میخوابم، اما خواب، خستگیهایم را نمیبرد
اگر خواب، تعمیرگاه روان و جسم ماست پس چرا صبح حال خرابی داریم؟
میگوید وقتی از خواب بیدار میشوم انگار بدنم این همه ساعت اصلاً نخوابیده بوده، انگار اصلاً به خواب نرفته بودم. بدنم همچنان خسته است و حوصله بلند شدن از رختخواب را ندارم. دوست دارم طوری بشود آدم 300، 400 سال راحت بگیرد بخوابد، بلکه این خستگی از تنمان برود.
احتمالاً اغلب ما در زندگی دچار چنین حالتهایی شدهایم. یک خستگی مزمن که ما را رها نمیکند و حتی زور خواب هم نمیرسد که این خستگی را از تن و روان ما بیرون بکشد. میتوانیم سالهای دور یعنی کودکیها حتی نوجوانیهایمان را به یاد بیاوریم که صبحها وقتی از خواب بیدار میشدیم حس شارژ شدن و جان دوباره گرفتن را در تن و روان خود کاملاً حس میکردیم. انگار که بدن و ذهن ما یک دستگاه باشد و خواب یک شارژکننده که تن ما به آن وصل میشد و این شارژکننده قوی، بدن و قوای تحلیل رفته را دوباره احیا و ترمیم میکرد، اما چرا حالا این حالت اتفاق نمیافتد؟ چه بر سر این شارژکننده آمده است؟
از خواب میپرم احساس میکنم واقعاً کتک کاری کردهام
اگر چند روزی محتوای خوابهایتان را به خاطر بیاورید چرایی این همه خستگی دستتان میآید. فرض کنید من خوابیدهام و در خواب میبینم رفتهام جلوی اتاق رئیسم در محل کار و بدون اعتنا به منشی او میروم سراغ دستگیره در، منشی او داد میزند که «چه کار میکنی؟ اول باید هماهنگ کنم»، اما من صدای او را نشنیده میگیرم. در اتاق رئیس را باز میکنم و بعد هم هرچه داد و بیداد انباشته در وجودم داشتم سر رئیس خالی میکنم، اما وقتی خوب نگاه میکنم میبینم کسی روی صندلی رئیس ننشسته است، بعد در همان خواب میبینم سه، چهار نفر زیر بغلم را گرفتهاند و مرا از اتاق خالی رئیس بیرون میبرند. وقتی خوب به قیافههایشان نگاه میکنم میبینم پدر، مادر، برادر و خواهرهایم هستند که لباس نگهبانی محل کارم را پوشیدهاند. با ضربان تند قلبم از خواب بیدار میشوم، قلبم طوری دیوانهوار میزند که فکر میکنم همین حالا میایستد، اما قلبم نمیایستد با این حال احساس میکنم واقعاً از وسط یک دعوای ویرانکننده بیرون آمدهام. احساس میکنم واقعاً کتککاری کردهام. کوفتگی، خستگی و تنش سراسری در بدنم این را به من میگوید.
