روایت قتل مونا حیدری از زبان پدرش
روایت قتل مونا حیدری از زبان پدرش
پدر مقتول(غزل) مونا حیدری که چند روز قبل در اهواز سر بریده شد، درباره این قتل میگوید: هیچ اجباری در ازدواج دخترم وجود نداشت، دعوای زن و شوهری بین آنها پیش میآمد و گاهاً به خانه ما به حالت قهر میآمد اما در حد دو سه روز بود و بعد سر خانه و زندگی اش برمیگشت. تاکنون غزل تقاضایی برای طلاق نکرده بود.
سن و سال غزل برای ازدواج کم بود و حتی زمانی که میخواستیم غزل را به عقد سجاد دربیاوریم گواهی رشد از دادگاه گرفتیم اما به لحاظ جسمی مشکل نداشت.
همسر غزل، پسری بود که هم روزانه سرکار میرفت و گاهاً تا شب در بازار بود علاوه بر این اهل باشگاه و ورزش هم بود، اهل سیگار و دود و دم هم نبود.
شبی که غزل خانه همسرش را ترک میکند از سر خیابان سوار پرایدی میشود که ظاهراً این پراید او را تا ترمینال شهرستانها واقع در سه راه خرمشهر رسانده است و غزل پولی را هم پرداخت نکرده یعنی هزینه پراید از قبل پرداخت شده است.
بابت این قضیه هم من و هم پدر سجاد تا دو ماه پیگیر بودیم و شکایت هم کردیم که چرا این پراید در آن ساعت شب توسط دوربینها در اتوبان و یا 60 متری شناسایی نشده است و در آخر با تماس دخترم متوجه شدیم که وی در ترکیه است.
پدر سجاد قضیه فرار غزل به ترکیه را پیگیری میکرد تا اینکه زمانی که قرار بود به ترکیه برویم پدر سجاد گفت: شما به عنوان پدر دختر باید همراه من بیایی چرا که ممکن است غزل را به من ندهند.
بعد از طریق پلیس اینترپل پیگیر آدرس غزل شدیم، پلیس آدرس کمپینهایی که سوریها در آن سکونت داشتند به نام کمپین مرسین و تارسوس را به ما داد، حدود یک هفته در کمپها و ادارات مختلف ترکیه دنبال غزل میگشتیم.
بعد از دیدن غزل از او خواستم به زندگی خودش برگردد غزل هم هیچ مخالفتی نکرد و به اشتباه خودش اعتراف کرد.
غزل در مورد جریان ترکیه آمدنش به پدرش گفته بود: شبی که خانه را ترک کردم من را در تهران تحویل سه نفر دادند که ایرانی بودند که دو نفر آنها من را مورد اذیت و آزار قرار دادند او گفت یک شب در تهران مانده و بعد از مرز خوی خارج شده است.
قبل از اینکه ترکیه برویم کارهای عبد جمونگ (مرد سوری) برای ما رو شد ابتدا از طریق ارسال عکس برای ما و همسر غزل و صحبتهایی که میکرد باعث عصبانیت ما میشد.
پدر مقتول: وقتی روز پنج شنبه به تهران رسیدیم حراست فرودگاه به ما گیر داد که چرا غزل پاسپورت ندارد در حالی که پلیس اینترپل برگهای جهت خروج غزل از کشور ترکیه با ما داده بود با این حال مجبور شدیم برای بازجویی در دادگاه در تهران معطل شویم.
جمعه شب به اهواز رسیدیم، همان موقع پدر سجاد پیشنهاد داد غزل را دست فلان مامور که مورد اعتماد ما بود بدهیم و به خانه برگردیم اما من مخالفتم کردم.
غزل به همراه من به خانه آمد و با خودم گفتم حالا که غزل آمده، روز شنبه شکایت قبلی را از سر بگیریم.
وقتی دیدیم اتفاق خاصی نیفتاد تحویل دادن غزل به کلانتری یا اداره آگاهی را به یکشنبه موکول کردم.
همان روز بعد از صرف نهار از خانه بیرون زدم، بعد از رفتن ما، پدر سجاد با عجله خانه ما آمده و از غزل خواسته به سرعت سوار ماشین شود تا به کلانتری بروند که در میان راه سجاد جلوی ماشین را میگیرد و آن اتفاق میافتد و غزل کشته میشود.
من رضایت نمیدهم، خیلی ناراحت هستم و از سجاد شکایت کردم./فارس
ارسال نظر