دلنوشته فاطمه هاشمی در سومین سالگرد پدر
پس از بی اخلاقی صورت گرفته توسط چند نفر و تغییر متن، پیام اصلی منتشر می شود.
به گزارش سرویس سیاسی مستقل آنلاین، فاطمه هاشمی در سومین ساگرد آن آیت الله بزرگ اینگونه نوشت:
پدرم، سه سال است که از فراق تو می گذرد، بیش از هزار روز، روزهایی که هر ساعت آن برای ما عمری گذشت، امروز می بینم، نه تنها خاک، سرد نبود و داغ تو را آسان نکرد.
نه تنها برای فرزندان وخانواده ات، بلکه برای مردم، مردمی که امروز بیش از هر زمان دیگری، به تو نیاز دارند و کمبود بودنت را احساس می کنند، امیدوار بودیم جای خالیت برای ما که نه، اما برای مردم وایران پرشود اما این روزها بیش از هر زمان دیگری میشنویم کاش و ای کاش، هاشمی بود.
مردم تو را می خواهند تا بتوانند با اطمینان به عقلانیت و تدبیریت، نگران فردایشان و آینده فرزندانشان نباشند، چرا که تو چون پدری دلسوز، نگران همه فرزندان ایران بودی.
مردم تو را می خواهند تا به عقب بازنگردند و آنچه را که طی این 40 سال با زحمت و هزینه فراوان بدست آوردهاند، به شرارهای از کف ندهند.
امسال مصیبتها همگی همزمان شده اند و مردم کشورم در سوگ هموطنان خود نشسته اند. سومین سال شهادت پدرم مصادف با سالگرد شهادت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام دردادنه پیغمبر شده است. دردانه ای که نزد پدرش و نزد شیعیان محدثه شناخته شده و محبوبیتی خاص در قلب شیعیان آزاده و حتی اهل تسنن و دیگر ادیان دارد و آنطور که بارها پدرم عنوان نموده شخصیتی مثل ایشان از ابتدای خلقت تا امروز نیامده. به یاد دارم که پدر مظلومم چگونه از مظلومیت و مصائب جانکاه دردانه پیامبر برایم میگفت و همیشه گفتنش با بغض همراه بود.
برایم از لحظاتی گفت که سر پیامبر بر دامن علی بن ابیطالب بود و فاطمه و فرزندانش چگونه با حسرت و سوز به صورت او نگاه می کردند و می گریستند و فاطمه که در دوران زندگیاش با غم و غصه و اضطراب همراه بود و تمام امید و دلخوشیاش پدرش بود که به یکباره و با رحلت پیامبر عظیم الشأن احساس کرد که همه امید و تکیه گاه خود را از دست داده و دنیا برایش تیره و تار گشته.
پدرم با اشک و آه برایم می گفت که در آن لحظه و لحظات تلخ همراهان پیامبر به جای اینکه در کنار دردانه اش باشند و او را تسلی دهند و از غم او بکاهند در سقیفه بنی ساعده انجمن کردند تا درباره جانشینی پیامبر که حق مسلم علی علیه السلام بود تصمیم بگیرند. فاطمه که هنوز در غم از دست دادن عزیزترینش، بهت زده بود چگونه می توانست چنین چیزی را باور کند. پدر گفت و می گفت از نامهربانی هایی که با فاطمه شد و با گلایه و شکوه برای انجام وصیت پدرش یاری می طلبید و عجیب آن است که همانهایی که در گذشته افتخار می کردند که لحظه ای در اطراف خانه زهرا باشند این بار با ملاحظات سیاسی از ملاقات با زهرا هم دریغ داشتند. زهرا خسته و رنجور و دل شکسته به خانه می آمد و خانه نشینی مردی را می دید که تا آن روز انرژی بخش حرکت اسلامی بود.
