چرا روز تولدمان غمگین و افسرده می‌شویم؟

از منظرهای مختلف می‎توان به ماجرا نگاه کرد، اما دیدگاهی که این غم را دقیق‎تر توجیه می‎کند، رویکرد روان‎شناسی وجودی است. این رویکرد می‎گوید همه ما از اضطراب‎هایی طبیعی رنج می‎بریم؛ اضطراب تنهایی، اضطراب مرگ و. وقتی یک سال دیگر از عمرمان می‎گذرد و به مرگ نزدیک‎تر می‎شویم، تأمل می‎کنیم.

چرا روز تولدمان غمگین و افسرده می‌شویم؟

برای آن‌هایی که از روزها و هفته‎ها قبل از سالگرد تولدشان با فکر کردن به جشن و هدیه و غافل‎گیری خوش‎اند، ناراحتی روز تولد چندان قابل درک نیست. شاید حتی متولدهای غمگین را دست بیندازند یا پشت سرشان بگویند «آخه آدم روز تولدش بُغ می‎کنه؟»

اگر جزو این گروه هستید، خواندن این مطلب به شما کمک می‎کند کسانی را که شبیه شما فکر نمی‎کنند، درک کنید. اگر هم جزو آن‎هایی هستید که سوال این مطلب، مسئله شماست احتمالا جواب‎تان را در گفت‌وگوی من با «سعید بی‎نیاز»، کارشناس‌ارشد روان‎شناسی بالینی پیدا کنید.

دلیل ناراحت شدن در روز تولد چیست؟

از منظرهای مختلف می‎توان به ماجرا نگاه کرد، اما دیدگاهی که این غم را دقیق‎تر توجیه می‎کند، رویکرد روان‎شناسی وجودی است. این رویکرد می‎گوید همه ما از اضطراب‎هایی طبیعی رنج می‎بریم؛ اضطراب تنهایی، اضطراب مرگ و .... وقتی یک سال دیگر از عمرمان می‎گذرد و به مرگ نزدیک‎تر می‎شویم، تأمل می‎کنیم.

این تأمل که اصولا در موقعیت‎هایی با نشانه گذشت زمان و گذر عمر سراغ‎مان می‎آید، مثل تولد و عید نوروز و تمام شدن سال تحصیلی، طبیعی است؛ اما وقتی به غمی عمیق تبدیل می‎شود، احتمالا نشانه آن است که خیلی از آن‎چه بر ما گذشته‎است، راضی نیستیم.

به این وضعیت در روان‎شناسی وجودی، می‎گویند «زندگی نزیسته»؛ یعنی زنده بوده‎‌ام، اما زندگی نکرده‎ام. این جمله برای هرکس معنای متفاوتی دارد؛ یکی می‎‌خواهد آدم تأثیرگذاری باشد، یکی دنبال آموختن است، هرکس ارزش‎های متفاوتی دارد که وقتی مطابق با آن‎ها زندگی نمی‎کند، اسمش می‎شود زندگی نزیسته. در موقعیت‎هایی مثل سالگرد تولد که این زندگی نزیسته به آدم یادآوری می‎شود، غم بیشتر نمایان می‎شود.

بخشی از قضیه به بیرون از ما برنمی‎گردد؟ در جامعه آدم‎ها براساس دستاوردهای‎شان سنجیده می‎شوند، دستاوردهایی که طبق قوانین نانوشته باید در سنین مشخصی کسب شوند.

سوال دقیق و درستی است. ما در خلأ زندگی نمی‎کنیم؛ درخصوص اجتماع‎مان، با ارزش‎ها و کلیشه‎های اجتماعی احاطه شده‎ایم، اما در نهایت این ما هستیم که تصمیم می‎گیریم براساس این کلیشه‎ها زندگی کنیم یا خیر. مثلا درباره پیشرفت مالی در ایران، دچار سندروم «پ پ پ» هستیم؛ منظورم از این اصطلاح خودساخته‎، این است که جامعه از فرد توقع دارد «پول پیش یک خانه را جور کن، بعد یک پراید بخر، بعد پراید را به پژو تبدیل کن و «پ»‌های دیگر».

یا مثلا در زمینه تحصیل، سندروم «ک ک ک» یعنی همان کنکورهای پیاپی را داریم که فرد به خودش تحمیل می‎کند یا تحمیلش را از سوی اجتماع می‎‌پذیرد. چه کسی گفته ما باید از نردبان‎هایی که اجتماع تعیین کرده، بگذریم؟ وقتی ارزش‎های شخصی فدای این کلیشه‎ها می‎شود، یعنی مثلا کسی که یادگیری برایش مهم است، ولی خودش را اسیر «ک ک ک» می‎کند، عقب ماندن از این کلیشه در موقعیتی مثل سالگرد تولد، اذیتش می‎کند.

