10 فیلم برتر سینمای ضدجنگ که لازم است تماشا کنید
پس از جست و جو در آرشیو صدها فیلم جنگی موجود، آنچه را که فکر میکنیم ده فیلم برتر ضدجنگ ساخته در تاریخ سینماست در فهرست زیر به شما معرفی خواهیم کرد.
سرویس فرهنگی مستقلآنلاین: برخی از فیلم های جنگی آشکارا طرفدار جنگ هستند. شما عملاً میتوانید سرود ملی کشوری را در حین افتادن پوکههای درحال افتادن روی زمین هنگام شلیک از یک مسلسل کالیبر 50 بشنوید. تعدادی نیز صرفاً سعی میکنند یک بازسازی تاریخی باشند و برخی از جنبههای تاریخ جهانی یا ملی ما را بازگو کنند، بدون اینکه موضع خاصی ارائه کنند. با این حال، بعضی از فیلمهای جنگی، به شدت ضد جنگ هستند، حتی اگر گاهی اوقات به اشتباه به عنوان طرفدار جنگ شناخته شوند. روشی که آنها پیام ضد جنگ خود را منتشر می کنند کاملاً متفاوت است، برخی از طنزهای آشکار استفاده می کنند و برخی دیگر خشونتهای بصری را به شدت بیان می دهند. نگاهی داریم به 10 فیلم ضدجنگ برتر تاریخ سینما که لازم است حتما تماشا کنید.
غلاف تمام فلزی (1987)
این فیلم استنلی کوبریک به شکلی خاص یک فیلم کلاسیک سینما محسوب می شود و یکی از محبوب ترین فیلم درباره جنگ ویتنام است. (این فیلم به طرزی عجیب، این فیلم ضدجنگ مورد علاقه کهنه سربازان آمریکایی است!)
همچنین دارای یکی از محبوب ترین و معروف ترین صحنه های آموزشی در تاریخ سینماست. اگرچه این فیلم اغلب بهعنوان یک فیلم طرفدار جنگ اشتباه گرفته میشود، اما در واقع به شدت فیلمی ضد جنگ است و بر فرآیند غیرانسانیسازی تمرکز دارد که سربازان برای شرکت در عمل قتلعام جنگی انجام میدهند. (نیمه اول فیلم بر روی یک کمپ آموزش سربازی دیوانهوار تمرکز می کند که در آن تفنگداران دریایی باید یاد بگیرند که قاتل شوند؛ و یکی از آنها یاد می گیرد که این کار را پیش از موعد در پادگان انجام دهد.) نیمه دوم فیلم یک عکاس و خبرنگار جنگی را دنبال می کند که مضطرب است تا در نبرد شرکت کند تا بتواند قتلی را که به عنوان وظیفه به او محول شده انجام دهد و زمانی که سرانجام این کار را انجام میدهد پایان تلخ فیلم را رقم میزند. این فیلم سرشار از پیام های تلخ و تاثیرگذار در باره ماهیت انسان و جنگ است.
دکتر استرنج لاو (1964)
این فیلم که هم توسط استنلی کوبریک ساخته شده است، بر سیاست هستهای جنونآمیز دوران جنگ سرد یعنی «تخریب متقابل تضمینشده» تمرکز دارد و داستانی را خلق میکند که در آن یک حادثه باعث به حرکت در آمدن این ویرانی قطعی دوجانبه میشود. این فیلم در ظاهر فیلمی خنده دار است، اما در طول فیلم عملاً به فریادی رسا و تلخ میشود: «آیا واقعاً اینقدر دیوانه هستید که میخواهید در دنیایی زندگی کنید که یک جنگ هسته ای میتواند همه ما را نابود کند؟!" پاسخ، البته این سات. بله، در همین حالا در چنین دنیای دیوانهای زندگی میکنیم.
جوخه (1986)
فیلم ضدجنگ و ماندگار الیور استون در ویتنام میگذرد و نشان می دهد که نیروهای آمریکایی در جنایات جنگی، مواد مخدر و کشتن یکدیگر شرکت می کنند. (این فیلم بر اساس تجربیات خود استون در ویتنام به عنوان یک پیاده نظام ساخته شده است.)
پیام اصلی فیلم این است که هیچ بیگناهی نمیتواند در جنگ زنده بماند، زیرا قهرمان آرمانگرای فیلم میآموزد که برای زنده ماندن در جنگ باید ارزش های اخلاقی خود را قربانی کند و گذشتن از اخلاقیات در جنگ اجتنابناپذیر است؛ و این بدان معناست که جنگ ناگزیر یک اقدام غیراخلاقی است.
متولد چهارم جولای (1989)
الیور استون در فیلم ضد جنگ دیگرش «متولد چهارم جولای»، این بار بیننده را وادار میکند که تبدیل شدن شخصیت ران کوویچ میهنپرستی ساده لوح را که می خواهد برای کشورش در ویتنام بجنگد، به یک فعال ضد جنگ سرسخت دنبال کند.
فیلم تلاش میکند تا ایده میهن پرستی متعصبانه را از زیر تیغ نقد قرار دهد و آن را با واقعیتی جایگزین کند که در آن مرگ همیشه حاضر دارد، سرشار از هرج و مرج است و بی گناهان در تبادل آتش میان طرفین درگیر در جنگ گیر افتادهاند.
