فاصله می‌گیرد. نمی‌خواهم بویی ببرد از داستان مدرسه شاهد اردبیل، نمی‌خواهم تصویری از ضدشورش و اشک‌آور و باتون ببیند، نمی‌گذارم چیزی از شعارهای بچه مدرسه‌ای‌ها بشنود و به فکر برود که این‌ها چه می‌گویند و چرا می‌گویند و بعد سوال‌پیچم کند با سوال‌هایی که خودم هم جوابش را درست نمی‌دانم!

 

صبح‌ها قبل نماز فیلترشکن‌ها خلوتند و باز غرق گوشی می‌شوم، منتظر پیام و بیانیه‌ای مهم هستم که صادر نمی‌شود! بیانیه‌ای از مقامات عالی که ریشه بحران جاری را درست بشناسد و درمانی عاقلانه تجویز کند، دور از های و هوی و ادبیات بنزین‌پاش علم الهدی و احمد خاتمی! 

هنوز هم در حیرتم چرا نظام ما دلسوزان عاقل خود را درست نمی‌شناسد؟! چرا نمی‌فهمد به جای بیعت‌های خیابانی و سپردن تریبون به مداحان بی‌خبر از فرهنگ و سیاست و جامعه، حالا وقت اعتماد به نخبگان مردمی و منصف و عقل‌مدار است؟! چرا در ترجیح عماد افروغ و رضا امیرخانی و محمدرضا زائری به حسن عباسی و رائفی پور و پناهیان هنوز دچار تردید است؟!

 

جوابی نمی‌یابم و به نماز می‌ایستم. بعد نماز تحمل آدم زیاد می‌شود برای فحش شنیدن. دایرکت‌ها را می‌خوانم و در جواب توهین و فحش‌های برخی تندروهای متعصب، فقط ایموجی «گل سرخ» و «تشکر» ارسال می‌کنم. یاد نوجوانی خودم می‌افتم که در مجلس سالگرد مهندس بازرگان، وقتی با تحریک و شعار چند نفر سخنرانی «مقصود فراستخواه» نیمه تمام ماند، با آرامش رو به جمع معترضان کرد و گفت: اجازه بدهید به احترام مهمانانی که آمده‌اند بنده نیم ساعت حرف بزنم، بعد هم شما یک ساعت حرفتان را بزنید و ما گوش کنیم!

 

اجازه ندادند و تریبون را گرفتند. دروغ چرا، من دبیرستانی کم عقل هم که نه بازرگان را می‌شناختم و نه فراستخواه را و نه چیزی از آن‌ها خوانده بودم، خوشحال بودم که حرف‌های ضد اسلام و انقلاب سخنران را نشنیده‌ام!

 

این روزها پشت کامنت‌ها و دایرکت‌های سرشار از هیجان و قضاوت برخی دوستان دو آتشه، تصویر نوجوانی خودم را می‌بینم که نادانسته و ناخوانده و متعصبانه، دنبال قضاوت بودم و هرگز شجاعت اعتراف و عذرخواهی نداشتم! از نظرات تند و بی‌ادبانه برخی دوستان جوان نباید ناراحت شد که اقتضای سن و فهم‌شان همین است، اما نظام هم‌سن ما است و دیگر مجالی برای رفتار کودکانه و هیجانی ندارد. 

بغض بیخ گلویم را می‌گیرد وقتی لحن تحقیرآمیز و کلام پرتناقض و دور از واقعیت برخی مسئولان نظام نسبت به شخصیت معترضان و تحلیل ریشه‌های بحران جاری را می‌بینم و می‌شنوم!

 

دیر شده است، مطالعه آخرین مصاحبه فراستخواه را نیمه تمام می‌گذارم و دخترم را برای صبحانه بیدار می‌کنم. باید همین اول صبح بابت کنسل بازی دیشب عذرخواهی کنم و در اولین فرصت جبرانش کنم!

ارسال نظر

یادداشت

آخرین اخبار

پربازدید ها