طبق گفته شما در خلأ زندگی نمی‎کنیم، پس چطور می‎توانیم درگیر کلیشه‎های اجتماعی نشویم؟

درست است که ما در شعاع ارزش‎های تعیین‎شده از سوی اجتماع قرار داریم، ولی درنهایت این ماییم که تصمیم می‎گیریم. این تصمیم، هزینه هم دارد. سخت است آن‎طوری که اجتماع بر من تحمیل می‎کند نباشم یا بخشی از خواسته اجتماع باشم که با ارزش‎های شخصی‎ام سازگار است، ولی می‎ارزد. ارزشش هم به این است که موقع مرور زندگی‎ام، ببینم روندی که در پیش گرفته‎ام، همانی است که همیشه می‎خواسته‎ام.

اگر به آن سمت قضیه یعنی خوشحالی از تولد دقیق شویم، آیا این جشن گرفتن نوعی واکنش دفاعی دربرابر مرگ نیست؟

غم روز تولد، معمولا ناشی از حسرت است؛ از این‌که برمی‎گردم و زندگی‎ام را نگاه می‎کنم و می‎بینم چیزی نبوده که من می‎خواسته‎ام وگرنه اضطراب مرگ اتفاقا حس سالمی است. لازمش داریم به این دلیل که بدانیم وقت‎مان محدود است، باید کارهایی انجام بدهیم و بعد هم برویم.

بدون مرگ و اضطراب مرگ، زندگی بی‎انت‌هایی که هروقت دل‎مان بخواهد کارهایی در آن انجام بدهیم، معنی ندارد. درواقع ترس از مرگ، ترس ناسالمی نیست که بخواهیم سرکوبش کنیم. اگر این زندگی را، از وقتی که در اختیار خودمان است یعنی از نوجوانی به بعد، پرشور زندگی کرده‎باشیم جشن گرفتنش عجیب نیست. اما اگر این جشن، بعد از تجربه کردن آن غم باشد می‎توان آن را به‎عنوان واکنشی دفاعی درنظر گرفت.

کسانی که سالگرد تولد، غمگین‎شان می‎کند باید نگران خودشان باشند؟

به‎نظرم می‎شود به‎عنوان یک فرصت به آن نگاه کرد. بخشی از وجودشان دارد هشدار می‎دهد که تو انگار خیلی از آن‎چه از زندگی‎ات گذشته راضی نیستی. به قول خانم «توران میرهادی»، غم بزرگ را به کار بزرگ تبدیل کن.

این جمله البته آن‎قدر در فضای مجازی تکرار شده که به ضد خودش تبدیل شده‎است، ولی این وجهش را که کنار بگذاریم، حرف خیلی درستی است. اندوهی که این افراد تجربه می‎کنند، غم بزرگی است، ولی می‎شود به عاملی تبدیلش کرد که فرد سال‎های پیش رو را با ارزش‎های شخصی‎اش زندگی کند.

اگر می‎توانست مطابق ارزش‎های شخصی‎اش زندگی کند، این کار را نمی‎کرد؟

فقط بحث توانستن نیست؛ باید انتخاب کند و هزینه‎هایش را هم بپردازد. فرض کنیم می‎خواهید با اسکی از نقطه الف به نقطه ب برسید. یکی با بالگرد می‎آید و می‎گوید تو را می‎رسانم. همراهش می‎روید؟ در این مثال چیزی که اسکی کردن به شما می‎دهد، ارزش است و نقطه ب، هدف.

برای پیداکردن ارزش‎ها، باید بفهمیم روندهایی که بهمان انرژی و خوشحالی می‎دهد، چه چیزهایی هستند و نه هدف‌ها. بعضی‌ها برای خودشان هدف‎های الف و ب و پ را تعیین و تصور می‎کنند با محقق شدن آن‎ها خوشحال خواهند بود. ولی بعد از رسیدن به آن‎ها، ممکن است به این نتیجه برسند که چقدر بی‎معنی بوده‎اند.

دلیلش هم این است که راه را با بالگرد، رفته‎اند. برای همین، معتقدیم پیداکردن ارزش‌ها مهم است، اما چطور این کار را بکنیم؟ بعد از مشخص کردن هدف‎ها، وجه مشترک همه‎شان را شناسایی کنیم. وجوه مشترک، همان ارزش‎هاست. این کار به کمک گرفتن از یک متخصص نیاز دارد.

اگر غم عمیقی را تجربه می‎کنم، یک درمانگر وجودی می‎‌تواند به من کمک کند ارزش‎هایم را پیدا کنم و به اجرای آن‎ها متعهد شوم. حسرت‎ها به‎هرحال وجود دارند، ولی وقتی مطابق ارزش‎های شخصی زندگی کنیم، افتخارها بر افسوس‎ها غالب خواهند بود.

 

ارسال نظر

یادداشت

آخرین اخبار

پربازدید ها