نگاهی به زندگی و آثار ویلیام شکسپیر؛ بزرگ‌ترین نویسنده تمام دوران‌ها

ویلیام شکسپیر مشهورترین چهره ادبی انگلیسی‌زبان دنیا به شمار می‌آید. به همان اندازه که سعدی و فردوسی شاخصه زبان، هویت و ادبیات ایرانی به‌حساب می‌آیند و آثار و سروده‌های آنان ورد زبان خواص و عوام است.

سرویس فرهنگی مستقل‌آنلاین: جایگاه شکسپیر در تمدن و فرهنگ انگلستان آن‌چنان دست‎‎نیافتنی است که ردپایش را در تمامی شئون زندگی مردم کشورهای انگلیسی‌زبان مردم انگلستان می‌توان یافت؛ تشکیل انجمن‌های مخصوص برای قرائت نمایشنامه‌های او، دسته‌های سیار یا ثابت هنرپیشگان حرفه‌ای یا تفننی به نام " گروه‌های شکسپیری " و همچنین تصاویر، تابلوها، شمایل و مجسمه‌های متعدد از او و بازیگران نمایشنامه‌هایش، نام‌گذاری خیابان‌ها، خانه‌ها و حتی میکده‌ها و کافه‌ها به نام او و شخصیت‌های آثارش. جملات مشهور آثارش به‌صورت کلمات قصار و ضرب‌المثل وارد فرهنگ ‌عامه و گفتگوهای روزمره شده و به بخش مهمی از زبان و فرهنگ تبدیل شده است بی‌آنکه حتی اغلب گویندگان و شنوندگانش از منبع حقیقی آن‌ها آگاه باشند. آثار او همچنین منبع اقتباس‌های متعددی در هنرهای نمایشی بوده‌اند

زندگی ویلیام شکسپیر

در اوایل قرن شانزدهم میلادی در دهکده‌ای نزدیک شهر استرتفورد در ایالت واریک انگلستان کشاورزی به نام به ریچارد شکسپیر همراه با خانواده‌اش زندگی می‌کرد. یکی از پسران او به نام "جان " در حدود سال 1551 به شهر استرتفورد آمد و در آنجا به شغل پوست فروشی پرداخت و با "ماری آردن " دختر یک کشاورز ثروتمند ازدواج کرد. جان و ماری در 26 آوریل 1564 صاحب پسری شدند و نامش را "ویلیام " گذاشتند. این کودک با گذشت زمان به پسربچه‌ای فعال، شوخ و بازیگوش تبدیل شد، به مدرسه رفت و زبان لاتین و یونانی را آموخت؛ اما پس از گذشت مدتی به دلیل مشکلات اقتصادی ناچار شد برای امرارمعاش، مدرسه را ترک کند و شغلی برای خود دست‌وپا کند. برخی منابع نقل کرده‌اند که در ابتدا شاگرد یک قصاب شد و از فرط علاقه‌اش به ادبیات در موقع کشتن گوساله خطابه می‌سرود و شعر می‌گفت.

در سال 1582 ویلیام شکسپیر هیجده‌ساله شیفته دختری بیست‌وپنج‌ساله به نام "آن هثوی " از روستای مجاور شد. آن دو با یکدیگر ازدواج کردند و به‌سرعت صاحب سه فرزند شدند.

زندگی ادبی ویلیام شکسپیر

از آن زمان زندگی پرحادثه شکسپیر آغاز شد و به‌قدری تحت تأثیر هنرپیشگان و هنرنمایی آنان قرار گرفت که تنها به لندن رفت تا موفقیت بیشتری کسب کند و بعداً بتواند زندگی مرفه‌تری برای خانواده خود فراهم نماید.

