درس‌های سقوط

درس‌های سقوط

بابک ابراهیمی

 استاد دانشگاه

 

شبی که با تو سحر شد هزار سال گذشت

هزار سال خموش و بدونِ قال گذشت

 

بامداد سوم شهریور ۱۳۲۰ یعنی ۸۱ سال پیش، غرش هواپیماهای نظامی متفقین یک پیام داشت: «کشورداری را اصول درست لازم است‌». مخاطب این‌ پیام اگر دقت شود، تنها فرمانروای نظامی ایران نبود، بلکه توده‌های مردم را هم در بر می‌گرفت، توده‌هایی که  از قضا بخش قابل توجهی از آن‌ها بلافاصله پس از تبعید رضاشاه در ۲۵ شهریور، در همان هفته اول مهرماه حزب توده را تأسیس کردند. سایر تأسیسات توده‌ها نیز کمابیش به همان شکل بود و تنها در پی تحقق تراوشات ذهنی خود بودند که ملوکانه عالی تصورشان می‌فرمودند. در آن احزاب کمتر نشانی از نیازهای تحقق یک جامعه سعادتمند و آزاد به چشم‌ می‌خورد و چندان معطوف به خیر عمومی نبود.

 

«توده» واژه مورد علاقه و گروه مورد سرزنش احمد کسروی، منورالفکر سه دوره مشروطه، رضاشاه و جانشین بسیار جوان او بود که معادل«عوام» و «عامه» به کار می‌برد. اما رابطه میان مشروطه و توده و رضاشاه چیست؟

کسروی پاسخ می‌دهد: 

«در توده ایرانی، این آمادگی پیدا نشد. اساساً مردم مشروطه را به معنی سررشته‌داری توده، نشناختند تا  آماده باشند».

 

می‌دانیم رضاشاه برآمده از مشروطه است و روح مشروطه، حقوق طبیعی انسان یعنی آزادی و دموکراسی است و تأمین حقوق چه فردی، چه حاکمیت مشروط به حاکمیت قانون است و از طرفی می‌دانیم وقتی روح نباشد، مرده‌ای بیش نیست. رضاشاه فروع مشروطه را به نیکی به جا آورد، اما تعادل پابرجا نماند و اصول فوق‌الذکر بر فنا رفت. استقلال کشور تا حدود قابل توجهی تأمین شد ولی آزادی از دست رفت. به عبارتی ملت باید استقلال می‌یافتند تا بر سرنوشت خود حاکم شوند ولی رضاشاه هر چه روس و انگلیس را عقب راند خود بر جای آنان نشست و در نقض آشکار  قانون و تحقیر مجلس به عنوان مظهر حاکمیت ملی، رئیس مجلس را فراخواند و با صراحتی قابل ستایش و قلدری مذموم، مجلس را طویله خواند و تهدید کرد اگر مجلس پا از گلیم فراتر گذارد در طویله را خواهد بست.

 

اگر محمدعلی‌شاه در برابر انواع اهانت‌ها به خود، مجلس را به توپ بسته بود، رضاشاه آن سیاست را داشت که مجلس را باز بگذارد و ظاهر را حفظ کند و به اصطلاح صورت مشروطه را با سیلی سرخ نگه‌دارد و بدن مشروطه را کبود نماید، و به قول خانم پروفسور نیکی کدی  Nikki R. Keddie (استاد آمریکایی بازنشسته دانشگاه کالیفرنیا، ایران‌شناس، شرق‌شناس و ..، اکنون ۹۲ ساله)، مجلس را به صورت یک ماشین امضا و دستگاه تأیید لوایح درآورده بود، یعنی اختیارات مجلس را سلب کرده بود. این نقض مشروطه نیست؟ تبعید و کشتن منتقدان، دوستان سابق چه مشروطه خواه اعم از خوانین بختیاری و حسن مدرس چه رقبای احتمالی ولیعهد (عبدالحسین تیمورتاش، نماینده مجلس مشروطه و وزیر دربار رضاشاه) بدون محاکمه در دادگاه واجد صلاحیت قانونی چطور؟

لازم به ذکر است، محمد مصدق چهره قرن ایران که بیشترین درخششش در مخالفت با پادشاهی رضاخان است و نه ملی شدن غیرضروری و پرغلط نفت، از تیغ رضاشاهی در امان نماند و تبعید شد. در حین تبعید سعی در خودکشی با خوردن تریاک داشت ولی برخلاف ملی کردن‌های نفت و شیلات و ..، خوشبختانه توفیق نیافت.