به یاد دارم شبی که قرار بود فردایش با پدر به فدک برویم در حالیکه گریه امانش را بریده بود و شانه هایش می لرزید برایم شرح داد که حتی از فدک هم دریغ نکردند. بعد از وفات پیامبر آنها تصمیم گرفتند فدک را بگیرند. دختر نازنین رسول اکرم(ص) با گروهی از زنان فامیل و فضه در حالیکه چادرش به زمین کشیده می شد به سوی مسجد رفت و در بین مهاجرین و انصار خطبه جانسوز و ماندگار فدکیه را آغاز نمود که همه را به گریه انداخت. ابتدا از پدر گفت و از وعده های خداوند و قیامت گفت. و گفت: آنقدر درنگ نکردید که این دل رمیده آرام گیرد و تحمل داغ بزرگم سهل گردد پس آتش گیره ها را فرو رفته تر کرده و به آتش دامن زدید تا آن را شعله ور سازید و برای خاموش کردن انوار دین روشن خدا و از بین بردن پیامبر برگزیده، کمر همت بستید. شما اکنون گمان می برید که برای ما ارثی نیست آیا خواهان حکم جاهلیت هستید و برای اهل یقین چه حکمی بالاتر از حکم خداوند است و آیا نمی دانید که من دختر او هستم؟ آیا سزاوار است که ارث پدرم را از من بگیرند و شما گمان می برید که مرا بهره ای نبود و سهمی از ارث پدرم ندارم؟
صدای دعوت من به شما می رسد ولی جواب نمی دهید و ناله و فریادخواهیم را شنیده ولی به فریادم نمی رسید؟
غصه و غم زهرا از آن بود که می دید همه زحمات پدر و یاران پدرش، سیر دیگری پیدا کرده و خون دل میخورد و نمی تواند دفاع کند و می دانست که دفاع هم به قیمت تفرقه جامعه اسلامی تمام خواهد شد.
اینجاست که می فهمیم زمانی که پیامبر در بستر بیماری بودند و فاطمه زانوی غم بغل گرفته بود و می گریست، با شنیدن خبری که پیامبر آهسته به او گفت تبسم کرد و آن چیزی نبود جز اینکه پیامبر به او گفت تو را بشارت می دهم که به زودی نزد من خواهی آمد. آیا می توانیم باور کنیم نفس و دردانه رسول اکرم بعد از رحلت پدر امت آنقدر در عذاب و سختی باشد که حاضر باشد عزیزان خود را ترک کند و به دیار باقی بشتابد. آری فاطمه خسته بود خسته از نفاق و ریا و کینه و نزاع و نا مهربانی ها!
پدرم چه خوب فهمیدی و گفتی: خدایا مردم خسته اند و خسته از این همه نزاع، خسته از این همه نزاع کم حاصل و یا بی حاصل!
مردم را باور کردی و صدای آنها را شنیدی. پدرم چه خوب در میان خیل بی بصیرتان مدعی آنقدر بصیرت داشتی و آنقدر صادق بودی که حقیقت را بگویی و هزینه های سنگین آن را به جان بخری. امروز هم مردم خسته اند و خسته تر از گذشته و ناامید.
و گفتی تاریکیها آبستن حوادثند و به چشمان بینا نیاز داریم، و گفتی سیاستمداران اشتباهات زیادی می کنند که تاوان آن ها را ملتها باید بپردازند و گفتی غرور ملتی را چه آسان می توان شکست آنگاه که خیر و مصلحت مردم خود را نبینند.
وای بر ما، به همه کسانی که ادامه دهنده راه ظالمان در زمانه خودمان باشند. وای بر آنان که از تاریخ درس عبرت نگرفته اند و همانند ۱۴۰۰ سال پیش انحراف در دین را آغاز کرده و ادامه می دهند. تمام غم و غصه ها و خستگی فاطمه انحراف از دین و راه پیامبر بود که هم اکنون شاهد آن در این دوران می باشیم.
پدرم، نازنینم آیا میدانی؟ البته می دانم که می دانی من هم بعد از تو همانند مرادم حضرت زهرا آرزوی مرگ نمودم که هرچه زودتر به تو ملحق شوم.
پدرم آیا تاریخ تکرار خواهد شد؟
ارسال نظر