او از ورود به لندن به سراغ تماشاخانه‌های مختلف رفت و در آنجا به حفاظت اسب‌های مشتریان مشغول شد ولی کم‌کم به درون تماشاخانه راه یافت و به تصحیح نمایشنامه‌های ناتمام پرداخت و کمی بعد روی صحنه تئاتر آمد و نقش‌هایی را ایفا کرد. بعداً وظایف دیگر پشت‌صحنه را به عهده گرفت. این تجارب گران‌بها برای او بسیار مورداستفاده واقع شد و چنان بامهارت کارهایش را پیگیری کرد که حسادت هم‌قطارانش را برانگیخت.

در آن دوره هنرپیشگی و نمایشنامه‌نویسی حرفه‌ای محترم و محبوب تلقی نمی‌شد و طبقه متوسط که تحت تأثیر تلقینات مذهبی قرار داشتند، آن را مخالف شئون خویش می‌دانستند. تنها طبقه اعیان و طبقات فقیر بودند که به نمایش و تماشاخانه علاقه نشان می‌دادند.

ویلیام شکسپیر 5

اوج شهرت و محبوبیت ویلیام شکسپیر

ستاره اقبال شکسپیر درخشیدن گرفت. در آن زمان بود که شکسپیر قطعات منظومی سرود که باعث شهرت او شد و در سال 1594 دو نمایش کمدی در حضور ملکه الیزابت اول در قصر گوینویچ بازی کرد و در 1597 اولین کمدی خود را به نام "تقلای بی‌فایده عشق " در حضور ملکه نمایش داد و از آن به بعد بود که نمایشنامه‌های او به‌طور مرتب تحت حمایت ملکه به صحنه تئاتر می‌آمد و اجرا می‌شد.

ملکه الیزابت که حامی مهمی برای شکسپیر بود در سال 1603 از دنیا رفت اما تغییر در خاندان سلطنتی باعث تغییر نگاه خانواده سلطنتی نسبت به شکسپیر نشد. شاه بعدی جیمز اول به شکسپیر و بازیگرانش اجازه رسمی برای نمایش اعطا کرد. نمایشنامه‌های او در تماشاخانه مشهور "گلوب " که در ساحل جنوبی رود تیمز قرار داشت به روی صحنه می‌آمد. بهترین نمایشنامه‌های شکسپیر در همین تماشاخانه به اجرا درآمد. هر شب شمار زیادی از زنان و مردان آن روزگار به این تماشاخانه می‌آمدند تا شاهد اجرای آثار شکسپیر توسط گروه پرآوازه " لرد چیمبرلین " باشند. اهتزاز پرچمی بر بام این تماشاخانه نشان آن بود که تا لحظاتی دیگر اجرای نمایش آغاز خواهد شد. در تمام این سال‌ها خود شکسپیر با تلاشی خستگی‌ناپذیر - چه در مقام نویسنده و چه به‌عنوان بازیگر- کار می‌کرد. این گروه، علاوه بر آثار شکسپیر، نمایشنامه‌هایی از سایر نویسندگان و از جمله آثار "کریستوفر مارلو " ی گمشده و نویسنده نو پای دیگر به نام "جن جانسن " را نیز به اجرا درمی‌آورند، اما احتمالاً آثار استاد "ویلیام شکسپیر " بود که بیشترین تعداد تماشاگران را به آن تماشاخانه می‌کشید.

این تماشاخانه به‌صورت مربع‌مستطیل دوطبقه‌ای ساخته شده بود که مسقف بود ولی خود صحنه از اطراف دیواری نداشت و تقریباً در وسط به‌صورت سکویی ساخته شده بود و به ساختمان دوطبقه‌ای منتهی می‌گشت که از قسمت فوقانی آن اغلب به‌جای ایوان استفاده می‌شد.