 

احمد کسروی رضاخان را چنین معرفی می‌کند: «رضاخان با بدی‌هایی که می‌داشت به نیکی‌هایی کوشیده؛ در زمان او، چند رشته کار سودمند بزرگی انجام گرفته بود: یک سپاه به سامانی پدید آمده، کشور آسوده و ایمن گردیده، خانخانی برافتاده، ایل‌های بیابانگرد تاراجگر، دیه‌نشین

تخته‌قاپو شده‌اند». این سخنان از قضا بیشتر دوره رضاخان رئیس‌الوزرا را در بر می‌گیرد و نه رضاشاه را. 

 

کسروی که در اقدامی پر تأمل خود وکیل مدافع پزشک احمدی معروف، متهم به اجرای قتل زندانیان سیاسی با آمپول هوا (گویا با یک سرنگ زنگ‌زده به همین منظور همه جوره کثیف) در دادگاه این پزشک قاتل می‌گوید:

«… چنانکه گفتم احمدی اگر آدم کشته است باید بالای دار رود و مرا ازو دفاعی نیست.

سردار اسعد یکی از گردان جنبش آزادی بود و جائی در تاریخ برای خود باز کرده و این خطاست که ما از کشنده‌ی او چشم پوشیم و کیفر ندهیم.

لیکن باید دید آیا قضیه مسلم است؟ آیا با دلایلی که در این پرونده است گناه احمدی ثابت می‌باشد؟ در این زمینه است که من تردید دارم و نمی‌توانم به دلایل پرونده اطمینان پیدا کنم و برای آنکه مقصودم روشن گردد باید مقدمه‌ای یاد کنم…».

 

در متن دفاعیات دادگاه، کسروی داستانی جالب را بازمی‌گوید که صحت و سقم آن به پای خود اوست:

داستان دیگری را باز از یکی از وزیران شنیده‌ام. روزی که مجسمه ایستگاه راه آهن گشایش می‌یافته (یا روزی که رضاشاه به دیدن آن مجسمه رفته بوده) یکی از حاضران شاه را به لقب انوشیروان می‌خواند. به آن مناسبت رضاشاه رو به آقای اسفندیاری رئیس مجلس گردانیده می گوید: «آیا من عادل‌ترم یا انوشیروان؟». اسفندیاری شرحی آغاز می‌کند:

«اعلیحضرتا عدالت انوشیروان یک شهرتی بوده. عدالت اعلیحضرت واقعی‌ست ..» رضاشاه سخن او را بریده می‌گوید: «نه ! .. گفتگو در آنست که انوشیروان با وزیری همچون بزرجمهر (بزرگ‌مهر) عدالت می‌کرد من با شما ... ها عدالت می‌کنم». معمولأ کلمات نسبی تندی… بر زبان اعلیحضرت جاری می‌شد و نیازی به اثبات آن نسبت‌ها نمی‌دید.

 

فارغ از متن دادگاه پزشک احمدی، کسروی در دادگاه تاریخی تحولات ایران، متهمان یا مجرمان را اشخاص دیگری می‌داند و چند مفهوم جالب چون «کمپانی خیانت» و «میوه‌چینان» (یا همان میوه‌دزدها) را برای توصیف اصحاب قدرت چون درباریان و … به کار می‌برد که در ناآگاهی توده شکل می‌گیرد. او بیش از پزشک احمدی،  «میوه‌چینان مشروطه» و «کمپانی خیانت نزدیک رضاشاه» را مقصر می‌داند:

«آنان از گرفتاری‌ها و آلودگی‌های توده ناآگاه بوده می‌پنداشتند همانکه ریشه استبداد کنده شود و قانون اساسی و دیگر قانون‌ها بکار افتد و دبستان‌ها و دانشکده‌ها در هر شهری برپا گردد، توده ایران به راه پیشرفت افتاده پس از چند سالی به پای توده‌های فرانسه و انگلیس و آلمان خواهد رسید. آن پیشواز رویه‌کارانه که مردم در همه جا از مشروطه می‌نمودند و آن جوش و جنب سراسری که پدید آمده بود و از هر سو آوازهای اتحاد و اتفاق و حب‌الوطن و مانند اینها برمی‌خاست، آنان را فریفته خود می‌گردانید که از شادی بتکان می‌آمدند و به استعداد ملت نجیب ایران آفرین‌ها می‌خواندند. بارها در مجلس شوری (شورا) و در انجمن‌ها این مصرع را به زبان می‌آوردند «این طفل یک شبه ره صدساله می‌رود» می‌باید گفت: مردان نیک‌نهاد سیاست بسیار خامی را دنبال می‌کردند». و دیدیم که این طفل، یک‌صدساله ره یک شب هم نرفت.

 

آنچه روشن است در عدم اهتمام توده‌ها به آزادی به عمد یا سهو خیانت می‌شود و در صورت‌بندی این فرمول دائمی برای تمام جوامع در همه اعصار، نقش توده‌ها دائمی و حیاتی است.

ارسال نظر

یادداشت

آخرین اخبار

پربازدید ها