میگوید خوبم، اما نمیگوید از یک مراسم ختم برگشته است
صحنههایی که ما در خواب تجربه میکنیم برای بدن ما کاملاً واقعی است. هر کس میتواند به یاد بیاورد که اغلب وقتی خواب میبینیم نمیدانیم آنچه در حال تجربهاش هستیم تکهای از یک خواب است. ما خوابهایمان را در لحظهای که خواب میبینیم کاملاً جدی میگیریم، به خاطر همین است که در خوابهایمان بالشمان خیس میشود، چون اشک میریزیم، داد میزنیم، جر و بحث میکنیم، از بلندی پرت میشویم پایین، در مکانهای مختلفی حضور پیدا میکنیم، شاهد صحنه تصادف هستیم و هزاران اتفاق از این دست. فرض کنید مثلاً یکی از ما در خواب میبیند یکی از عزیزان خود را از دست داده است، او نمیداند خواب میبیند، بنابراین هیچ فاصلهای بین خودش و صحنههایی که میبیند نمیبیند. واقعاً در خواب عزیزش را از دست داده است، اما چون آگاه نیست که خواب میبیند بدن او این صحنهها و اتفاقات را کاملاً واقعی میپندارد و به آنها پاسخ میدهد، یعنی بدن در خواب دچار یک غم سنگین میشود، عضلات منقبض میشود، ترکیبات شیمیایی بدن دستخوش تغییر میشود و همه دستوراتی که در خواب برای یک سوگواری صادر میشود از جمله در شوک و بهت فرو رفتن، حس قبض و سنگینی نفس کشیدن و... در خواب نیز صادر میشود. حالا این فرد را چهار، پنج ساعت بعد در محل کارش میبینیم که نمیتواند مسئولیتهایش را آنطور که باید و شاید انجام دهد. همکارش از او میپرسد خوبی؟ همه چیز مرتب است؟ فرد لبخندی میزند و میگوید بله، اما نمیگوید که از یک مراسم ختم برگشته است. کدام ختم؟ چه کسی باور میکند؟ اما بدن او کاملاً خاکسپاری و ختم و آن صحنهها را باور کرده و به آن واکنش نشان داده است.
زن خوابیده است، اما خواب دادگاه را میبیند
زن احساس میکند زندگی مشترکش در آستانه فروپاشی و طلاق قرار دارد. کنار همسرش به خواب رفته، اما آنچه اکنون میبیند صحنههای دادگاه است و قاضیای که سؤالاتی از طرفین میپرسد. زن رو به قاضی میگوید آقای قاضی! من نمیتوانم با این مرد زندگی کنم، من نمیتوانم با این مرد زندگی کنم، من نمیتوانم با این مرد زندگی کنم. زن احساس میکند کنترلی روی صدای خودش ندارد و مرتب این جمله از دهانش خارج میشود: من نمیتوانم با این مرد زندگی کنم. هر چقدر این جمله بیشتر از دهان زن خارج میشود صورت قاضی بیشتر شبیه همسرش میشود. آخر سر زن با هراس از پلههای دادگاه پایین میرود و از خواب میپرد.
خوابهای من از بیداریام جدا نیستند
اگر دقت کنید میبینید به واقع مرزی میان خوابها و بیداری ما وجود ندارد، یعنی اگر من در بیداری خود فردی نگران و مضطرب هستم، این نگرانی و اضطراب را با خود به خوابهایم هم خواهم برد، بنابراین محتوای آنچه در خواب میبینم چندان با محتوای آنچه در بیداری در سر من میگذرد تفاوتی ندارد. اگر من در زندگی روزانه خود سعی میکنم خودم را آرام نشان دهم، اما این کار همراه با یک فشار درونی در پوشاندن و انکار زخمها، تعارضها و درگیریهای درونی است که در خوابهایم این فشار از روی ذهن و روان من برداشته میشود، بنابراین آن تعارضها و خود درگیریها در خواب آشکار میشود. همه ما در زندگیمان تجربه کردهایم در خواب همان کسی هستیم که در بیداری هستیم. شخصیت ما در خواب همان شخصیت بیداری است. ما حسرتها و اندوهها، غمها و آرزوهایمان را با خود به خوابهایمان میبریم، ممکن است چینش، فرم و تدوین خوابهایمان با آنچه در بیداری تجربه میکنیم یکی نباشد، اما خاستگاه آنها یکی است، بنابراین اگر من خوابهایم را تعقیب کنم به بیداری خواهم رسید. خوابهای من از بیداری من جدا نیستند. من اگر در بیداری میتوانستم مسئله و موضوعم را با رئیس ادارهام حل کنم در خواب صحنههای حمله به اتاق رئیس را نمیدیدم. چرا پدر، مادر، برادر و خواهرهایم زیربغلم را چسبیده بودند و مرا از اتاق خالی رئیس بیرون میکشیدند، چون از آنها هم انتظاراتی دارم، توقع دارم آنها مسائل زندگی مرا حل کنند و چرا اتاق رئیس خالی بود؟ چون او گوشی برای شنیدن حرفهای من ندارد، بنابراین اتاق رئیس در خواب من از حضور او خالی شده است.