شکسپیر به‌زودی به موفقیت مادی و معنوی فراوانی دست‌یافت و سرانجام در بخشی از مالکیت تماشاخانه سهیم شد. این تماشاخانه در سال 1613 در حین اجرای نمایشنامه "هانری هشتم " به‌کلی آتش گرفت و نابود شد و سال بعد که دوباره بازسازی و افتتاح شد دیگر شکسپیر با ثروت و محبوبیتی سرشار به شهر زادگاهش بازگشته بود. او در سال 1610 یعنی در 46 سالگی دست از کار کشید و به استرتفرد بازگشت تا در آنجا از هیاهوی زندگی در شهر لندن دور باشد. چرا که حالا دیگر کم‌وبیش آنچه را که در همه آن سال‌ها در جستجویش بود به دست آورده بود. نمایش‌نامه‌هایی که در این دوره از زندگی‌اش نوشت " زمستان " و " توفان " نام دارند که اولین بار در سال 1611 به اجرا درآمدند.

در آوریل سال 1616 شکسپیر چشم از جهان بست و گنجینه بی‌نظیر ادبی خود را برای هم‌وطنان خود و تمام مردم دنیا بجا گذاشت. آرامگاه او در کلیسای شهر استرتفورد قرار دارد و خانه محل زندگی‌اش به همان وضع اولیه خود نگهداری شده و در طول قرن‌ها زیارتگاه علاقه‌مندان به ادبیات بوده و هرسال در آن شهر جشنی بزرگ به یاد این بزرگ‌مرد ادبیات و نمایش جهان برپا می‌گردد.