رشتهها (1984)
این فیلم ضدجنگ تولید شده بیبیسی محصول 1984 داستان چندین خانواده بریتانیایی را قبل، در طول و پس از رقابتهای هستهای بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی روایت میکند. این فیلم قصد دارد مردم را بترساند و کارش را به شکلی فوق العاده انجام می دهد.
فیلم میخواهد تماشاگرانش از خوابیدن در شب بترسند، و ذهن آنها بر ترس همهجانبه رقابت هستهای متمرکز شود کند. بعید است فیلم را تماشا کنید و بعد از آن دیگر به راحتی خوابتان ببرد. فیلم یکی از متاثرکننده ترین فیلم هایی است که تا به حال درباره جنگ ساخته شده و هشداری است در مورد خطرات زندگی در دنیای دیوانهوار سلاحهای هستهای. دقیقاً آنچه در فیلم رخ می دهد تنها نابودی و مرگ تدرجی هر شخصیت و در نهایت نابودی سیاره زمین است، به گونه ای که جمعیت آن به همان مقداری که در دوران تاریکی بود کاهش مییابد.
روز بعد (1983)
فیلم داستان چند خانواده را روایت می کند که پس از نابودی شهر کوچکشان در آمریکا طی یک جنگ هستهای زندگیشان به هم مرتبط می شود. خانواده ها می میرند و از هم می پاشند، دولت شکست میخورد، هرج و مرج حاکم می شود و تمدن در هم می شکند و فرو می ریزد.
در جبهه غرب خبری نیست (1930)
مانند فیلم جوخه، این فیلم ضد جنگ به کارگردانی لوئیس مایلستون در جنگ جهانی اول، داستان پسر جوان آرمانگرایی روایت میکند که به دلایل کسب افتخار، میهنپرستی و آرمانگرایی در ارتش نامنویسی میکند، اما متوجه میشود که همه اینها دروغهایی بوده که برای وادار کردن مردان جوان به شرکت در جنگ گفته شدهاند. در عوض، آنچه او با آن روبرو میشود رنج، مرگ و بدبختی ناگفته است. فیلم از نو مفاهیم شجاعت را در میدان جنگ را همسنگ با واقعیت جنون خودکشی قرار می دهد. در پایان فیلم، قهرمان داستان دستش را دراز میکند تا پروانهای را لمس کند که در سنگر فرود آمده است - تنها چیز زیبایی در محیطی پوشیده از گل و لای، خون و کثیف وجود دارد- و به محض انجام این کار، با شلیک گلوله کشته میشود. هیچ پیام ضد جنگی از صدای گلوله این تک تیرانداز نمی تواند رساتر باشد: «میهن پرستی ممکن است شما را به قتل برساند.»
گالیپولی (1981)
باز هم مانند در جبهه غربی خبری نیست، در گالیپولی که یک فیلم ضدجنگ به کارگردانی پیتر ویر است بار دیگر با سنگرهای جنگ جهانی اول سروکار داریم. پیش از ثبت نام درجنگ دو قهرمان جوان فیلم خود را در حال نمایش اقدامات شجاعانه در جنگ تصور میکردند. اما واقعیت جنگ و سنگرهایش چیز دیگری است. وحشتناک و تاثربرانگیز، سپس ترک سنگرها، تیراندازی و در نهایت کشته شدن.
راههای افتخار (1957)
فیلمی ضدجنگ به کارگردانی استنلی کوبریک محصول سال ۱۹۵۷. درباره جنگ جهانی اول. داستان فرماندهای که از دستور دادن به افرادش برای بالا رفتن از سنگر بهخاطر جلوگیری از مرگ حتمیشان امتناع میورزد و به خاطر انجام این کار او و افرادش به خیانت متهم و محاکمه می شوند. چنین مضمونی در فیلم تقابلی عجیب و غریب است. به عنوان یک سرباز می توانید از سنگر خارج شوید و توسط مسلسل های دشمن از بین بروید، یا می توانید به صورت زنده بمانید و از دستور سرپیچی کنید و به دلیل امتناع از مردن در جنگ به مرگ تهدید شوید. فیلم معضل دیوانهوار پیاده نظام در جنگ را استادانه به تصویر می کشد.
اینک آخرالزمان (۱۹۷۹)
اینک آخرالزمان فیلم جنگی مورد علاقه بسیاری از علاقمندان سینما به کارگردانی فرانسیس فورد کاپولا خالق سه گانه مشهور پدرخوانده است. داستان درباره یک مامور سیا است که به ویتنام فرستاده شده تا سرهنگ متمرد را پیدا کند و به قتل برساند که خودش را به پادشاهی در میان روستاییان در اعماق جنگل تبدیل کرده است. وقتی شخصیت مارتین شین در نهایت با سرهنگ کورتز (مارلون براندو) ملاقات میکند، متوجه میشود که او از جنگ و کشتاری که بهعنوان یک کلاه سبز مرتکب شده است آنچنان آسیب دیده است که عملاً دیوانه شده است. جمله معروف او این است: "وحشت! وحشت!" سفر به سرهنگ کورتز نیز سرشار از تمثیل و استعاره است، از سرهنگ موج سوار روان پریشی گرفته که سوار امواج می شود در حالی که سربازانش دهکده ای را ویران می کنند، تا یک خانواده مزرعه داری فرانسوی که با خدمتکارانی که از جنگ درباره آنها غافل هستند زندگی می کنند. اینک آخرالزمان فیلم ماورایی است و به ماهیت وحشیانه جنگ میپردازد.
منبع: Live About
ترجمه: سرویس فرهنگی مستقلآنلاین
ارسال نظر