ذهن ما نمیخوابد بنابراین تا صبح بازپخش داریم
شاید این مثال بتواند تا حدودی آنچه را که میخواهم بیان کنم روشنتر کند. فرض کنید فراموش کردهاید کلید خاموش یا همان Shut Down رایانهتان را فشار دهید، یا اتفاق مشابهی برای تلویزیونتان افتاده است. تا صبح چه بلایی بر سر این دستگاهها میآید؟ تلویزیون مجبور است به جای اینکه استراحت کند فیلمها و سریالهای روز را بازپخش کند، یا رایانهتان مجبور خواهد بود تا صبح دوباره مشغول برنامهها و محاسبهها باشد، یا اینطور بگوییم تا صبح در حالت آمادهباش قرار بگیرد، این دقیقاً همان اتفاقی است که برای ما هم میافتد. ما عملاً کلید خاموش را در خوابهایمان فشار نمیدهیم بلکه تا صبح در حالت آماده باش و استندبای هستیم و مثل تلویزیونی که تا صبح روشن مانده و سر و صدا و تصویر فیلمها و سریالهای بازپخشی را منعکس میکند ما نیز در خوابهایمان همان سر و صداها و تصاویر ذهنی را بازپخش میکنیم. به جای اینکه رایانه محاسبهگر ذهن ما در خوابهایمان خاموش شود و دست از نقشه کشیدن بردارد میبینیم با چه سماجت عجیبی در حال نقشه کشیدن و محاسبه است و شما فکر میکنید چه بلایی سر تلویزیونی که تا صبح روشن مانده میآید؟ تلویزیونی که هیچ وقت خاموش نمیشود. طبیعی است بگویید این تلویزیون خیلی زود مستهلک میشود، این تلویزیون خیلی زود داغ میکند و قطعاتش میسوزد و وضوح خود را از دست میدهد. این اتفاقی است که برای ما هم روی میدهد. ما بسیار سریعتر از آنچه تصور میکنیم مستهلک میشویم، چون عملاً سلولهای بدن ما استراحت به معنای واقعی کلمه را تجربه نمیکنند، یعنی آن سلولهای مغزی قرار بود در خواب من، خالی از سر و صدا، نویز و تصویر باشند، اما دوباره پر از اغتشاشهای تصویر و صدا شدهاند. من در خواب میبینم ذهن من همچنان در حال کنترل و پیشبینی زندگی است. چرا؟ به خاطر اینکه در بیداری به یک شکل افراطی، درگیر کنترل و محاسبه زندگی هستم و اگر بخواهم درستتر بگویم در بیداری من در دام محاسبههای افراطی افتادهام، یعنی در بیداری هم این ذهن من است که در محاسبات خود مرا به این سو و آن سو میکشاند. صد البته کسی که زندگی و ذهن متعادلی دارد و از ابزار ذهن خود به درستی استفاده میکند در جای خود از ظرفیتهای ذهن برای محاسبه و پیشبینی هم سود میبرد - مثل کسی که از تلویزیون یا رایانه استفاده میکند، اما بلد است چطور تلویزیون یا رایانه را خاموش کند-، اما وقتی کل زندگی و ذهن من از سوی محاسبه و پیشبینی اشغال میشود اولین کسی که به گروگان گرفته میشود خود من هستم، بنابراین من حتی وقتی سر سفره نشستهام و دارم غذا میخورم در حال محاسبه و پیشبینی زندگی هستم. وقتی به حمام رفتهام، وقتی سر کلاس نشستهام، وقتی با کسی حرف میزنم، وقتی در حال رانندگی هستم، در همه این صحنهها رد پای پررنگ محاسبه و پیشبینی دیده میشود، بنابراین کاملاً طبیعی است این رد پای پررنگ در خوابهایم هم دیده شود و همچنان که اشاره شد ما با همان شخصیتی به خواب میرویم که در بیداری هستیم و با همان شخصیت و از چشم همان فردی که در بیداری هستیم خواب میبینیم، بنابراین محتوای خواب ما از محتوای بیداری جدا نخواهد بود. اینطور بگوییم فرعون نمیتواند رؤیای یوسف را ببیند.