ویلیام شکسپیر 4

جملات مشهور ویلیام شکسپیر

  • «آدم تبه‌کار می‌رود ولی شرش بعد از او می‌ماند.»
  • «آن‌کس که جرأت انجام کارهای شایسته دارد، انسان است.»
  • «آن‌کس که مال مرا بدزدد، چیز بی‌ارزشی را ربوده است، اما آن‌که نام نیک مرا برباید، جزئی از وجود مرا می‌برد که او را غنی نمی‌کند اما درواقع مرا حقیر می‌سازد.»
  • «آیا می‌دانید که انسان چیست؟ آیا نسب و زیبایی و خوش‌اندامی و سخن‌گویی و مردانگی و دانشوری و بزرگ‌منشی و فضیلت و جوانی و کرم و چیزهای دیگر از این قبیل، نمک و چاشنی یک انسان نیستند؟»
  • «آه از این ابلهانِ خِرَدنما؛ که هنگام تشخیص، عقل آن‌ها تا جایی می‌رسد که ببازند!» - تاجر ونیزی
  • «از دست دادن امیدی پوچ و آرزویی محال، خود موفقیت و پیشرفت بزرگی است.»
  • «اگر در این جهان از دست و زبان مردم در آسایش باشیم، برگ درختان، غرش آبشار و زمزمه جویبار هریک به زبانی دیگر با ما سخن خواهند گفت.»
  • «اگر دوازده پسر داشتم و همه را به‌طور یکسان دوست می‌داشتم و یازده پسرم را درراه میهن قربانی می‌کردم، بهتر از این بود که یکی پس از دیگری در بستر خواب بمیرند.»
  • «امان از وقتی‌که مردم، دزد عقل را به گلوی خود بریزند، منظور از دزد عقل، مشروبات الکلی است، واقعاً که هیچ عاقلی این کار را نمی‌کند.»
  • «اندیشه‌ها، رؤیاها، آه‌ها، آرزوها و اشک‌ها از همراهان جدایی‌ناپذیر عشق می‌باشند.»
  • «ای فتنه و فساد، تو چه زود در اندیشه مردان نومید رخنه می‌کنی.»
  • «اگر تمام شب را به خاطر از دست دادن خورشید گریه کنی لذت دیدن ستاره‌ها را از دست خواهی داد.»
  • «داشتن علم بهتر از داشتن ثروت است ولی نداشتن ثروت بدتر از نداشتن علم است»
  • «بدی‌های ما در دنیا به یادگار می‌ماند و خوبی‌هایمان همراه با ما به گور می‌رود.»
  • «بذله‌گویی برازنده‌ترین لباسی است که در یک مجلس می‌توان پوشید.»
  • «برای دشمنانت کوره را آن‌قدر داغ مکن که حرارتش خودت را نیز بسوزاند.»
  • «برای لذت بردن کافی است اندکی احمق باشی.»
  • «به دست آور آنچه را که نمی‌توانی فراموشش کنی و فراموش کن آنچه را که نمی‌توانی به دست آوری.»
  • «بودن یا نبودن، مسئله این است!» - هملت
  • «بعد یک‌عمر جوش‌وخروش، آرام می‌خوابند...» - مکبث
  • «تردیدهای ما خائنینی هستند که با نصایح خود، ما را از حمله به دشمن بازمی‌دارند، درحالی‌که تصمیمی راسخ و حمله‌ای به‌موقع می‌تواند فتح و پیروزی را نصیب ما سازد.»
  • «تملق خوراک ابلهان است.»
  • «جایی که تخم محبت کاشته شود، شادمانی می‌روید.»
  • «جوانی و پیری با یکدیگر قابل‌مقایسه نیستند. جوانی مایه نشاط و سعادت است و پیری موجب فلاکت و حسرت. جوانی نیمروز زندگانی است و پیری شبانگاه ظلمانی. جوانی دوره خودنمایی و شجاعت است و پیری روزگار ترس و مذلت، جوان چون آهوی وحشی بانشاط و غرور در وادی زندگی می‌دود و پیر چون مردی لنگ آهسته و با هزار زحمت، قدم برمی‌دارد.»
  • «جوانی جرعه‌ای است فرح‌انگیز ولی حیف که به پیری آمیخته است.»
  • «چراغ کوچکی در شب، تاریکی را می‌شکافد و به اطراف نور می‌دهد، کار خوب اگرچه کوچک و ناچیز باشد در نظر من کوچک و ناچیز نیست.»
  • «در سرتاسر اعمال بشر، جزر و مدی موجود است که اگر آدمی در مجرای آن واقع شود، به ساحل سعادت می‌رسد وگرنه سراسر عمر وی در گودال‌های بدبختی و فلاکت سپری خواهد شد.»
  • «در سینه خود شراره‌ای آسمانی دارم که نامش وجدان است.»
  • «دشمنان بسیاری دارید که نمی‌دانند چرا دشمن شما هستند ولی همچون سگ‌های ولگرد هنگامی‌که رفقایشان بانگ بردارند، آن‌ها نیز پارس می‌کنند.»
  • «دنیا مانند یک تماشاخانه است، هرکس رل خود را بازی می‌کند و سپس مخفی می‌شود.»
  • «دوستی نعمت گران‌بهایی است، خوشبختی را دو برابر می‌کند و از بدبختی می‌کاهد.»
  • «دنیا، سراسر صحنه بازی است و همه بازیگران آن به‌نوبت می‌آیند و می‌روند. نقش خود را به دیگری می‌سپارند.»
  • «دیدن و حس کردن، وجود داشتن است، زندگی در اندیشه است.»
  • «دیوانه خودش را عاقل می‌پندارد و عاقل هم می‌داند که دیوانه‌ای بیش نیست.»
