شقایق دهقان مجری برنامه دستپخت را با خاک یکسان کرد + عکس
شقایق دهقان به مجری برنامه دستپخت تیکه انداخت.
شقایق دهقان به مجری برنامه دستپخت تیکه انداخت. شقایق دهقان با انتشار ویدیو عذرخواهی مجری برنامه دستپخت نوشت : از سازمان صدا و سیما تقاضا دارم در کنار نظارت های ریز بینانه به گوشه لباس بازیگران کمی هم به حرمت افراد مختف جامعه توجه کند. مردیم بس که جلوی مردم خجالت کشیدیم. شقایق دهقان در سریال ساختمان پزشکان ایفای نقش کرده است. شقایق دهقان همسر مهراب قاسم خانی نویسنده می باشد.
نیوشا ضیغمی نیز در واکنش به توهین سید وحید حسینی مجری برنامه دستپخت که به شغل پدر شرکت کننده که راننده تاکسی بود توهین کرد گفت : جناب مجری این حجم از بی ادبی و بی فرهنگی شما رو اذیت نمی کنه؟ فقط می تونم بگم متاسفم و بس... مطمئن باشید نه این دختر و نه هیج دختر دیگری که پدرش با زحمت نان حلال میبره ناراحت نیست و نخواهد بود من جای شما بودم از این دخترمعذرت خواهی میکردم و شدت شرمندگی دیگر در تلویزیون ظاهر نمی شدم یا حق !
پست نیوشا ضیغمی
در برنامه دستپخت که از شبکه یک سیما پخش می شود سید وحید حسینی مجری برنامه به شغل پدر یکی از شرکت کنندگان که راننده تاکسی بود توهین کرد و به او گفت : «اینکه بابات راننده تاکسیه پیش دوستات ناراحتت نمیکنه؟»
عذرخواهی مجری برنامه دستپخت از رانندگان تاکسی :
وی درباره این حواشی گفت: پدر خودم راننده تاکسی بوده است. قصد داشتم جواب افتخار آمیز فرزند یک پدر را به گوش همه برسانم. حضور مشاغل در دستپخت برای تکریم و تجلیل آنهاست. در ادامه می توانید ویدیو صحبت های حسینی را مشاهده کنید. // باشگاه خبرنگاران جوان
شقایق دهقان با انتشار این عکس نوشت: من شش ساله بودم، تو دوازده ساله. در صفی طولانی جلوی مغازه ایستاده بودیم. تو دو شیشه ی خالی شیر دستت بود، من برگه ی کوپن. یادم هست در صف، پچ پچِ بمبارانِ دیشب بود. دو زنی که از صورتشان تنها بینی های ِشان را یادم می آید، به پهلوی هم زدند و به من که با پیراهنِ سفیدِ یقه گردِ آستین حلقه ای، از سرِ بی حوصلگیِ کودکانه، رویِ جدولِ کنارِ کوچه بالا و پایین می رفتم پوزخند زدند. یادم هست یکی ِشان به لباسم اشاره کرد و گفت: “دخترخانوم، این چه سر و وضعیه!” ... و من که معنیِ سر و وضع را نمی دانستم، پرسش گر به تو نگاه کردم که به شکلِ ناشیانه ای روسریِ سیاهت را زیرِ چانه ات گره زده بودی و تلاش می کردی، انبوهِ موهایِ فِرت را زیرش جا بدهی.
یادم هست دست مرا گرفتی و گفتی: “بهشان نگاه نکن. به من نگاه کن...”
چهل و یک هستم. هرازگاهی اما دستم را می گیری و می گویی: "به آن طرف نگاه نکن. به بقیه مربوط نیست. " ... و من در تمامِ این لحظه ها دلم می خواهد، فقط به تو نگاه کنم.
ارسال نظر