چه کنم خواب خوبی تجربه کنم؟
چه کنم کیفیت خوبی از خواب را تجربه کنم؟ چه کنم وقتی خواب هستم واقعاً این ذهن لعنتی خاموش شود و اجازه دهد بدنم استراحت کند؟ چه کنم درگیریها و تنشها به خوابهایم راهی نداشته باشند؟ همچنان که میتوانید کاملاً حدس بزنید کلید موضوع در بیداری است. اگر میخواهید کیفیت خوبی از خواب را تجربه کنید باید از بیداری شروع کنید. به این معنا که هر قدر کیفیت بیداری شما خوب باشد کیفیت خواب شما هم بالا خواهد رفت. وقتی من در بیداری مرتکب قتل شدهام نمیتوانم انتظار داشته باشم خواب پروانهها را ببینم، حتی اگر قرار باشد خواب من با حرف «پ» شروع شود این «پ» مثل پروانه نخواهد بود، بلکه به احتمال زیاد «پ» مثل پلیس یا «پ» مثل پریشانی میشود. فردی میتواند انتظار داشته باشد که حساب و کتابهایش در خواب تعقیبش نکنند که در بیداری حساب و کتابهایش را صاف کرده باشد، اما وقتی من با خود یک ذهن مغشوش و ناصاف را در حساب و کتابهای زندگی یدک میکشم چطور میتوانم انتظار داشته باشم این یدکی مغشوش مرا در خواب رها کند، حتی اگر بخواهم نمیتوانم، انگار که بخواهم سر خودم را از خودم باز کنم، بنابراین اگر من در طول سالها شخصیت نگران یا شخصیت دچار سوءظن یا شخصیت مضطرب برای خود ساختهام، این شخصیت با من به خوابهایم خواهد آمد و محتوا و درونمایه خود را در قالب خوابها عرضه خواهد کرد، بنابراین اگر میخواهم واقعاً از موهبت بزرگ خواب برای استراحت، تعمیر و مرمت بدن و ذهن خود استفاده کنم راهی ندارم جز اینکه توجهم را به بیداری معطوف کنم.
اما معطوف کردن توجه به بیداری به چه معناست؟ یعنی من در خواب از سرمایه بیداریام میخورم. فکر کنید شما زنبور هستید، در طول روز روی گلها مینشینید و شهد جمع میکنید و در طول شب با خرطومتان این شهدها را هم میزنید و غلیظ میکنید. ما در واقع در خواب همان چیزی را هم میزنیم که در طول روز جمع کردهایم. اگر در طول روز نور جمع کردهایم شب نور را هم خواهیم زد، بنابراین در طوفانیترین لحظههای زندگی من کیفیت بالایی از خواب را تجربه خواهم کرد، یعنی چیزی که حق بدن من است، چون بدن من طفلک میخواهد در طول روز دست و پا بزند، بنابراین من به واسطه نور آن توکل و آرامش را به بدن خود هدیه خواهم داد، اینطور بگوییم انسان متوکل در خواب هم متوکل است و انسان نگران و تاریک در خواب هم نگران و تاریک است، بنابراین اگر من میخواهم فکری به حال کابوسهایم کنم باید فکری به حال نگرانیهای روز کرده باشم، چون ریشه کابوسهای من به بیداری میرسد. مثل این است که شما شاخه گلی را در یک گلدان پر از آب قرار دادهاید. بیداری، نقش این گلدان و تغذیهکننده خوابهایتان را برعهده دارد، بنابراین اگر من در طول روز یک مراقبت دائمی نسبت به افکار و اندیشهها و در یک مفهوم کلی محتوای بیداریام داشته باشم این مراقبت از کیفیت خوابهای من نیز محافظت خواهد کرد. به سخن درستتر من وقتی خواب هستم در متن سر و صدا و تصویرهای مزاحم قرار نخواهم گرفت، چون پیشتر ریشه این سر و صداها و تصویرهای مزاحم را در بیداری زدهام.
ارسال نظر