  • «زنان هیچ‌چیز نمی‌خواهند جز یک شوهر خوب و همین‌که گیرشان آمد، همه‌چیز می‌خواهند.»
  • «زنبور هرچقدر باشد، گل از آن بیشتر است؛ دل‌های ماتم‌زده هراندازه باشند، قلب‌های شاد زیادترند.»
  • «زندگی از تاروپود خوب و بد بافته شده است، فضیلت ما وقتی می‌تواند بر خود ببالد که از خطاهای ما شلاق نخورد و جنایت‌های ما وقتی نومید می‌شود که موردستایش فضیلت‌های ما قرار نگیرد.»
  • «سعادتمند کسی است که به مشکلات و مصائب زندگی لبخند زند.»
  • «شادمانی در خانه‌ای است که مهر و محبت در آن مسکن دارد.»
  • «شخص عاقل و هشیار به هر جا قدم بگذارد، سعادت و فراغت بال همراه اوست زیرا در جهان به‌جز خوبی و زیبایی چیزی نمی‌بیند.»
  • «عشق غالباً یک نوع عذاب است، اما محروم بودن از آن مرگ است!»
  • «عشق دیوانگی‌ای است که انسان به بهای عقل می‌خرد.» - هیاهوی بسیار برای هیچ
  • «عقل و هوش خود را با خوشی و نشاط دمساز کن تا هزاران آسیب از میان برود و عمرت دراز شود.»
  • «علامت و نشان حقیقی اصالت و علو شأن، نوازش و ترحم آمیخته با شادمانی و گشاده‌رویی است.»
  • «کاری که وظیفه و صمیمیت در آن دخالت دارد، خلل‌پذیر نیست.»
  • «کسانی که دنیا را از دست می‌دهند آن را با فکر و وسواس می‌خرند.»
  • «کشنده‌تر از نیش مار، بچه حق‌ناشناس است.»
  • «کینه پنهان نمی‌ماند.»
  • «گذشت زمان بر آن‌ها که منتظر می‌مانند بسیار کند، بر آن‌ها که می‌هراسند بسیار تند، بر آن‌ها که زانوی غم در بغل می‌گیرند بسیار طولانی و بر آن‌ها که به سرخوشی می‌گذرانند بسیار کوتاه است؛ اما بر آن‌ها که عشق می‌وزند، زمان را آغاز و پایانی نیست.»
  • «گذشت زمان هرچه از موهای مردم می‌کاهد، به خرد آن‌ها می‌فزاید.»
  • «گریه ما وقت تولد ازآن‌رو است که به صحنه بزرگ جنون و حماقت وارد شده‌ایم!» - شاه لیر
  • «ما خمیره سازنده رؤیاهاییم و حیات ناچیزمان با خوابی پایان می‌یابد...»
  • «مردی که در درون خویش موسیقی ندارد و نداهای خوش و دل‌نشین او را تحت تأثیر قرار نمی‌دهد، برای خیانت، توطئه و غارتگری مناسب می‌باشد و هیچ‌کس نباید به او اعتماد کند.»
  • «مسکنت در کوی هنرمندان و رنجبران راه ندارد و شادمانی در خانواده‌ای است که مهربانی در آنجا حکومت می‌کند.»
  • «مصائب خود را مانند لباستان با کمال بی‌اعتنایی تحمل کنید.»
  • «من از خوشبختی‌های این جهان بهره‌مند گردیده‌ام زیرا در زندگی عاشق شده‌ام.»
  • «من همیشه میل دارم از اشخاص نجیب پیروی کرده و از آنان چیز بیاموزم.»
  • «موفقیت‌هایی که نصیب بشر شده عموماً در سایه تحمل و بردباری بوده است.»
  • «می‌دانیم که چیستیم اما نمی‌دانیم که چه می‌شویم.»
  • «من وقت را هدر دادم و اکنون اوست که مرا هدر می‌دهد.»
  • «وقتی‌که معشوقم سوگند می‌خورد که راست می‌گوید، باورش می‌کنم، هرچند می‌دانم که دروغ می‌گوید»
  • «وجود ما به‌منزله باغی است که اراده ما باغبان آن است.»
  • «وقتی ناراحتی بزرگی پیش آید، رنج و غم‌های دیرین از یاد می‌رود.»
  • «وقتی کسی را دوست دارید هرچند وقت یک‌بار به او یادآوری کنید تا فراموش نکند قلبی برای او می‌تپد.»
  • «هراندازه گناهی بزرگ کهنه شود و به حال اختفا باقی بماند سرانجام هنگام مرگ یا بروز خطر، چون فرصت کشف آن فرارسد، به‌صورت موحشی زهر خود را برجان آدمی می‌ریزد.»
  • «هر چه را که دوست داری به دست آور وگرنه مجبور می‌شوی هر چه را که به دست می‌آوردی دوست داشته باشی.»
  • «هرکس فقیر و قانع باشد ثروتمند است.»
  • «همیشه حرف حق را بدون بیم بیان کن و شیطان را خجل ساز.»
  • «همیشه کار کنید و بکوشید تا جامه افتخار و عظمت را بپوشید، همیشه در نظر داشته باشید که افتخارات تازه‌ای به دست آورید زیرا افتخارات گذشته همچون شمشیری است که زنگ‌زده و از رونق افتاده باشد.»
  • «هیچ‌چیز، بد یا خوب نیست، فقط نیروی اندیشه بدی و خوبی و سعادت و شقاوت را می‌آفریند.»
  • «یقیناً رفتار حکیمانه یا وضع جاهلانه همچون بیماری از شخصی به شخص دیگر سرایت می‌کند، پس لازم است که انسان‌ها مواظب انتخاب معاشران خود باشند.»

