ای کاش تو را گوشِ شنیدن بود

من با تو ساده سخن گفتم امّا تو به من به چَشمِ دشمن نگریستی...

نانی 

برای خوردن

جایی

برای نَمُردن

 

پیامِ من

به تو

این بود

 

ای کاش 

تو را 

این بار

گوشِ شنیدن بود

 

من با تو 

ساده سخن گفتم

امّا

تو 

به من

به چَشمِ دشمن 

نگریستی:

با من بگو بدانم

که تو کیستی ؟

در پُشتِ این هیاهو

در پیِ چیستی ؟

 

اینک ببین که

من اینَم:

بی نان و جان

در جای جایِ وطن

نَقشِ زَمینَم

از خود بِپُرس

که از چه روی چُنینَم ؟

 

من

نه برایِ مردن

که برایِ زیستن

به خیابان

آمده بودم

 

آمده بودم

با تو بگویم:

این بهشت  

که بَرآنی

دامنه اش را

به فراسویِ مرز ها

بِکِشانی

تو را ارزانی!

 

آمده بودم

با تو بگویم:

نانِ خوردنِ من

جای نَمُردنِ من 

در این جهانِ  نا راست 

به راستی

کجا ست ؟ 

 

آمده بودم

با تو بگویم:

یک لقمه نانِ خالی

یک تکه از خاکِ خدا 

در هر کُجا 

بَسَ ست مرا

تا

ازین پس

سَرِ بی سودایِ خود را

بَر آن بِنَهَم

وَازین کابوسِ بی نوایی وَ بی کُجایی

بِرَهَم 

 

پیامِ من

به تو

این بود

 

ای کاش 

تو را 

این بار

گوشِ شنیدن بود

 

امروز

من

با تو

ساده سخن گفتم

فردا 

امّا

روزی دِگرَ ست 

وَ ساده سخن گفتنِ من

دیگر 

بی اَثرَ ست ...

سعید شهرتاش

نهم آذر ماه 98

 

ارسال نظر

یادداشت

آخرین اخبار

پربازدید ها