ویلیام شکسپیر 2

آثار ویلیام شکسپیر

با توجه به تعداد نمایشنامه‌هایی که هرساله از شکسپیر به صحنه می‌آمد، می‌توان نتیجه گرفت که او آن‌ها را بسیار سریع می‌نوشته است. مثلاً گفته شده او فقط دو هفته وقت صرف نوشتن نمایشنامه "زنان سرخوش وینزر " (که در سال ۱۶۰۱ اجرا شد) کرده است. البته این بسیار هیجان‌آور است که شکسپیر را در حالتی شبیه به آنچه در این نقاشی می‌بینیم، در ذهن مجسم می‌کنیم که تنها با تخیلات و الهامات خود در یک اتاق زیرشیروانی کوچک نشسته است و با شتاب چیز می‌نویسد، اما واقعیت غیرازاین بود. آن‌طور که گفته می‌شود شکسپیر بیشتر نمایشنامه‌هایش را در اتاق کوچکی در انتهای ساختمان تماشاخانه می‌نوشته است. به‌احتمال زیاد شکل فشرده‌ای از نمایشنامه را از طرح داستان گرفته تا شخصیت‌ها و سایر عناصر نمایشی، با شتاب به روی کاغذ می‌‌آورده... بعد آن را کمی می‌پرورانده و در پایان، زمانی که بازیگرها خود را با نقش‌های نمایشی انطباق می‌‌دادند، شکل نهایی آن را تنظیم می‌کرده است. طرح‌های شکسپیر اغلب چیز تازه‌ای نیستند. در حقیقت او این قصه را از خود خلق نمی‌کرده، بلکه آن‌ها را از منابع مختلفی مثل تاریخ، افسانه‌های قدیمی و غیره بر می‌گرفته است. یکی از منابع آثار شکسپیر کتابی بوده به نام "شرح وقایع انگلستان، اسکاتلند و ایرلند " اثر "هالینشد " شکسپیر قصه‌های بسیاری از نمایشنامه خود را از جمله: "هانری پنجم "، "ریچارد سوم " و "لیر شاه " را از همین کتاب گرفت.

از دیگر آثاری که از نمایشنامه‌های شکسپیر به‌جامانده است می‌توان به: هملت، شب دوازدهم، اتلو، هانری چهارم، هانری پنجم، هانری ششم، تاجر ونیزی، ریچارد دوم، آن‌طور که تو بخواهی، رومئو و ژولیت، مکبث، توفان، تلاش بی‌ثمر عشق ... اشاره کرد.

رومئو و ژولیت نوشته ویلیام شکسپیر

نمایشنامه رومئو و ژولیت در پنج پرده و بیست‌وسه صحنه تنظیم شده و اگر نمایشنامه تیتوس اندرونیکوس را به‌حساب نیاوریم، اولین نمایشنامه غم‌انگیز شکسپیر محسوب می‌شود. تاریخ قطعی تحریر آن معلوم نیست و بین سال‌های ۱۵۹۱ و ۱۵۹۵ نوشته شده، ولی سبک تحریر و نوع مطالب و قراین دیگر نشان می‌‌دهد که قاعدتاً بایستی مربوط به سال ۱۵۹۵ باشد.

هملت شکسپیر بزرگ‌ترین اثر نمایشی تاریخ ادبیات

هملت بزرگ‌ترین نمایشنامه تمامی اعصار است. هملت بر تارک ادبیات نمایشی جهان خوش می‌درخشد. دارای نقاط اوج، جلوه‌ها و لحظات بسیار کمیک است. می‌توان بارها و بارها سطری از آن را خواند و هر بار به کشفی تازه نائل شد. می‌توان تا دنیا دنیاست آن را به روی صحنه آورد و باز به عمق اسرار آن نرسید. انسان خود را در آن گم می‌کند، گاه به بن‌بست می‌رسد، گاه لحظاتی سرشار از خوشی و لذت می‌آفریند و گاه انسان را به اعماق نومیدی می‌کشاند. بازی در این نقش، انسان را با تمام ذهن و روحش درگیر خود می‌کند و او را در خود فرومی‌برد.

مرگ ویلیام شکسپیر

ویلیام شکسپیر در روز ۲۳ آوریل ۱۶۱۶ میلادی در پنجاه‌ودوسالگی درگذشت. جسدش را دو روز بعد در کلیسای مقدس ترینیتی به خاک سپردند. او حتی قطعه‌ای ادبی نیز برای روی سنگ‌قبر خود گفته که بر آن حک شده است:

تو را به مسیح از کندن خاکی که اینجا را در برگرفته دست بدار!

خجسته باد آنکه این خاک را فروگذارد و نفرین بر آنکه استخوان‌هایم بردارد!

او در حالی مُرد که به سال ۱۶۱۶ هیچ نسخه جمع‌آوری‌شده‌ای از آثارش وجود نداشت و بعضی از آن‌ها در نسخه‌هایی مستقل چاپ شده بودند که همان‌ها هم بدون نظارت و ویرایش او بود. در سال ۱۶۲۳ دو تن از اعضای هیئت شکسپیر، جان همینگز و هنری کاندل، نسخه جامع و ویراسته‌ای از نمایش‌نامه‌هایش را به چاپ رساندند که فِرست فولیو نام گرفت.

نمایشنامه‌های ویلیام شکسپیر

  • حکایت زمستان
  • درد بیهوده عشق
  • اُتللو
  • مکبث
  • سیمبلین
  • هر طور که شما دوست دارید
  • همسران خوش ویندزور
  • ژولیوس سزار
  • قیاس برای قیاس
  • ریچارد سوم
  • هملت
  • طوفان
  • تجاوز به لوکرسیا
  • خوش است آنچه هست پایانش خوش
  • رومئو و ژولیت
  • شاه لیر
  • تاجر ونیزی
  • رؤیای شب نیمه تابستان
  • هنری ششم
  • دو نجیب‌زاده ورونایی
  • تیتوس آندرونیکوس
  • کینگ جان
  • هنری چهارم
  • رام کردن زن سرکش
  • کمدی اشتباهات
  • هیاهوی بسیار برای هیچ
  • هنری پنجم (نمایش‌نامه)
  • تروئیلوس و کریسدا
  • آنتونیوس و کلئوپاترا
  • تیمون آتنی
  • پریکلس
  • کوریولانوس
  • هنری هشتم

مجموعه اشعار ویلیام شکسپیر

  • مجموعه غزلیات شکسپیر
  • ونوس و آدونیس
  • زائر پرشور

 

ارسال نظر

یادداشت

آخرین اخبار

پربازدید ها